Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (18 milliseconds)
English
Persian
predominate
دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominated
دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominates
دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
predominating
دارای نفوذ نجومی قاطع بودن
Other Matches
predominating
نفوذ قاطع داشتن
predominates
نفوذ قاطع داشتن
predominate
نفوذ قاطع داشتن
predominated
نفوذ قاطع داشتن
to turn the scale
قاطع بودن
of great importance
دارای نفوذ زیاد
influential
دارای نفوذ و قدرت
infusive
دارای قوه نفوذ یا تاثیر
immanent
دارای نفوذ کامل درسرتاسرجهان درهمه جاحاضر
to piss off the wrong people
<idiom>
آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
overpoise
مهمتر بودن از بیشتر نفوذ داشتن از
validity
نفوذ قوت قانونی معتبر بودن
to be in one's right mind
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to be in a habit
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
equation of time
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
celestial precomputation
محاسبات پیش بینی شده نجومی محاسبات نجومی
azimuth circle
قطب نمای نجومی هواپیما زاویه یاب نجومی صفحه قطب نمای کشتی
to be fraught
[with]
دارای ... بودن
phonate
دارای صوت بودن
to have something
دارای چیزی بودن
lobation
دارای نرمه بودن
dichroism
دارای دو رنگ بودن
dichromatism
دارای دو رنگ بودن
venosity
دارای ورید بودن
to have something at one's disposal
دارای چیزی بودن
snakes
دارای حرکت مارپیچی بودن
snaked
دارای حرکت مارپیچی بودن
biracialism
معتقد به یا دارای دونژاد بودن
snake
دارای حرکت مارپیچی بودن
monogenesis
دارای یک ریشه یا اصل بودن
avail
بدرد خوردن دارای ارزش بودن
scepter
دارای قدرت واختیارات سلطنتی بودن
penetration
نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust
نفوذ اولیه نفوذ اصلی
outclasses
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassing
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclass
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
outclassed
دارای مقام بلندتری بودن از از حیث مرتبه و طبقه برتری داشتن بر
shimmered
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmering
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmers
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
shimmer
روشنایی لرزان داشتن دارای تصویر یا شکل لرزان ومرتعش بودن
decretive
قاطع
final
قاطع
secs
خط قاطع
definitely
قاطع
categoric
قاطع
decisive
قاطع
crucially
قاطع
crucial
قاطع
secant
قاطع
decretory
قاطع
finals
قاطع
categorical
قاطع
judicial
قاطع
definitive
قاطع
transverse
خط قاطع
overbearing
قاطع
sec
خط قاطع
conclusive
قاطع
peremptory
قاطع
incisive
قاطع
clinching
قاطع ساختن
sockdolager
ضربت قاطع
clinches
قاطع ساختن
clinch
قاطع ساختن
sockdologer
ضربت قاطع
secant
خط قاطع متقاطع
trenchant
قاطع قطعی
clinched
قاطع ساختن
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
casting votes
رای قاطع
highway robber
قاطع الطریق
peremptory undertaking
تعهد قاطع
secant line
خط قاطع
[ریاضی]
floorer
دلیل قاطع
magistral
قاطع قطعی
conclusive evidence
دلیل قاطع
conclusive evidence
مدرک قاطع
diagonal
قاطع دو زاویه
casting vote
رای قاطع
astrologic
نجومی
astronomic
نجومی
astronomical
نجومی
celestial
