Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (33 milliseconds)
English
Persian
shatter
داغان کردن شکستن
shatters
داغان کردن شکستن
Other Matches
batter
داغان کردن
batters
داغان کردن
blow down
داغان کردن
forces
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
forcing
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
force
درهم شکستن قفل یا چفت را شکستن
breakaway
شکستن خط محاصره شکستن بند زندان فرار از زندان
violate
شکستن نقض کردن
violates
شکستن نقض کردن
smash
خرد کردن شکستن
smashes
خرد کردن شکستن
stave
شکستن ریزش کردن
smite
خرد کردن شکستن
smites
خرد کردن شکستن
smiting
خرد کردن شکستن
violated
شکستن نقض کردن
pip
شکستن شکستن وبازشدن
pipped
شکستن شکستن وبازشدن
pipping
شکستن شکستن وبازشدن
pips
شکستن شکستن وبازشدن
squish
صدای شکستن یا پرتاب چیزی له کردن
To set the Thames on fire . to do a herculeam task .
کمر غول راخم کردن ( شکستن )
multilation
شکستن یا فلج کردن اعضا بدن
snapped
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
crackles
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
crackled
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
snapping
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
crackle
صدای انفجار وشکستگی تولید کردن شکستن
snaps
شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
cracking
وارد کردن گرما و معمولافشار برای شکستن هیدروکربنهای کمپلکس گاه درحضور کاتالیزور
infraction
شکستن
dishallow
شکستن
deflected
شکستن
to break apart
شکستن
to break a
شکستن
deflecting
شکستن
deflect
شکستن
nicks
شکستن
to fall apart
در هم شکستن
to break to pieces
شکستن
to break rank
صف شکستن
to break open
شکستن
chop
شکستن
fraction
شکستن
chopped
شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
fractions
شکستن
nick
شکستن
infract
شکستن
nicked
شکستن
nicking
شکستن
deflects
شکستن
cracking
شکستن
fractured
شکستن
fracture
شکستن
disobeying
شکستن
disobeyed
شکستن
disobey
شکستن
disruptions
شکستن
disruption
شکستن
crush
شکستن
to hew asunder
شکستن
pierces
شکستن
pierce
شکستن
split up
شکستن
crushes
شکستن
crushed
شکستن
breaks
شکستن
hewn
شکستن
break
شکستن
to fly asunder
شکستن
fractures
شکستن
fly asunder
شکستن
disobeys
شکستن
fracturing
شکستن
slash
قیمت را شکستن
refracting
بر گرداندن شکستن
to crack an egg
تخمی را شکستن
to break one's leg
شکستن ساق پا
scrunch
درهم شکستن
refracts
بر گرداندن شکستن
scrunched
درهم شکستن
housebreak
حرز را شکستن
refract
بر گرداندن شکستن
deblock
شکستن کنده
scrunches
درهم شکستن
scrunching
درهم شکستن
perjure
عهد شکستن
perjures
عهد شکستن
perjuring
عهد شکستن
0To break thru a blockade ( siege ) .
محاصره را شکستن
refracted
بر گرداندن شکستن
crash
درهم شکستن
crushes
باصدا شکستن
vanquish
درهم شکستن
abjures
سوگند شکستن
abjured
سوگند شکستن
abjure
سوگند شکستن
cleave
شکستن ورامدن
cleaved
شکستن ورامدن
cleaves
شکستن ورامدن
vanquished
درهم شکستن
vanquishes
درهم شکستن
abjuring
سوگند شکستن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
crashed
درهم شکستن
slashed
قیمت را شکستن
crashes
درهم شکستن
crashing
درهم شکستن
crashingly
درهم شکستن
slashes
قیمت را شکستن
crushed
باصدا شکستن
crush
باصدا شکستن
vanquishing
درهم شکستن
break
شکستن موج
brittle fracture
شکستن از تردی
fracture
شکستن شکافتن
to bruise somebody
دل کسی را شکستن
fractured
شکستن شکافتن
break down
درهم شکستن
breaks
شکستن موج
fractures
شکستن شکافتن
beat a record
حد نصاب را شکستن
overwhelms
درهم شکستن
overwhelmed
درهم شکستن
overwhelm
درهم شکستن
unseal
مهرچیزی را شکستن
fracturing
شکستن شکافتن
to break in
شاخ شکستن سوغان
elision
باقوه مکانیکی شکستن
His failure was a bitter experience.
شکستن تجربه تلخی شد
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
to bruise somebody
قلب کسی را شکستن
breach of promise
شکستن پیمان ازدواج
To feel on top of the world.
با دم خود گردو شکستن
fissionable
قابل شکستن وتقسیم
fission
شکستن هسته اتمی
knap
ضربه زدن شکستن
edman degradation technique
شکستن به روش ادمن
fissional
وابسته به شکستن هسته اتم
shiwari
شکستن اجسام سخت درکاراته
shards
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
age
شکستن جسم با فشارهای مکرر
to collapse
درهم شکستن
[مذاکره یا فرضیه]
ages
شکستن جسم با فشارهای مکرر
shard
شکستن وبصورت قطعات ریزدراوردن
To break down the enemys resistance.
مقاومت دشمن رادرهم شکستن
smashes
شکست دادن درهم شکستن
To bite the hand that feeds one .
نمک راخوردن ونمکدان شکستن
section out
شکستن موج بطور ناهموار
smash
شکست دادن درهم شکستن
battering ram
میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
battering rams
میله مخصوص شکستن دروازه ها و غیره
throw the book at
<idiom>
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
amulets
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
amulet
دوا یا چیزی که برای شکستن جادو و طلسم بکارمیرود
creptation
تخریب خلل و فرج بتن همراه با صدای درهم شکستن
parsed
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
untimate load
بیشترین نیروئی که هر جزء سازهای بدون شکستن بایدتحمل کند
parse
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
pagination
روند شکستن یک گزارش چاپ شده به واحدهایی متنافر باصفحات
parses
شکستن کد زبان سطح بالا به بخشهایی در حین ترجمه به کد ماشین
linear
روش شکستن ریاضی مشکل به طوری که دو قسمت باکامیوتر قابل حل باشد
cracking
شکستن هیدروکربورهای متشکله نفت خام و تبدیل ان به هیدروکربورهای سبکتر
get the axe
ناپدید شدن موج سوار زیر اب با شکستن موج
sonic boom
انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
sonic booms
انفجار صوتی شکستن دیوار صوتی
irrefrangible
غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com