Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
salutatorian
دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
Other Matches
valedictorian
دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
valedictorians
دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
graduation
فارغ التحصیلی
commencement
جشن فارغ التحصیلی
On the occasion of the graduation ceremonies .
به منا سبت جشن فارغ التحصیلی
academist
عضو فرهنگستان فارغ التحصیل یا دانشجوی اکادمی
at leisure
فارغ
medico
دانشجوی طب
graduate
فارغ التحصیل
graduating
فارغ التحصیل
love less
فارغ از عشق
alumnus
فارغ التحصیل
to get through with
فارغ شدن از
graduates
فارغ التحصیل
disengaged
فارغ خالی
selfless
فارغ از خود
to be through
فارغ شدن
heart whole
فارغ از عشق
cadet
دانشجوی نظامی
cadets
دانشجوی نظامی
academical
دانشجوی دانشگاه
kiwi
دانشجوی هوانوردی
kiwis
دانشجوی هوانوردی
flying cadet
دانشجوی هوایی
to be out of the woods
<idiom>
از گرفتاری فارغ شدن
to be over the hump
[American]
<idiom>
از گرفتاری فارغ شدن
alumna
دختر یا زن فارغ التحصیل
graduate
فارغ التحصیل شدن
to come out of the woods
<idiom>
از گرفتاری فارغ شدن
to be off the hook
<idiom>
از گرفتاری فارغ شدن
graduating
فارغ التحصیل شدن
graduates
فارغ التحصیل شدن
to be over the worst
<idiom>
از گرفتاری فارغ شدن
incogitant
بی خیال فارغ البال
juniors
دانشجوی سال سوم
freshmen
دانشجوی سال اول
junior
دانشجوی سال سوم
agriculturalist
دانشجوی دانشکدهء کشاورزی
agriculturist
دانشجوی دانشکدهء کشاورزی
graduate student
دانشجوی بعد از لیسانس
hebraist
دانشجوی زبان عبری
sophomores
دانشجوی سال دوم
sophomore
دانشجوی سال دوم
freshman
دانشجوی سال اول
cadet
دانشجوی دانشکده افسری
undergraduate
دانشجوی دوره لیسانس
cadets
دانشجوی دانشکده افسری
undergraduates
دانشجوی دوره لیسانس
freshman
دانشجوی سال اول دانشکده
student
دانشجوی دورههای تخصصی نظامی
freshmen
دانشجوی سال اول دانشکده
students
دانشجوی دورههای تخصصی نظامی
graduation
اخذ درجه فارغ التحصیل شدن
junior
دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان
middy
دانشجوی سال دوم نیروی دریایی
plebe
دانشجوی سال اول نیروی دریایی
midshipman
دانشجوی سال دوم نیروی دریایی
juniors
دانشجوی سال سوم دانشکده یا دبیرستان
gymnasiast
دانشجوی دانشکده یاگیمنازدرالمان یاکشورهای دیگر
plebeians
دانشجوی سال اول نیروی دریایی
plebeian
دانشجوی سال اول نیروی دریایی
gaduate
لیسانسیه فارغ التحصیل پیمانه درجه دار
student teacher
شاگرو دانشسرای عالی دانشجوی تعلیم وتربیت
to put the kibsosh on any one
کسیرابوریاخاموش کردن کسیراشکست دادن وازدستش فارغ شدن
freshers
نواموزدانشکده یادانشگاه دانشجوی نخستین سال دانشکده یادانشگا
fresher
نواموزدانشکده یادانشگاه دانشجوی نخستین سال دانشکده یادانشگا
rushee
دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
pleb
خشن ورذل دانشجوی سال اول نیروی دریایی
national educational computing conferenc
جلسه سالیانه فارغ التحصیلان علاقمند به استفاده کامپیوتر در اموزش
humanist
دانشجوی رشته انسانیت یا ادبیات و اثار باستانی یونان و روم
mortarboard
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
mortarboards
کلاه مسطح چهارگوش و مشکی رنگ که اساتید و فارغ التحصیلان بر سر میگذارند.
