Dictiornary-Farsi | دال بر اثبات مشروط | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
probative	دال بر اثبات مشروط
probatory	دال بر اثبات مشروط


Other Matches

affirmatory	کلمه اثبات عبارت اثبات
provided	مشروط
qualified	مشروط
person in whose favor a condition is mad	مشروط له
limited	مشروط
conditioned	مشروط
provisional	مشروط
eventual	مشروط
subjects	مشروط
subjecting	مشروط
subject	مشروط
pending	مشروط
contingents	مشروط
subjected	مشروط
contingent	مشروط
conditional	مشروط
paroled	ازادی مشروط
parole	ازادی مشروط
pleas	وعده مشروط
absolutes	غیر مشروط
absolute	غیر مشروط
provided	مشروط به انکه
paroles	ازادی مشروط
paroling	ازادی مشروط
on probation	در آزادی مشروط
absolute <adj.>	غیر مشروط
inalienable <adj.>	غیر مشروط
indispensable <adj.>	غیر مشروط
inevitable <adj.>	غیر مشروط
unalienable <adj.>	غیر مشروط
subject to being unsold	مشروط براینکه
qualified endorsement	فهرنویسی مشروط
claused bill og exchange	بارنامه مشروط
conditional confession	اقرار مشروط
conditional contract	عقد مشروط
conditional discharge	ازادی مشروط
conditional order	سفارش مشروط
conditional probability	احتمال مشروط
dirty bill od lading	بارنامه مشروط
estate at will	اجاره مشروط
foul bill of lading	بارنامه مشروط
unalterable <adj.>	غیر مشروط
plea	وعده مشروط
condition	مشروط کردن
unconditional	غیر مشروط
probationers	عفو مشروط
probationer	عفو مشروط
provisional	شرطی مشروط
providing	مشروط بر اینکه
conditionally	بطور مشروط
contingent	تصادفی مشروط
contingents	تصادفی مشروط
probation	ازادی مشروط
probationary period	دوره ازادی مشروط
extra good time	معافی مشروط از زندان
sub modo	مشروط یا مضیق یا مقید
conditional race	مسابقه مشروط با ارابه
on approval	مشروط به رضایت خریدار
restrictive indorsement	فهر نویسی مشروط
concurring opinion	رای موافق مشروط
deferred dividened	سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
Payment on delivery of goods.	پرداخت هنگام ( مشروط به ) تحویل کالا
goods on approval	تحویل کالا به شرط قبولی کالاهای مشروط
precarious	عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
agument	اثبات
vindication	اثبات
proof	اثبات
positiveness	اثبات
positivity	اثبات
ascertainment	اثبات
assertion	اثبات
proofs	اثبات
demonstration	اثبات
demonstrations	اثبات
subantiation	اثبات
shows	اثبات
substantiation	اثبات
show	اثبات
showed	اثبات
verification	اثبات
proving	اثبات
provability	قابلیت اثبات
proof	اثبات [ریاضی]
ascertainable	اثبات پذیر
burden of proof	بار اثبات
burden of proof	وفیفه اثبات
documentation	اثبات بامدرک
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
proven	اثبات شده
indemonstrable	اثبات نا پذیر
justificatory	اثبات کننده
manifestative	اثبات کننده
program proving	اثبات برنامه
ontology probandi	بار اثبات
onus of proof	بار اثبات
onus probandi	بار اثبات
in proof of	برای اثبات
in order to prove	برای اثبات
verifiability	اثبات پذیری
theorem proving	اثبات نظریه
substantiates	اثبات کردن
demonstratively	ازراه اثبات
deraign	اثبات کردن
provable	قابل اثبات
proving	اثبات کردن
prover	اثبات کردن
predication	اثبات موعظه
demonstrator	اثبات کننده
corroborating	اثبات کردن
substantiate	اثبات کردن
demonstrating	اثبات کردن
substantiated	اثبات کردن
demonstrates	اثبات کردن
demonstrated	اثبات کردن
prove	اثبات کردن
proved	اثبات کردن
proves	اثبات کردن
positivist	اثبات گرا
affirm	اثبات کردن
substantiating	اثبات کردن
corroborates	اثبات کردن
