English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 272 (21 milliseconds)
English Persian
To opev someones wound. داغ کسی را تازه کردن
Search result with all words
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
fresh تازه کردن
fresh- تازه کردن
freshest تازه کردن
piracy کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
convert معکوس کردن تازه کردن
converted معکوس کردن تازه کردن
converting معکوس کردن تازه کردن
converts معکوس کردن تازه کردن
redecorate تزئینات تازه کردن
redecorated تزئینات تازه کردن
redecorates تزئینات تازه کردن
redecorating تزئینات تازه کردن
initiate تازه وارد کردن
initiated تازه وارد کردن
initiates تازه وارد کردن
initiating تازه وارد کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
interpolate باعبارت تازه تحریف کردن
interpolated باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates باعبارت تازه تحریف کردن
interpolating باعبارت تازه تحریف کردن
refurbish روشن و تازه کردن
refurbished روشن و تازه کردن
refurbishes روشن و تازه کردن
refurbishing روشن و تازه کردن
freshen تازه کردن
freshened تازه کردن
freshening تازه کردن
freshens تازه کردن
respire امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
refresh تازه کردن
refresh نیروی تازه دادن تقویت کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed تازه کردن
refreshed نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes تازه کردن
refreshes نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
move in به خانه تازه اسباب کشی کردن
plenum method طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
proselyte عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
reenforceŠetc نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
reengine دارای موتور تازه کردن
refinish روکاری تازه کردن
refresh buffer یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
reman دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
repave تازه سنگفرش کردن
to move in بخانه تازه اسباب کشی کردن
to reseat a theatre صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
to take breath نفس تازه کردن
resurface روکش تازه کردن
resurfaced روکش تازه کردن
resurfaces روکش تازه کردن
To catch ones breath . نفس تازه کردن
hit the spot <idiom> نیروی تازه وارد کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
to refresh [jog] your memory خاطره خود را تازه کردن [ که دوباره یادشان بیاید]
Other Matches
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
newlywed تازه داماد تازه عروس
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
renewed تازه
recent تازه
new born تازه
modern تازه
new تازه
dewier تازه
new- تازه
new-laid تازه
newer تازه
young تازه
younger تازه
scions تازه
fresh تازه
mint a mint condition تازه تازه
fresh- تازه
freshest تازه
brand new تر و تازه
post glacial تازه
inchoative تازه
new laid تازه
the new world تازه
red hot تازه
new fallen تازه
new fashioned تازه
newest تازه
dewy تازه
greenest تازه
newfangled مد تازه
dewiest تازه
scion تازه
up to date تازه
newfashioned تازه
green تازه
up-to-date تازه
immigrant تازه وارد
recruiting کارمند تازه
bran new بکلی نو یا تازه
jackleg تازه کار
immigrants تازه وارد
reprints چاپ تازه
recruits کارمند تازه
regeneration تولد تازه
rebirth تولد تازه
brand-new بکلی نو یا تازه
reprint چاپ تازه
converting تازه کیش
juniors زودتر تازه تر
junior زودتر تازه تر
breezy خنک تازه
greener تازه کار
to bring in تازه اوردن
converts تازه کیش
reprinted چاپ تازه
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
carechumen تازه وارد
rookie تازه کار