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
gaduate
مشمول مالیات تصاعدی فارغ التحصیل شدن دوره اموزشگاهی رابپایان رساندن
inductions
ایراد
objection
ایراد
citations
ایراد
citation
ایراد
protests
ایراد
protesting
ایراد
protested
ایراد
objections
ایراد
adductor
ایراد
induction
ایراد
infliction
ایراد
quotation
ایراد
quotations
ایراد
querying
ایراد
query
ایراد
queries
ایراد
protest
ایراد
queried
ایراد
cite
ایراد کردن
adduce
ایراد کردن
flawlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
spotlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
cited
ایراد کردن
delivers
ایراد کردن
cites
ایراد کردن
citing
ایراد کردن
deliver
ایراد کردن
inductility
ایراد سراغاز
deficiency
کسری ایراد
stainlessly
<adv.>
بطور بی ایراد
adduced
ایراد کردن
adduces
ایراد کردن
find fault with
<idiom>
ایراد گرفتن
fussiest
ایراد گیر
fussier
ایراد گیر
to make difficulties
ایراد گرفتن
fuddy-duddy
ایراد گیر
fussy
ایراد گیر
fuddy-duddies
ایراد گیر
objcetionable
مورد ایراد
deficiencies
کسری ایراد
niggling
ایراد گیر
adducing
ایراد کردن
inviolacy motive
انگیزه ایراد گریزی
batteries
ایراد ضرب و جرح
attempting to inflict injury
شروع به ایراد جرح
sea lawyer
ملوان ایراد گیر
fussiness
ایراد گیری کردن
battery
ایراد ضرب و جرح
run down
<idiom>
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
the objection will not lie
ان ایراد وارد نخواهد بود
quote
ایراد کردن مظنه دادن
quoted
ایراد کردن مظنه دادن
quotes
ایراد کردن مظنه دادن
He delivered a historic speech.
نطق تاریخی یی ایراد کرد
demurrer
ایراد عدم کفایت ادله
To refuse a criticism. To brush aside an objection.
ایراد واعتراضی رارد کردن
demurred
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Upon his arrival , he delinered a speech .
به محض ورود نطقی ایراد کرد
demur
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Any objections ?
فرمایشی بود ؟ ( ایراد یا اعتراضی دارید )
demurring
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fussed
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demurs
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
fusses
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fuss
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
to spotlessly perform something
اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
appose
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
midshipman
افسر پایین رتبه نیروی دریایی دانشجوی سال دوم دانشکده دریایی
corrector
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
to go easy on somebody
[something]
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to jump on somebody
به کسی پریدن
[زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
challenge
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenges
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
altitude/height hold
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
inhibitor
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
propounder
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
quick disconnect coupling
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primers
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primer
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
distractive
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
interceptor
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
changer
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
makgi boowi
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
vasomotor
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
interceptors
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
del credere
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
steam fitter
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
detonators
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
detonator
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
search jammer
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
claqueur
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
خرج چال کننده یا گود کننده
padding
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
prepossessing
مجذوب کننده جلب توجه کننده
suppressive
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
expostulator
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
astigmatizer
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
hangers
اویزان کننده معلق کننده
presentor
ارائه کننده معرفی کننده
supplicants
درخواست کننده تضرع کننده
favourer
یاری کننده مساعدت کننده
trimmer
دستکاری کننده صاف کننده
coordinator
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
designative
اشاره کننده تعیین کننده
hanger
اویزان کننده معلق کننده
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
gesticulant
اشاره کننده وحرکت کننده
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
prosecutor
پیگرد کننده تعقیب کننده
contractive
جمع کننده چوروک کننده
thwarter
خنثی کننده مسدود کننده
modifier
اصلاح کننده تعدیل کننده
practicer
تمرین کننده مشق کننده
supplicant
درخواست کننده تضرع کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com