corroborated	اثبات کردن
asserting	اثبات کردن
asserts	اثبات کردن
demonstrative	اثبات کننده
positivism	اثبات گرایی
asserted	اثبات کردن
assert	اثبات کردن
self-evident	بی نیاز از اثبات
supporting	اثبات کردن
affirmation	تصدیق اثبات
demonstrators	اثبات کننده
corroborate	اثبات کردن
affirmations	تصدیق اثبات
demonstration	اثبات تجربی
demonstrate	اثبات کردن
demonstrations	اثبات تجربی
vindicate	اثبات بیگناهی کردن
provably	بطور اثبات پذیر
proving a will	اثبات صحت وصیتنامه
vindicated	اثبات بیگناهی کردن
self evidence	بی نیازی از اثبات بدیهیت
to demonstrate a proposition	قضیهای را اثبات کردن
demonstrable	قابل شرح یا اثبات
come in handy <idiom>	اثبات مفید بودن
demonstrably	قابل شرح یا اثبات
mend one's ways <idiom>	اثبات عادت شخصی
vindicates	اثبات بیگناهی کردن
logical positivism	اثبات گرایی منطقی
vindicating	اثبات بیگناهی کردن
veritable	قابل اثبات حقیقت
evidance in substanttiation of claims	ادله اثبات دعوی
bear record to	تصدیق یا اثبات کردن
burden of proof	مسئوولیت اثبات ادعا
vindication	اثبات بیگناهی توجیه
union shop	مغازه یاکارگاهی که اعضای خارج از اتحادیه کارگری رامیپذیرد مشروط باینکه بعداعضو شوند
refute	اشتباه کسی را اثبات کردن
proved	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
in proof of his statement	برای اثبات گفته خود
proves	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
prove	استدلال کردن به اثبات رسانیدن
substantiating	با دلیل ومدرک اثبات کردن
refutes	اشتباه کسی را اثبات کردن
substantiate	با دلیل ومدرک اثبات کردن
premise	قضیه ثابت یا اثبات شده
substantiates	با دلیل ومدرک اثبات کردن
evincibly	بطوریکه بتوان اثبات کردن
make out <idiom>	باعث اعتماد،اثبات شخص
refuting	اشتباه کسی را اثبات کردن
in p of my statement	برای اثبات گفته خودم
disprove	اثبات کذب چیزی راکردن
disproved	اثبات کذب چیزی راکردن
disproves	اثبات کذب چیزی راکردن
substantiated	با دلیل ومدرک اثبات کردن
premisses	قضیه ثابت یا اثبات شده
disproving	اثبات کذب چیزی راکردن
refuted	اشتباه کسی را اثبات کردن
premised	قضیه ثابت یا اثبات شده
deposition	درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
depositions	درCL مشروط بر ان است که اولا" به قید التزام به راستگویی و ثانیا" در حضورمامور رسمی تنظیم شود
ticket of leave	سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
in duly substantiated cases	در موارد طبق مقررات اثبات شده
where there is a valid reason	در موارد طبق مقررات اثبات شده
hold down	برای اثبات مالکیت در تصرف داشتن
where justified	در موارد طبق مقررات اثبات شده
refutation	اثبات اشتباه کسی ازراه استدلال
the burden of proof rests with	اثبات ادعا بر عهده مدعی است
ordeal	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
realia	وسایل تعلیم و اثبات دروس کلاسی
ordeals	امتحان سخت برای اثبات بیگناهای
substantiative	بادلیل اثبات شده تجسم یافته
the burden of proof rests of claimant	بار اثبات بر عهده شاکی است
single combat	اثبات حقانیت بوسیله نبرد تن به تن battle of wager
program verification	عمل اثبات صحت کار یک برنامه داده شده
probative	حقایقی که مالا" به اثبات مساله اصلی منجر شود
induce	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
inducing	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
reductive ad absurdum	روش اثبات بطلان استدلال ازطریق محال بودن نتیجه ان
induces	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات
induced	1-تولید جریان الکتریکی در هستهای از سیم با تاثیر الکترومغناطیسی . 2-اثبات