Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
embonpoint
دارای مزاج سالم و خوب
Other Matches
compos mentis
دارای عقل سالم
levy in mess
نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
Sound mind in a sound body.
<proverb>
عقل سالم در بدن سالم.
soundable
سالم
sicker
سالم
healthful
سالم
intact
سالم
sound
سالم
sounded
سالم
soundest
سالم
sounds
سالم
hale
سالم
healthy
سالم
healthiest
سالم
out of the wood
سالم
whole
سالم
safes
سالم
safer
سالم
safe
سالم
well
سالم
wells
سالم
valid
سالم
safest
سالم
pert
سالم
in a good state of health
سالم
healthier
سالم
scot-free
سالم
salubrious
سالم
lucid
سالم
scot free
سالم
syntropy
پیوند سالم
healthily
بطور سالم
sanest
سالم معقول
ablebodied
<adj.>
سالم و تندرست
saner
سالم معقول
sane
سالم معقول
All right?
سالم هستی؟
Is everything all right?
سالم هستی؟
intact
سالم کامل
halely
بطور سالم
unclean
غیر سالم
health foods
غذای سالم
health food
غذای سالم
salutary
سالم ومغذی
with a whole skin
پی گزند سالم
wholesomeness
سالم و بی خطر
clear timber
چوب سالم
wholesome
سالم و بی خطر
A healthy recreation . Good clean fun.
تفریحات سالم
sound money
پول سالم
to ride out
سالم بیرون رفتن از
wholesore
گوارا سالم سودمند
wooden round
گلوله سالم و بادوام
soundly
بطور صحیح و سالم
survived
<past-p.>
جان سالم به در بردن
peart
سالم وبا روح
bonnily
بطور سالم وخوشحال
unhealthy
غیر سالم بیمار
unsullied
مسموم نشده-سالم
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
In good condition (health).
سالم وبی عیب
incorrupt
سالم کردن درستکارکردن
wooden bomb
بمب سالم و بادوام
temperament
مزاج
blood
مزاج
temperaments
مزاج
disposition
مزاج
kidney
مزاج
kidneys
مزاج
To be sound in wind and limb.
جسما" سالم وقوی بودن
well balanced
سالم سلیم موزون باقرینه
well-balanced
سالم سلیم موزون باقرینه
hot blooded
اتشی مزاج
queazy
لطیف مزاج
hot-blooded
اتشی مزاج
irascible
اتشی مزاج
wholesome
خوش مزاج
whims
تلون مزاج
hot-headed
آتشی مزاج
phlegmy
بلغمی مزاج
had health
علت مزاج
iracund
اتش مزاج
d. constitution
ضعف مزاج
cyclothyme
دمدمی مزاج
quick tempered
تند مزاج
queasy
لطیف مزاج
whimseys
تلون مزاج
capriciousness
تلون مزاج
constrictions
قبض مزاج
lax
لینت مزاج
atrabilious
سست مزاج
constriction
قبض مزاج
tetchyŠetc
تند مزاج
brainish
اتشی مزاج
hot liver
مزاج شهوانی
whimsies
تلون مزاج
whimsy
تلون مزاج
fiery
اتشی مزاج
temperamentally
تند مزاج
temperamental
تند مزاج
crabbed
تند مزاج
vigorous health
مزاج قوی
good health
صحت مزاج
acidulent
تند مزاج
choleric
سودایی مزاج
spleenful
اتش مزاج
hotheaded
تند مزاج
flightiness
تلون مزاج
health
سلامت مزاج
phlegmatic temperament
مزاج بلغمی
passionate
اتشی مزاج
phlegmatic
بلغمی مزاج
bilious
سودایی مزاج
tetchy
تند مزاج
whim
تلون مزاج
hot
تند مزاج
hottest
تند مزاج
bilious
صفرایی مزاج
hotter
تند مزاج
fitfulness
تلون مزاج
fickleness
تلون مزاج
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
It remained intact.
سالم ودست نخورده باقی مانده
capricious
دمدمی مزاج بوالهوس
to re establish ons's health
تقویت مزاج کردن
inflamable
زبانه کش اتش مزاج
obsequiousness
تملق مزاج گویی
pips
اختلال مزاج خال
passage
رویداد کارکردن مزاج
pipping
اختلال مزاج خال
passages
رویداد کارکردن مزاج
pipped
اختلال مزاج خال
costiveness
خشکی مزاج
[پزشکی]
to establish one's health
تقویت مزاج کردن
constipation
خشکی مزاج
[پزشکی]
evacuating
تخلیه مزاج کردن
indispositions
بهم خوردگی مزاج
indisposition
بهم خوردگی مزاج
inconstancy
بی ثباتی تلون مزاج
spleeny
اتش مزاج تندخو
constitutions
نظام نامه مزاج
biliousness
مزاج صفرائی یاسودائی
pip
اختلال مزاج خال
dyschezia
خشکی مزاج
[پزشکی]
constitution
نظام نامه مزاج
pepper box
ادم اتشی مزاج
weathercock
ادم دمدمی مزاج
pliant
دمدمی مزاج تاشو
weathercocks
ادم دمدمی مزاج
alcoholism
تاثیر الکل در مزاج
dejecta
کارکردن مزاج مریض
bill of health
گواهی صحت مزاج
To be hot tempered.
آتشی(مزاج) بودن
flightily
ازروی تلون مزاج
peevish
تند مزاج ناراضی
temper
مخلوط کردن مزاج
tempered
مخلوط کردن مزاج
evacuates
تخلیه مزاج کردن
sanguine temperament
مزاج خونی یا دموی
whigmaleerie
تلون مزاج وهم
mettlesome
اتش مزاج سرکش
whigmaleery
تلون مزاج وهم
whimsey
هوس تلون مزاج
evacuated
تخلیه مزاج کردن
wholesomeness
خوش مزاج سرحال
tempers
مخلوط کردن مزاج
evacuate
تخلیه مزاج کردن
sound
[arguments, data, figures]
<adj.>
درست
[بی عیب ]
[سالم ]
[استدلال . داده ها . اعداد]
capriciously
از روی تلون مزاج بوالهوسانه
irritable
تند مزاج تحریک پذیر
flighty
دمدمی مزاج متلون المزاج
as changeable as a weathercock
<idiom>
مثل بوقلمون
[دمدمی مزاج]
you do not seem well
گویا حالتان خوش نیست سالم بنظر نمیایید
return to base
بازگشت هواپیما به پایگاه به طور سالم هواپیمای بازگشتی
taeniasis
بدی مزاج بواسطه کرم کدو
constitutionalize
برای بهداشت مزاج گردش کردن
weather cock
باد نما ادم دمدمی مزاج
inconstantly
ازروی تلون مزاج بطور تغییرپذیر
erratic
غیرقابل پیش بینی دمدمی مزاج
demands of providing healthy living and working conditions
خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
light o love
زن سبک مزاج و دمدمی یکجور رنگ رقص
homeopathy
معالجه امراض بوسیله تجویزدارویی که دراشخاص سالم علائم ان مرض را بوجوداورد
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
airsick
مبتلا بکسالت و بهم خوردگی مزاج در اثر پرواز
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
Sophrosyne
وضعیت سالم ذهن توصیف شده با خویشتنداری اعتدال و آگاهی عمیق از نفس حقیقی که به شادی واقعی منجر میشود
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
usura maritima
دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions
دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com