نجومی
categorically
بطور قاطع یا قطعی
unanswerable
قاطع دندان شکن
clincher
قیچی کننده قاطع
clinchers
قیچی کننده قاطع
last word
بیان یا رفتار قاطع
prima facie evidence
مدرک به فاهر قاطع
sidereal angle
زاویه نجومی
celestial equator
استوای نجومی
celestial horizon
افق نجومی
planetary
ستارهای نجومی
sidreal year
سال نجومی
first light
افق نجومی
astronomic observation
دیدبانی نجومی
sidereal time
زمان نجومی
sidereal time
وقت نجومی
celestial sphere
کره نجومی
astronomical unit
واحد نجومی
celestial navigation
ناوبری نجومی
almanach
تقویم نجومی
sidereal day
روز نجومی
astronomical constants
ثابتهای نجومی
telescope
دوربین نجومی
radio telescopes
رادیوی نجومی
astro altitude
ارتفاع نجومی
ephemeris time
زمان نجومی
radio telescope
رادیوی نجومی
astro
نجومی فلکی
year
سال نجومی
siderial day
روز نجومی
astronomical triangle
مثلث نجومی
astrophysics
فیزیک نجومی
address calendar
تقویم نجومی
ephermeris
تقویم نجومی
azimuth
سمت نجومی
ephemeris
تقویم نجومی
equinox
استوای نجومی
telescopes
دوربین نجومی
whop
بطور قاطع شکست دادن
knockout
ویران کردن ضربت قاطع
turning point
مرحله قاطع نقطه تحول
biocid
قاطع حیات کشنده حشرات
knockouts
ویران کردن ضربت قاطع
turning points
مرحله قاطع نقطه تحول
equinoctial
مربوط به استوای نجومی
astronomic station
ایستگاه دیدبانی نجومی
sidereal hour angle
زاویه ساعتی نجومی
astro tracker
تعقیب کننده نجومی
telescopic
وابسته بدوربین نجومی
reticle
شبکه دوربین نجومی
astro compass
قطب نمای نجومی
astrophysical
منسوب به فیزیک نجومی
siderial
وابسته به ثوابت نجومی
sidereal period
دوره تناوب نجومی
gyro compass
قطب نمای نجومی
sidereal
وابسته به ثوابت نجومی
astronomical twilight
تاریک وروشن نجومی
astronomical twilight
شفق و فلق نجومی
astrophysicist
متخصص فیزیک نجومی
greenwich sidereal time
زمان نجومی گرینویچ
astrophysics
فیزیک نجومی استروفیزیک
telescopist
متخصص استعمال دوربینهای نجومی
azimuth
گرای نجومی راس القدم
sigil
علامت نجومی علائم رمزی
gyro angle
زاویه ژیروسکوپی سمت نجومی
astro tracker
وسیله ناوبری خودکار نجومی
azimuth angle
زاویه گرای نجومی هواپیما
radiolucency
درجه نفوذ اشعه مجهول نفوذ پذیری اشعه مجهول
ballistics of penetration
شناسایی شرایط نفوذ گلوله شناسایی مسیر نفوذ گلوله
ephermeris
جدول نجومی دفتریادداشت روزانه حشره یکروزه
gyroscopes
وسیله تعیین کننده گرای نجومی بطورخودکار
gyroscope
وسیله تعیین کننده گرای نجومی بطورخودکار
autumnal equinox
نقطه عبور خورشید ازاستوای نجومی در اول پاییز
testacy
دارای وصیت نامه بودن نگارش وصیت نامه
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
stellar guidance
سیستم هدایت نجومی موشکهای هدایت شونده
azimuth deviation
اختلاف گرای نجومی اختلاف سمت هواپیما
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
barrier penetration
نفوذ در سد
intrusions
نفوذ
permeation
نفوذ
forcing
نفوذ
pervasion
نفوذ
forces
نفوذ
force
نفوذ
break through
نفوذ
osmosis
نفوذ
leading
نفوذ
prestige
نفوذ
influence
نفوذ
imposing presence
نفوذ
penetration
نفوذ
influx
نفوذ
infiltration
نفوذ
toehold
نفوذ کم
toeholds
نفوذ کم
penetrated
نفوذ
interventions
نفوذ
diffusion
نفوذ
penetrates
نفوذ
influxes
نفوذ
authority
نفوذ
percolation
نفوذ
watertight
ضد نفوذ اب
hanks
نفوذ
influenced
نفوذ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com