English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
middle sized دارای اندازه متوسط
Other Matches
mediocrity اندازه متوسط
sea skiff قایق موتوری به اندازه متوسط با کابین
bain index شاخصی که بااستفاده از اختلاف بین قیمت و هزینه کل متوسط قدرت انحصار را اندازه گیری میکند
isotherm خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
of an out size دارای اندازه غیر معمل
english shepherd سگ گلهء انگلیسی که دارای اندازهء متوسط وبرنگ سیاه براق ودارای خالهای قهوهای یاخرمایی است
it is of a normal size دارای اندازه عادی یا معمولی است
angle اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
angles اندازه تغییرات در جهت که معمولا اندازه گردش از یک محور میباشد
zahn cup محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
typeface اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
typefaces اندازه نوشتار که در واحد نقط ه اندازه گیری میشود
analog نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر متغیر ممتد فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogues نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
analogue نمایش و اندازه گیری دادههای عددی توسط مقادیر ممتد و متغیر فیزیکی مثل اندازه ولتاژ الکتریکی
orifice meter روش اندازه گیری جریان سیال با گرفتن اندازه دقیق فشار قبل و بعد از یک صفحه عرضی با یک سوراخ
processor ساخت CPU با اندازه کلمه بزرگ با وصل کردن پلاکهای با اندازه کلمه کوچکتر به هم
gage اندازه گیر اندازه گرفتن
gage اندازه وسیله اندازه گیری
size 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
sizes 1-تعداد حروفی که کامپیوتر به صورت افقی و عمودی میتواند نمایش دهد. 2-اندازه صفحه نمایش بر پایه اندازه بین المللی کاغذ
measure 1-یافتن اندازه یا کمیت چیزی . 2-از اندازه یا کمیت خاص بودن
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
gauged اندازه اندازه گیر
gauge اندازه اندازه گیر
gauges اندازه اندازه گیر
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
measuring converter مبدل اندازه گیری ترانسفورماتور اندازه گیری
stream gaging اندازه گیری ابراهه ها اندازه گیری رودخانه
moment of momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
angular momentum اندازه حرکت زاویهای گشتاور اندازه حرکت
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
adobe type manager استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
average limit of ice حد متوسط یخ
mesne متوسط
medium متوسط
averages حد متوسط
averages متوسط
medium gravle شن متوسط
mediums متوسط
average حد متوسط
averaged متوسط
averaging متوسط
averaging حد متوسط
averaged حد متوسط
average متوسط
modal متوسط
mediocre متوسط
modals متوسط
moderate متوسط
meaner متوسط
tolerable متوسط
intermedial متوسط
mean متوسط
osculant متوسط
life expectancies سن متوسط
life expectancy سن متوسط
moderating متوسط
moderates متوسط
moderated متوسط
meanest متوسط
intermediate متوسط
meant متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
medium متوسط معتدل
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average speed سرعت متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average revenue درامد متوسط
average yield بازده متوسط
average return بازده متوسط
middle classes طبقه متوسط
true power توان متوسط
middle class طبقه متوسط
average productivity بازدهی متوسط
par میزان متوسط
average product تولید متوسط
a modest income درآمدی متوسط
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
every Tom, Dick and Harry <idiom> طبقه متوسط
normal میانه متوسط
intermediate contrast تغایر متوسط
mean income درامد متوسط
mean life عمر متوسط
girder bridge پل بیلی متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
m.f. فرکانس متوسط
mean chord وتر متوسط
mean daily متوسط روزانه
intermediately بطور متوسط
mean depth عمق متوسط
mean deviation انحراف متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
mean price قیمت متوسط
mean speed سرعت متوسط
averagly بطور متوسط
middlingly بطور متوسط
averagely بطور متوسط
average voltage ولتاژ متوسط
average variable cost هزینه متوسط
average value مقدار متوسط
average total cost هزینه متوسط کل
medium مقدار متوسط
mean time ساعت متوسط
mediums متوسط معتدل
mean stress خستگی متوسط
mean time زمان متوسط
m.f. بسامد متوسط
mean value مقدار متوسط
mean variation تغییر متوسط
mean velocity سرعت متوسط
weighted average متوسط وزنی
mediums مقدار متوسط
averaging میانه متوسط
average deviation انحراف متوسط
averaged میانه متوسط
midway متوسط میانجی
average discharge بده متوسط
average مقدار متوسط
medium artillery توپخانه متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
averaged مقدار متوسط
median income درامد متوسط
duffer بازیگر متوسط
averages مقدار متوسط
medium wave موج متوسط
medial میانه متوسط
averages میانه متوسط
meaner میانه متوسط
median gray خاکستری متوسط
average life عمر متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
average depth عمق متوسط
average input نهاده متوسط
sort of بمقدار متوسط
mid range برد متوسط
middle price قیمت متوسط
meanest میانه متوسط
mean میانه متوسط
monthly average متوسط ماهیانه
moderate speed سرعت متوسط
sort of بمیزان متوسط
average flow جریان متوسط
subaverage زیر حد متوسط
medium frequency بسامد متوسط
average efficiency بازده متوسط
average latency تاخیر متوسط
medially بطورمیانه یا متوسط
average latency رکود متوسط
medium scale در مقیاس متوسط
average expense هزینه متوسط
medium voltage ولتاژ متوسط
mediterranean sea بحر متوسط
average cost هزینه متوسط
on the a بطور متوسط
life expectancies عمر متوسط
thins تیم متوسط
average product محصول متوسط
average price قیمت متوسط
life expectancy عمر متوسط
secondarily بطور متوسط
thinned تیم متوسط
thinners تیم متوسط
thin تیم متوسط
thinnest تیم متوسط
average payment پرداخت متوسط
duffers بازیگر متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
averaging مقدار متوسط
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
average output محصول متوسط
halftone رنگ متوسط
halftones رنگ متوسط
average conditions شرایط متوسط
average میانه متوسط
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
mean freepath مسیر ازاد متوسط
mean high water neaps متوسط ارتفاع اب دریا
average heading جهت متوسط هواپیما
meaner متوسط میانه روی
average heading جهت متوسط مسیر
mean horizontal candlepower شمع افقی متوسط
mean متوسط میانه روی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com