English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
vivific دارای حیات
Other Matches
biogenesis تکامل حیات پیدایش حیات
alkahest اب حیات
divan حیات
life حیات
lives حیات
diwan حیات
brio حیات
subsistence حیات
intravitam در طی حیات
intravital در طی حیات
vita حیات
wildlife حیات وحش
base-court حیات بیرونی
alive در قید حیات
life test ازمون حیات
life giving حیات بخش
renascence تجدید حیات
life force نشاط حیات
enliven حیات بخشیدن
revitalization تجدید حیات
vital energy قوه حیات
resuscitative حیات بخش
enlivening حیات بخشیدن
enlivens حیات بخشیدن
vitalism حیات گرایی
vivific حیات بخش
rebirth تجدید حیات
aboveground در قید حیات
enlivened حیات بخشیدن
vivification حیات بخشی
staff of life مایه حیات
vivifier حیات بخش
vitalization حیات بخشی
resurgence تجدید حیات
embolden حیات تازه بخشیدن
hearten حیات تازه بخشیدن
encourage حیات تازه بخشیدن
reanimate حیات تازه بخشیدن
elate حیات تازه بخشیدن
countenance [encourage] حیات تازه بخشیدن
unregenerate دوباره حیات نیافته
renascent تجدید حیات کننده
wildlife management مدیریت حیات وحش
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
reanimate حیات تازه بخشیدن
unregenerated دوباره حیات نیافته
viability امکان ادامه حیات
vitalism اعتقاد به اصالت حیات
biocid زیست کش مانع حیات
biotic مربوط به حیات وزندگی
endemic wildlife حیات وحش بومی
refuges اواره گاه حیات وحش
revivification تجدید حیات رونق تازه
refuge اواره گاه حیات وحش
antibiotics جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
biocid قاطع حیات کشنده حشرات
antibiotic جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
To the end of time. حیات ابد (زندگی جاویدان )
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
biologic وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی
reviver تجدید حیات کننده بهوش اورنده
zombiism اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده
bioastronautics مطالعه اثرات مسافرتهای فضایی در اشکال مختلف حیات
metabolisms تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
biologism اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
metabolism تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
advancement سهم الارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند پیش قسط
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
moslem league اولین حزب پاکستان که درزمان حیات محمد علی جناح که رهبر ان بود مقتدرترین حزب پاکستان محسوب می شد
biochemistry شیمی حیات [زیست شیمی]
biological chemistry شیمی حیات [زیست شیمی]
vitalize زندگی بخشیدن حیات بخشیدن
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
isotropic solutions دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
end stopped دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
tenant by curtesy عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
Indo-persian rug قالی هندی با طرح ایرانی [اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
off colored دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
monadelphous دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
polyisotopic دارای چند هم پایه دارای چند ایزوتوپ
winey شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
winy شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
pentadactyl دارای پنج پنجه دارای پنج زائده شبیه پنجه
bilabiate دارای دو لب
odoriferous دارای بو
footy دارای پا
iodic دارای ید
trilinear دارای سه خط
glochidiate دارای مو
fraught with دارای
three-legged دارای سه پا
three legged دارای سه پا
appropriate [for an occasion] <adj.> دارای مزیت
declinatory دارای تمایل
dartrous دارای تبخال
useful <adj.> دارای مزیت
cretaceous دارای گچ فراوان
crepitant دارای صدای خش خش
copperbottomed دارای ته مسی
cloven foot دارای پا یا سم شکافته
diandrous دارای دوپرچم
dichotomous دارای دو بخش
dimorphic دارای دو شکل
dimply دارای فرورفتگی
dipetalous دارای دوگلبرگ
diplopodous دارای هزار پا
dipolar دارای دو قطب
dipteran دارای دو بال
dolose دارای قصدجرم
cirrous دارای اویز
cingulate دارای کمربند
chymiferous دارای کیموس
valuable <adj.> دارای مزیت
bipartite دارای دوقسمت
biradial دارای دوشعاع
biramous دارای دو شاخه
bisulcate دارای دوشکاف
bizonal دارای دومنطقه
bodied دارای بدن
utilitarian [useful] <adj.> دارای مزیت
buckish دارای خوی بز
bumpiness دارای برامدگی
calcareous دارای کلسیم
calcic دارای اهک
capitated دارای سرمجزا
utile [archaic] [useful] <adj.> دارای مزیت
cephalous دارای کله
chinned دارای چانه
double tongued دارای دوقول
dyslogistic دارای خاطرات بد
hexameter دارای شش وزن
homolographic دارای قرینه
humous دارای موادالی
sedulous <adj.> دارای پشتکار
ill neighboured دارای همسایه بد
ill neighboured دارای محیط بد
in defect دارای کاستی
in flower دارای شکوفه
in force دارای اعتبار
in power دارای اختیارات
indued with charm دارای فریبندگی
inflorescent دارای گل اذین
innervate دارای پی کردن
insectile دارای حشره
industrious <adj.> دارای پشتکار
instinct with force دارای زور
intercommunicate دارای مراوده
heterogamous دارای مادگی ها
hearted دارای قلب ...
haired دارای موی ...
serviceable <adj.> دارای مزیت
helpful <adj.> دارای مزیت
entitative دارای وجودخارجی
far reaching دارای اثرزیاد
febile دارای حالت تب
feldspathic دارای فلدسپار
fibrinous دارای مودلیفی
floaty دارای اب نشین کم
foliolate دارای برگچه
handy [useful] <adj.> دارای مزیت
expedient <adj.> دارای مزیت
beneficial <adj.> دارای مزیت
geniculate دارای زانویی
glanduliferous دارای غد دکوچک
glary دارای تشعشع
studious <adj.> دارای پشتکار
hardworking <adj.> دارای پشتکار
cuspidal دارای برامدگی
splashing دارای ترشح
twofold دارای دو چیز
assistant <adj.> دارای مزیت
elective دارای حق انتخاب
electives دارای حق انتخاب
hook nosed دارای بینی کج
hook-nosed دارای بینی کج
overlapping دارای اشتراک
bodily دارای بدن
divan دارای دوفرفیت
divans دارای دوفرفیت
bifocal دارای دو کانون
bifocals دارای دو کانون
isometric دارای یک میزان
isometrics دارای یک میزان
ambivalence دارای دو جنبه
behind دارای پس افت
splashes دارای ترشح
splash دارای ترشح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com