Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
overparted
دارای سهم زیاد یا دشوار سنگین بار
Other Matches
succussatory
دارای حرکت دشوار
tongue-twister
کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue twister
کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
tongue-twisters
کلمه یا عبارت دارای تلفظ دشوار
overburdensome
زیاد سنگین
overlade
بار زیاد سنگین
overtask
زیاد سنگین بودن برای
dull of hearing
دارای گوش سنگین
overmasted
دارای دکلهای زیادبلند یا سنگین
gleby
دارای کلوخه زیاد
newsy
دارای اخبار زیاد
precieux
دارای فرافت زیاد
iffy
دارای احتمالات زیاد
precieuse
دارای فرافت زیاد
overcharged with electricity
دارای برق زیاد
long distance
دارای مسافت زیاد
long-distance
دارای مسافت زیاد
elmy
دارای نارون زیاد
long dated
دارای مهلت زیاد
surfy
دارای خیزاب زیاد
of great importance
دارای نفوذ زیاد
iffy
دارای لیت و لعل زیاد
imaginative
دارای قوه تصور زیاد
siliciferous
دارای سیلیس یا سیلیکون زیاد
loaded
پولدار دارای پول زیاد
superincumbent
دارای فشار زیاد فشاری
garish
دارای زرق و برق زیاد شعله ور
oversexed
دارای تمایلات جنسی زیاد شهوتران
overmasted
دارای دیرکهای زیاد بلند یاسنگین
high pressure
دارای وزن وفشار زیاد پرفشار
high octane
دارای اکتان زیاد مانند بنزین سوپر
high test
امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
polysomic
دارای کروموسومهای بیش از بقیه زیاد کروموسوم پرکروموسوم
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
eurytopic
دارای قدرت تحمل زیاد نسبت به تغییرات عوامل محیط
blockbuster
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
blockbusters
بمب دارای قدرت تخریبی زیاد شخص یاچیز خیلی موثر وسخت
multimult
پیشوند بمعنی " بسیار وزیاد "و " دارای تعداد زیاد " و "متعدد " و " بیشتر " و" چند "
jet stream
جریان باد جت استریم درطبقه استراتوسفر که دارای فشار و سرعت زیاد میباشد
club propeller
ملخی دارای تیغههای کلفت باگام زیاد برای تست قدرت یاترک موتور
dumptor
کامیونی با چرخهای لاستیکی که دارای سرعتی زیاد میباشد و بار خود را درجلو تخلیه میکند
high frequency
دارای فرکانس با تکرار زیاد امواج پر فرکانس
load call
وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition
احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
inexplicit
دشوار
operose
دشوار
spiny
دشوار
metaphisical
دشوار
nerve racking
دشوار
trickly
دشوار
nerve wrack
دشوار
inexplicable
دشوار
spinose
دشوار
intolerable
دشوار
operous
دشوار
arduous
دشوار
hardest
دشوار
strait
دشوار
difficult
دشوار
deep
<adj.>
دشوار
rough
دشوار
toughest
دشوار
tougher
دشوار
tough
دشوار
straits
دشوار
roughest
دشوار
nerve-racking
دشوار
rock bound
دشوار
mind-blowing
دشوار
mind-boggling
دشوار
hard
دشوار
harder
دشوار
Nomatic rugs
قالی های عشایری و قشقایی
[این فرش ها بعلت جا به جایی زیاد عشایر عموما کوچک بافته می شوند و اکثرا بصورت پشم بوده و در آن از ذهنی بافی و یا نقوش محلی استفاده می شود. فرش ها دارای استحکام ضعیف هستند.]
I didnt get much sleep.
زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
escapades
فراراززندگی دشوار
clutching
وضع دشوار
sore
سخت دشوار
clutches
وضع دشوار
clutched
وضع دشوار
clutch
وضع دشوار
laborious
دشوار پرزحمت
insuperability
دشوار گیری
formidable
دشوار نیرومند
slippery
دشوار لغزان
crux
مسئله دشوار
sticky
دشوار سخت
tour de force
کار دشوار
knotted
سفت دشوار
poseur
پرسش دشوار
sores
سخت دشوار
poseurs
پرسش دشوار
poser
پرسش دشوار
posers
پرسش دشوار
dilemma
وضع دشوار
hard game
بازی دشوار
herculean
بسیار دشوار
escapade
فراراززندگی دشوار
dilemmas
وضع دشوار
hot potatoes
کار دشوار و ناخوشایند
onerous
دشوار طاقت فرسا
pickle
خیارترشی وضعیت دشوار
glossaries
فرهنگ لغات دشوار
glossary
فرهنگ لغات دشوار
uphill
جاده سربالا دشوار
impasse
وضع بغرنج و دشوار
pickles
خیارترشی وضعیت دشوار
to be in a pickle
<idiom>
در وضعیتی دشوار بودن
hot potato
کار دشوار و ناخوشایند
jaw breaking
دشوار برای تلفظ
However difficult the circumstances
[are]
, ...
هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
insupportable
دشوار غیر قابل مقاومت
hydra
چیزی که برانداختن ان دشوار است
overbuild
زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
to hold somebody in great respect
کسی را زیاد محترم داشتن
[احترام زیاد گذاشتن به کسی]
glossarist
کسی که در پایان کتابی فهرست یا فرهنگی برای لغات دشوار ان تهیه میکند مفسر
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
heavy lift
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
carking
سنگین
weightiest
سنگین
weighty
سنگین
loggy
سنگین
pressure
سنگین
pressured
سنگین
largo a
سنگین
weight ton
تن سنگین
pressures
سنگین
pressuring
سنگین
weightier
سنگین
unwieldy
سنگین
heftiest
سنگین
hefty
سنگین
lumpy
سنگین
lumpiest
سنگین
lumpier
سنگین
burdensome
سنگین
hulky
سنگین
heftier
سنگین
cloggy
سنگین
laden
سنگین پر
staid
سنگین
massively
سنگین
stodgy
سنگین
high proof
سنگین
massive
سنگین
extensive
سنگین
waterlogged
سنگین
heavies
سنگین
onerous
سنگین
heavier
سنگین
heft
سنگین
heavy footed
دل سنگین
lumberingly
سنگین
lumpish
سنگین
hard water
اب سنگین
ponderous
سنگین
weighted
سنگین
cumbersome
سنگین
heavy water
اب سنگین
exacting
سنگین
mim
سنگین
overweight
سنگین تر از حد
heaviest
دل سنگین
saturnine
سنگین
heaviest
سنگین
heavies
دل سنگین
heavy
سنگین
navol
اب سنگین
heavy
دل سنگین
heavier
دل سنگین
logy
سنگین
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
dense traffic
ترافیک سنگین
slamming
ضربت سنگین
to weigh heavy
سنگین بودن
grand opera
اپرای سنگین
tie-up
راهبندان سنگین
heavy oil
روغن سنگین
traffic congestion
راهبندان سنگین
slams
ضربت سنگین
heavy concrete
بتن سنگین
hard colors
رنگهای سنگین
to pound a long
سنگین رفتن
heavy drop
بارریزی سنگین
to sit heavy on the stomach
سنگین بودن
heavy armed
سنگین اسلحه
heavy goods
کالاهای سنگین
heavy arm
سلاح سنگین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com