Dictiornary-Farsi | دارای گوش سنگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (13 milliseconds)

English	Persian
dull of hearing	دارای گوش سنگین


Search result with all words

overmasted	دارای دکلهای زیادبلند یا سنگین
overparted	دارای سهم زیاد یا دشوار سنگین بار
Other Matches

isobare	دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar	دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars	دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
cementitious	دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled	دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
ringent	دارای دهن باز دارای لبان برگشته
acinaseous	دارای تخم و بذر دارای تخمدان
low tension	دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile	دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind	دارای چشم تار دارای دید کم
galleried	دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
outrigged	دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
staid	سنگین
extensive	سنگین
heftier	سنگین
high proof	سنگین
weighty	سنگین
pressure	سنگین
cumbersome	سنگین
pressures	سنگین
pressuring	سنگین
unwieldy	سنگین
pressured	سنگین
weightiest	سنگین
weightier	سنگین
laden	سنگین پر
carking	سنگین
cloggy	سنگین
heavy footed	دل سنگین
onerous	سنگین
hard water	اب سنگین
ponderous	سنگین
heavy water	اب سنگین
largo a	سنگین
waterlogged	سنگین
massively	سنگین
massive	سنگین
weighted	سنگین
hulky	سنگین
heft	سنگین
weight ton	تن سنگین
burdensome	سنگین
heavies	دل سنگین
lumpier	سنگین
heaviest	سنگین
heaviest	دل سنگین
heavies	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpy	سنگین
lumberingly	سنگین
saturnine	سنگین
lumpish	سنگین
heavier	سنگین
mim	سنگین
stodgy	سنگین
heavier	دل سنگین
heavy	سنگین
heavy	دل سنگین
logy	سنگین
exacting	سنگین
loggy	سنگین
heftiest	سنگین
hefty	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
navol	اب سنگین
heavy goods	کالاهای سنگین
heavy arm	سلاح سنگین
encumbers	سنگین کردن
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy drop	بارریزی سنگین
load	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
sledgehammers	چکش سنگین
grand opera	اپرای سنگین
encumber	سنگین کردن
heavy armed	سنگین اسلحه
heavy alloy	الیاژ سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
slams	ضربت سنگین
slamming	ضربت سنگین
naphtha	بنزین سنگین
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
gravity abutment	گرانپایه سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
slammed	ضربت سنگین
slam	ضربت سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
encumbering	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
sledgehammer	چکش سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
to pound a long	سنگین رفتن
laden	سنگین بار
burden	سنگین بارکردن
burdens	سنگین بارکردن
fuller	سنگین کننده
sadiron	اتوی سنگین
duller	کند سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
preponderate	سنگین تر بودن
light heavy	نیم سنگین
dulls	کند سنگین
dulling	کند سنگین
dullest	کند سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
profound sleep	خواب سنگین
dulled	کند سنگین
dull	کند سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
titan crane	جرثقیل سنگین
overburdensome	زیاد سنگین
heavy oil	روغن سنگین
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
overpoise	سنگین تر بودن از
heavy soil	خاک سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
overweigh	سنگین تر بودن از
incumber	سنگین کردن
heavy weight	سنگین وزن
heavyish	سنبته سنگین
high dollar value	سنگین قیمت
high interest	بهره سنگین
high polymer	بسپار سنگین
heavyish	کمی سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
centrosphere	سنگین کره
tie-up	راهبندان سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
demure	جدی سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
heavy particle	ذره سنگین
gravitate	سنگین کردن
stodgy	سنگین وکندرو
ham-fisted	سنگین دست
colored crystal	بلور سنگین
d. of hearing	سنگین گوش
ham handed	سنگین دست
ham fisted	سنگین دست
baryon	ذره سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
heavy handed	سنگین دست
heavy metal	فلز سنگین
millstone	بار سنگین
millstones	بار سنگین
gravely	بطور سنگین
clumps	ضربه سنگین
clumping	ضربه سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
graves	موقر سنگین
overbalance	سنگین تر بودن از
deep mourning	عزاداری سنگین
heavyweights	سنگین وزن
heavyweights	بزرگ و سنگین
grave	موقر سنگین
heavyweight	سنگین وزن
gravitates	سنگین کردن
heavyweight	بزرگ و سنگین
heavy-handed	سنگین دست
emcumber	سنگین کردن
overbalances	سنگین تر بودن از
clumped	ضربه سنگین
gravest	موقر سنگین
behave prettily	سنگین باش
weight	سنگین کردن
clump	ضربه سنگین
clogs	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
gravitated	سنگین کردن
clog	: سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
heavy petroleum	نفتخام سنگین
overbalancing	سنگین تر بودن از
idiomorphic	دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
high rate of interest	نرخ سنگین بهره
sidewinder	ضربت سنگین از پهلو
lightweight	آنچه سنگین نیست
The traffic is heavy.	ترافیک سنگین است.
There is heavy traffic.	ترافیک سنگین است.
saraband	رقص سنگین اسپانیولی
in the case of traffic jam [congestion]	هنگام راهبندان سنگین
aerodyne	هواپیمای سنگین تر از هوا
taxes	تحمیل تقاضای سنگین
dragged	سنگین وبی روح
pavan	یکجور رقص سنگین
pash	سقوط برف سنگین
drag	سنگین وبی روح
full and down	ناو پر بار و سنگین
overtask	کارزیاد سنگین دادن به
overlade	بار زیاد سنگین
onerously	بطور سنگین یا شاق
major pieces	سوارهای سنگین شطرنج