English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
self execuiting دارای ماده لازم الاجرا
Other Matches
binding لازم الاجرا
imperative لازم الاجرا
imperatives لازم الاجرا
inevitable <adj.> لازم الاجرا
unalterable <adj.> لازم الاجرا
bindings لازم الاجرا
absolute <adj.> لازم الاجرا
enforceable لازم الاجرا
indispensable لازم الاجرا
indispensable <adj.> لازم الاجرا
inalienable <adj.> لازم الاجرا
unalienable <adj.> لازم الاجرا
enforceable document سند لازم الاجرا
pocket judgment سند قطعی لازم الاجرا
legislation مجلس مقننه قانون لازم الاجرا
binding لازم الاجرا لازم
bindings لازم الاجرا لازم
macronutrient ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
hectic دارای تب لازم
qualified دارای شرایط لازم
undermanned دارای نفرات کمتر از میزان لازم
half life period مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
corporeal بدنی دارای ماده
yeasty دارای ماده تخمیری
cretin شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
cretins شخصی که غده درقی اوترشحات لازم را نداردودرنتیجه دارای مشاعرنادرست است
positioned مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
position مدت زمان لازم برای دستیابی به داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا ماشین نوار. حاوی تمام حرکات ماده از قیبل نوک خواندن و بازو
possession money حق الاجرا
d , top concept تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
oogamous دارای یاخته جنسی نر کوچک و متحرک و یاخته ماده بزرگ و غیر متحرک
thermite ماده مخصوص جوش کاری و ماده اتشزای داخل گلولههای اتشزا
antiset ماده ضدغلیظ شدن و بستن مواد ماده سیال کننده
materialism فلسفه اصالت ماده اعتقاد به اینکه انچه وجود دارد ماده است
photoresist ماده شیمیایی ای که در اثر اعمال نور به یک ماده مقاومت و محکم تبدیل میشود
closed cycle reactor system در هسته شناسی راکتوری که در ان گرمای اولیه حاصل ازشکافت برای انجام کار مفیدتوسط دوران یا گردش ماده سرد کننده در یک مدار بسته دارای مکانیزم تبادل حرارتی به خارج از هسته منتقل میشود
execution 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
coolants ماده سرماساز ماده خنک کننده
coolant ماده سرماساز ماده خنک کننده
dopes معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
gunk ماده کثیف و چسبناک ماده چرب
female connector دوشاخه ماده متصل کننده ماده
dope معرف یک ماده شیمیایی خاص به یک ماده
pigment ماده رنگی ماده ملونه
fuelling ماده انرژی زا ماده کارساز
fueled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuelled ماده انرژی زا ماده کارساز
fuels ماده انرژی زا ماده کارساز
pigments ماده رنگی ماده ملونه
fuel ماده انرژی زا ماده کارساز
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
RISC طراحی CPU که مجموعه دستورات آن حاوی دستورات سریع الاجرا وساده است که نوشتن برنامه را مشکلتر ولی سریعتر میکند
gynandromorph جانور نر و ماده هم نر و هم ماده
anti- ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
isobar دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
oogamete سلول جنسی ماده یاخته جنسی ماده
soft shelled دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous دارای تخم و بذر دارای تخمدان
gravel blind دارای چشم تار دارای دید کم
galleried دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
outrigged دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
incident لازم
necessitous لازم
incumbents لازم با
incumbent لازم با
preequisite لازم
necessary لازم
obligatory لازم
incidents لازم
obbligato لازم
requirement لازم
irrevocable لازم
intransitive لازم
incidental لازم
needful لازم
requiring لازم داشتن
sine qua non شرط لازم
requiring لازم دانستن
requires لازم دانستن
it needs not لازم نیست
requisite شرط لازم
needn't لازم نیست
it is unnecessary لازم نیست
needing لازم بودن
necessary and sufficient لازم و کافی
correlative لازم و ملزوم
need لازم بودن
needed لازم بودن
prerequisite شرط لازم
correlative لازم وملزوم
not binding غیر لازم
necessary conditions شرایط لازم
hard and fast لازم الاجراء
intransitive فعل لازم
ine horse فاقداسباب لازم
induced drag پسای لازم
makings شرایط لازم
revocable غیر لازم
to d. the need of لازم ندانستن
to become a necessity لازم شدن
assets مواد لازم
the needful اقدام لازم
the needful کار لازم
requisition شرط لازم
prerequisites شرط لازم
requisitioned شرط لازم
superserviceable بیش از حد لازم
folderol غیر لازم
requisitioning شرط لازم
interdependent لازم و ملزوم
i thought it necessary to لازم دانستم که
quantum libet or placet باندازه لازم
requires لازم داشتن
required لازم دانستن
irrevocable contract عقد لازم
required لازم داشتن
require لازم دانستن
require لازم داشتن
postulate لازم دانستن
postulated لازم دانستن
postulates لازم دانستن
postulating لازم دانستن
intransitively بطور لازم
optimum درجه لازم
integral part جزء لازم
time frame مدت لازم
requisitions شرط لازم
qualifications شرایط لازم
time frames مدت لازم
requirements شرایط لازم
due لازم مقرر
idiomorphic دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
irrevocable لازم بائن بلاعزل
raptatory لازم برای شکار
unwanted آنچه لازم نیست
it askes for attention توجه لازم دارد
it is necessary for him to go لازم است برود
unqualified فاقد شرایط لازم
it is required that لازم یا مقر ر است که
raptatorial لازم برای شکار
cut the mustard <idiom> به حد استاندارد لازم رسیدن
hydration water اب لازم برای ابش
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
needlessly بطور غیر لازم
if need be اگر لازم باشد
if necessary اگر لازم باشد
supplies مواد وتجهیزات لازم
avaiiability شرط یا صفت لازم
ineligibility فقدان شرایط لازم
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
needle point to say لازم نیست بشمابگویم که
sine qua non امر لازم لاینفک
To make the necessary arrangements. ترتیبات لازم را دادن
wanted خواستن لازم داشتن
you are required to لازم است شما
it needs to be done carefully اینکارتوجه لازم دارد
correlative with each other لازم و ملزوم یکدیگر
quantum libet or placet بمقداری که لازم است
hurdle rate of return نرخ بازده لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
want خواستن لازم داشتن
necessary condition شرط لازم [ریاضی]
provisions وسایل لازم توشه ها
you need not fear لازم نیست بترسید
wanted clerks دبیر یا نویسنده لازم است
magic number امتیاز لازم برای قهرمانی
require نیاز داشتن لازم بودن
provision اذوقه تدارکات وسایل لازم
inseparable preposition حرف اضافه لازم یا جدانشدنی
pre condition شرط لازم الاجرای قبلی
mantling مواد لازم برای پوشش
need نیازمندی احتیاج لازم داشتن
climate for growth شرایط لازم برای رشد
It needs to be said that ... لازم هست که گفته بشه که ...
required نیاز داشتن لازم بودن
requires نیاز داشتن لازم بودن
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
needing نیازمندی احتیاج لازم داشتن
duly حسب الوفیفه بقدر لازم
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
A human being should have humanity . <proverb> آدمى را آدمیت لازم است .
needed نیازمندی احتیاج لازم داشتن
fall due لازم التادیه شدن دین
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
requiring نیاز داشتن لازم بودن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
quorum اکثریت لازم برای مذاکرات
do the necessary اقدام لازم بعمل اورید
draw weight نیروی لازم برای کشیدن زه
I'll need a plot of land . یک قطعه زمین لازم دارم
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com