Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English
Persian
figurate
دارای شکل معین منقوش
Other Matches
tapestried
دارای پرده منقوش
circumstanced
دارای یک حالت معین
morphous
دارای شکل معین ومعلوم
propertied
متمکن دارای خواص معین
gaited
اسب دارای حرکت پاهای معین
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
figured
منقوش
imprints
منقوش کردن
engraved
منقوش کردن
imprint
منقوش کردن
plaques
لوح منقوش
plaque
لوح منقوش
graved
منقوش ساختن
engrave
منقوش کردن
imprinted
منقوش کردن
tapestries
پرده منقوش
tapestry
پرده منقوش
decorated pottery
سفالکاری منقوش
painted pottery
سفالکاری منقوش
engraves
منقوش کردن
lapidarian
منقوش روی سنگ
stained glass
شیشه کاری منقوش
intagliated
حکاکی شده منقوش
graphically
بطور نوشته یا منقوش
lapidary
منقوش روی سنگ
tole
حلبی منقوش وجلادار
to stamp on the memory
در ذهن منقوش ساختن
stained glass
شیشه بندی منقوش
stamps
نقش بستن منقوش کردن
stamp
نقش بستن منقوش کردن
tapis
پارچه منقوش پردهای یا رومیزی یا فرش
alicatado
[کاشی کاری منقوش در اسپانیا و آمریکای لاتین]
totem poles
تیر یا چوبی که نقوش جانوران محافظ قبایل مختلف سرخ پوستان روی ان منقوش بوده
totem pole
تیر یا چوبی که نقوش جانوران محافظ قبایل مختلف سرخ پوستان روی ان منقوش بوده
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
characterized
مشخص کردن منقوش کردن
characterizes
مشخص کردن منقوش کردن
characterizing
مشخص کردن منقوش کردن
characterising
مشخص کردن منقوش کردن
characterize
مشخص کردن منقوش کردن
characterises
مشخص کردن منقوش کردن
characterised
مشخص کردن منقوش کردن
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
precise
معین
regulars
معین
specific
معین
specifics
معین
certain
معین
given
معین
fixed
معین
settled
معین
definite
معین
limiting
معین
auxiliary
معین
accessorial
معین
auxiliaries
معین
regular
معین
ancillary
معین
adjutor
معین
adjutant
معین
rubicon
حد معین
punctual
معین
adjutants
معین
determinate
معین
specified
معین
allying
معین
accessory
معین
ally
معین
subsidiaries
معین
ledger
معین
subsidiary
معین
ledgers
معین
indeterminate
نا معین
do
فعل معین
define
معین کردن
spans
مدت معین
span
مدت معین
span
فاصله معین
ledger card
کارت معین
spanning
مدت معین
spanned
فاصله معین
spanned
مدت معین
defined
معین کردن
defines
معین کردن
designating
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
limit
معین کردن
at a stated time
در وقت معین
assignable
معین مشخص
designates
معین کردن
designate
معین کردن
allocating
معین کردن
allocates
معین کردن
allocate
معین کردن
allotted time
وقت معین
rose bay
گل معین التجاری
adverb modifying a verb
معین فعل
defining
معین کردن
aoristic
غیر معین
linking verb
فعل معین
dosing
اندازه معین
specified time
وقت معین
definitive
معین کننده
spanning
فاصله معین
insets
: معین کردن
inset
: معین کردن
statically determined
از نظراستاتیکی معین
adverb
معین فعل
adverbs
معین فعل
part performance
عقد معین
specific
مخصوص معین
specifics
مخصوص معین
thetical
مقرر معین
thetic
مقرر معین
auxiliary
امدادی معین
doses
اندازه معین
regular
معین مقرر
spans
فاصله معین
regulars
معین مقرر
rhomboidal
شبه معین
systematically
با روش معین
destined
مقصد معین
anyone
هرشخص معین
positive
یقین معین
shall
فعل معین
dose
اندازه معین
dosed
اندازه معین
settles
معین کردن
settle
معین کردن
auxiliaries
امدادی معین
the fullness of time
وقت معین
spaces
مدت معین
specify
معین کردن
specifying
معین کردن
determinately
بطور معین
figure out
معین کردن
general ledger
معین عام
denominate
معین کردن
periodically
در فواصل معین
space
مدت معین
specifies
معین کردن
on a given day
در روزی معین
determinate error
خطای معین
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
to map out
جز بجز معین کردن
to plant out
درفاصلههای معین کاشتن
at home
پذیرایی در ساعت معین
overtime
بیش از وقت معین
systematically
ازروی یک اسلوب معین
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
current income
درامدیک دوره معین
timed
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
speciosity
کیفیت معین ومشخص
open contract
قرارداد غیر معین
fixed cost
هزینه ثابت و معین
shapeless
فاقد شکل معین
identifier
معین کننده هویت
aorist
ماضی غیر معین
nonsignificant
غیر معین نامعلوم
date
مدت معین کردن
modal auxiliary
فعل معین شرطی
predeterminate
از پیش معین شده
times
وقت معین کردن
law of difinte proportions
قانون نسبتهای معین
ratios
نسبت معین وثابت
semidefinite matrix
ماتریس نیمه معین
magnetic ledger card
کارت معین مغناطیسی
patches
مدت زمان معین
statically determined
از نظر ایستایی معین
ratio
نسبت معین وثابت
time
وقت معین کردن
statically indeterminate
از نظر ایستایی نا معین
uncaused
بدون علت معین
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
plant out
در فواصل معین کاشتن
subsidiarily
بطور معین یا متمم
rhomboid muscle
ماهیچه چهارگوش معین
patch
مدت زمان معین
pre appoint
قبلا معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
density
تراکم الیاف
[در یک مساحت معین]
decompression diving
غواصی در عمق یا زمان معین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com