Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
monogenic
دارای ریشه واصل مشترک
Other Matches
monogenic
دارای یک ریشه واصل
monophyletic
وابسته بیک ریشه واصل
interrelated
دارای مناسبات مشترک
fimbrillate
دارای ریشه فریف
neurogenic
دارای ریشه عصبی
commonable
مشترک دارای حق چرادرزمین عمومی
paronymous
دارای وجه اشتقاق مشترک
concrescent
دارای رشد مشترک یا هماهنگ
monogenesis
دارای یک ریشه یا اصل بودن
rhizomatous
دارای ساقههای ریشه مانند زیرزمینی
sig
Interest Special زیرمجموعهای از یک سازمان تخصصی یا کلوپ استفاده کنندگان است بااعضایی دارای علاقههای مشترک
contour
خط واصل
hard hyphen
خط تیره واصل
hard space
فاصله واصل
genetically
ازلحاظ پیدایش واصل
contour interval
فاصله خطوط واصل
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
joint venture
سرمایه گذاری مشترک تجارت مشترک
leg
خط واصل بین دو نقطه شاخه
legs
خط واصل بین دو نقطه شاخه
i am in receipt of your letter
نامه شما واصل گردید
rhizogenic
تولید کننده ریشه ریشه اور
radicate
ریشه گرفتن ریشه دار شدن
rhizogenetic
تولید کننده ریشه ریشه اور
debt discount
تفاوت ارزش اسمی بدهی واصل مبلغ
subscriber
مشترک روزنامه وغیره مشترک
joint
نیروهای مشترک عملیات مشترک
subscribers
مشترک روزنامه وغیره مشترک
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to take root
ریشه گرفتن ریشه دوانیدن
cooperative scorer
بهره گیرنده از روش سرمایه گذاری مشترک استفاده کننده از سرمایه گذاری مشترک
wing spar
عضو سازهای اصلی بال درامتداد خط واصل دو سر بال
plaiting
[نوعی گیس بافی برای اتمام ریشه ها، در این روش که برای اتمام ریشه های فرش بکار می رود، جای آزاد گذاشتن نخ های چله آنرا بصورت اریبی دوتا دوتا یا بیشتر از لابلای یکدیگر رد کرده و نخ ها بسته به نظر آید.]
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
common
مشترک
intercommon
حق مشترک
party lines
خط مشترک
subscribers
مشترک
subscriber
مشترک
participants
مشترک
joint
مشترک
party line
خط مشترک
participant
مشترک
commonest
مشترک
conjoint
مشترک
commoners
مشترک
common user
مشترک
subscriber's line
خط مشترک
held in common
مشترک
sensed
حس مشترک
commonalities
مشترک
sense
حس مشترک
senses
حس مشترک
commonality
مشترک
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
stubbed
ریشه
fimbria
ریشه
fibreless
بی ریشه
radicle
ریشه چه
homoousian
از یک ریشه
expansion scab
ریشه
rootless
بی ریشه
root
ریشه
scabs
ریشه
scab
ریشه
cognate
هم ریشه
tassels
ریشه
tassel
ریشه
rhizogenic
ریشه زا
tie
[knot]
ریشه
depth of face
ریشه
rhizogenetic
ریشه زا
stub
ریشه
stubbing
ریشه
stubs
ریشه
cama
ریشه
frange
ریشه
extraction
ریشه
harl
ریشه
harle
ریشه
fimbriation
ریشه
radix
ریشه
rhizogenous
ریشه زا
thrum
ریشه
fringe
ریشه
roots
ریشه
radicals
ریشه
radical
ریشه
paronymous
هم ریشه
stumps
ریشه
fringes
ریشه
stumping
ریشه
stumped
ریشه
stump
ریشه
rootlet
ریشه چه
joint staff
ستاد مشترک
common denominators
مخرج مشترک
Common Market
بازار مشترک
joint shares
سهام مشترک
condominium
مالکیت مشترک
condominium
حکومت مشترک
common area
ناحیه مشترک
co-author
نویسندهی مشترک
combined publications
نشریات مشترک
bottom layer
لایه مشترک
joint supply
عرضه مشترک
party wall
دیوار مشترک
joint services
خدمات مشترک
joint resolution
تصمیم مشترک
common storage
حافظه مشترک
coenotrope
گرایش مشترک
cenotrope
گرایش مشترک
common wall
دیوار مشترک
common wealth
مشترک المنافع
caveat subscriptor
اخطار به مشترک
line termination circuit
اتصال مشترک
common denominator
مخرج مشترک
co insurance
بیمه مشترک
coinsurance
بیمه مشترک
joint products
محصولات مشترک
joint ownership
مالکیت مشترک
mutual responsibility
مسئوولیت مشترک
common trait
ویژگی مشترک
common fraction
مخرج مشترک
joint stock
سرمایه مشترک
condominium
حاکمیت مشترک
complex fraction
برخه مشترک
EEC
بازار مشترک
mutual debts
دیون مشترک
mutual interests
منافع مشترک
common factor
عامل مشترک
party parpet
جانپناه مشترک
my and his father
پدر مشترک من و او
concerted action
عمل مشترک
rachis
دیرک مشترک
commonwealth
مشترک المنافع
commonwealths
مشترک المنافع
subscriber line
خط مشترک
[مخابرات]
middling
جمله مشترک
common fate
سرنوشت مشترک
trunk circuit
معبر مشترک
complex fraction
مخرج مشترک
condominium
تسلط مشترک
condominiums
حکومت مشترک
condominiums
مالکیت مشترک
condominiums
حاکمیت مشترک
condominiums
تسلط مشترک
party walls
دیوار مشترک
common progarm
برنامه مشترک
joint zone
منطقه مشترک
commonweal
مشترک المنافع
jointly owned property
مال مشترک
co-authors
نویسندهی مشترک
meant
میان مشترک
common gender
جنس مشترک
common fronties
مرز مشترک
local subscriber
مشترک داخلی
tenancy in common
استیجار مشترک
cooperation
کار مشترک
collaboration
کار مشترک
common
مشترک اشتراکی
commoners
مشترک اشتراکی
commonest
مشترک اشتراکی
synergy
عمل مشترک
co-operation
کار مشترک
party line
مرز مشترک
coefficients
عامل مشترک
coefficient
عامل مشترک
joint
ستاد مشترک
telephone subscriber
مشترک تلفنی
collaboration
همکاری مشترک
joint account
حساب مشترک
factor
عامل مشترک
cooperative work
کار مشترک
intersection
فصل مشترک
insurance certificate
بیمه مشترک
intercommunion
ارتباط مشترک
intercommunion
اقدام مشترک
common multiple
مضرب مشترک
interrelation
مناسبات مشترک
cooperative work
همکاری مشترک
cooperation
همکاری مشترک
intersections
فصل مشترک
co-operation
همکاری مشترک
common language
زبان مشترک
factors
عامل مشترک
party lines
مرز مشترک
joint costs
هزینه مشترک
subscriber's station
مرکز مشترک
collective
مشترک عمومی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com