reappraisal ارزیابی تازه
reappraisals ارزیابی تازه
span new کاملا تازه
newcomers تازه وارد
recruits تازه سرباز
converted تازه کیش
new-laid تازه گذاشته
reprinting چاپ تازه
far out تازه و غیرسنتی
new laid تازه گذاشته
convert تازه کیش
scarc ely جخت تازه
span new خیلی تازه
brides تازه عروس
bride تازه عروس
recruiting تازه سرباز
recruited کارمند تازه
recruited تازه سرباز
juvenescent تازه جوان
beginners تازه کار
settlor مهاجر تازه
rookies تازه کار
recruit تازه سرباز
sucking تازه کار
birdegroom تازه داماد
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
freshwater تازه کار
newcomer تازه وارد
to innovate in تازه اوردن
refreshingly تازه کننده
refreshing تازه کننده
renewals تازه سازی
renewal تازه سازی
refresher تازه کننده
newmade تازه ساخت
newish نسبه تازه
new jerusalem اورشلیم تازه
regeneracy تولد تازه
tenderfoot تازه کار
refreshment تازه سازی
refreshments تازه سازی
new fledged تازه پر در اورده
new fallen snow برف تازه
new employees کارمندان تازه
new comer تازه وارد
noviciate تازه کار
novitiate تازه کار
novice تازه کار
green old wound زخم تازه
green crop علف تازه
sup.latest or last تازه گذشته
green concrete بتن تازه
recuperation نیروی تازه
grcen wine شراب تازه
recuperation رمق تازه
verdured تازه سرسبز
recension چاپ تازه
recent development بسط تازه
recruit کارمند تازه
ultramodern بسیار تازه
ordinee شماش تازه
novices تازه کار
new come تازه رسیده
new come تازه امده
new arrived تازه رسیده
neoteric نویسنده تازه
neoteric جدید تازه
neocortex قشر تازه مخ
beginner تازه کار
neo christianity مسیحیت تازه
late تازه گذشته
revised edition چاپ تازه
nascence تازه پیداشدگی
nascency تازه پیداشدگی
new blown تازه شگفته
new buit تازه ساز
new built تازه ساخت
new buit تازه ساخت
new built تازه ساز
young ice یخ تازه بسته
settlers مهاجر تازه
settler مهاجر تازه
new clown تازه شکفته
replenishing ذخیره تازه دادن
hearten حیات تازه بخشیدن
To be a novice. To be new to a job . تازه کار بودن
powder برف خشک تازه
The night is stI'll young. تازه اول شب است
encourage حیات تازه بخشیدن
reanimate حیات تازه بخشیدن
replenishes ذخیره تازه دادن
only at the second go تازه در دومین تقلا
reborn تولد تازه یافته
reseating نشیمنگاه تازه دادن
reanimate حیات تازه بخشیدن
reincarnations تناسخ در جسم تازه
replenish ذخیره تازه دادن
reseats نشیمنگاه تازه دادن
lands man ملوان تازه کار
replenished ذخیره تازه دادن
fresh water ; fruit juice. آب شیرین (تازه )؛آب میوه
embolden حیات تازه بخشیدن
doubler دستگاه ورق تازه کن
powders برف خشک تازه
recruiting نیروی تازه گرفتن
furbished صورت تازه دادن به
furbishes صورت تازه دادن به
recruits نیروی تازه گرفتن
furbishing صورت تازه دادن به
fresh- سرد تازه نفس
silage علف تازه مانده
recruited نیروی تازه گرفتن
furbish صورت تازه دادن به
powdering برف خشک تازه
freshest سرد تازه نفس
This isn't fresh. این تازه نیست.
elate حیات تازه بخشیدن
fresh تازه کار ناازموده پر رو
recruit نیروی تازه گرفتن
countenance [encourage] حیات تازه بخشیدن
freshest تازه کار ناازموده پر رو
fresh- تازه کار ناازموده پر رو
new departure اغاز رویه تازه
rejuvenesce زندگی تازه یافتن
new arrived تازه وارد شده
newlywed تازه ازدواج کرده
new coined تازه وضع شده
newmade تازه ساز نوساز
reformulation فرمول بندی تازه
reincarnation تناسخ در جسم تازه
noviciate مرحله تازه کاری
sapling درخت تازه وجوان
saplings درخت تازه وجوان
new discovered تازه پیدا شده
reinvigorate نیروی تازه دادن به
new discovered تازه کشف شده
refreshed نیروی تازه دادن به
newborn تازه تولد شده
fresh سرد تازه نفس
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com