English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English Persian
adjudged داوری کردن محکوم کردن
adjudges داوری کردن محکوم کردن
adjudging داوری کردن محکوم کردن
Other Matches
judging حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judged حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judges حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
judge حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
adjudge محکوم کردن
convicting محکوم کردن
condemning محکوم کردن
belay محکوم کردن
condemns محکوم کردن
convicted محکوم کردن
condemn محکوم کردن
attaint محکوم کردن
convicts محکوم کردن
convict محکوم کردن
sentencing محکوم کردن
sentences محکوم کردن
sentence محکوم کردن
arbitrate داوری کردن
misjudging بد داوری کردن
umpired داوری کردن
misjudged بد داوری کردن
misjudges بد داوری کردن
umpires داوری کردن
arbitrated داوری کردن
refereed داوری کردن
arbiter داوری کردن
arbitrage داوری کردن
arbiters داوری کردن
umpire داوری کردن
refereeing داوری کردن
arbitrating داوری کردن
umpiring داوری کردن
arbitrates داوری کردن
referees داوری کردن
judged داوری کردن
adjudicates داوری کردن
adjudicating داوری کردن
judging داوری کردن
adjudicated داوری کردن
judges داوری کردن
adjudicate داوری کردن
misjudge بد داوری کردن
adjudge داوری کردن
referee داوری کردن
judge داوری کردن
convicts محبوس محکوم کردن
convict محبوس محکوم کردن
convicted محبوس محکوم کردن
condemns محکوم کردن افراد
convicting محبوس محکوم کردن
condemnation محکوم کردن اعتراض
condemn محکوم کردن افراد
condemnations محکوم کردن اعتراض
condemning محکوم کردن افراد
arbitrate به داوری ارجاع کردن
arbitrated به داوری ارجاع کردن
prejudges پیش داوری کردن
prejudging پیش داوری کردن
prejudged پیش داوری کردن
arbitrating به داوری ارجاع کردن
arbitrates به داوری ارجاع کردن
prejudge پیش داوری کردن
to hold the scales even عادلانه داوری کردن
foredoom ازپیش مقدر یا محکوم کردن
sentence رای دادن محکوم کردن
sentences رای دادن محکوم کردن
sentencing رای دادن محکوم کردن
judges داوری کردن فتوی دادن
judged داوری کردن فتوی دادن
judging داوری کردن فتوی دادن
judge داوری کردن فتوی دادن
submission موضوعی رابه داوری ارجاع کردن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
condemned محکوم
liable محکوم
convict محکوم
indgement debt محکوم به
doomed محکوم
convicted محکوم
judgement debt محکوم به
fey محکوم
object of judgment محکوم به
recognizee محکوم له
winning party محکوم له
convicts محکوم
under sentence of محکوم به
guilty محکوم
convicting محکوم
judgement داوری
umpirage داوری
adjudication داوری
justiceship داوری
judgements داوری
judgments داوری
arbitration داوری
condemning محکوم شدن
doom to death محکوم بمرگ
convicted to death محکوم به اعدام
under sentence of death محکوم به مرگ
under sentence of death محکوم به اعدام
condemns محکوم شدن
condemn محکوم شدن
losing party محکوم علیه
Sentenced to death . محکوم به مرگ
judgment debt محکوم به مالی
condemner محکوم کننده
condemnable محکوم کردنی
convictive محکوم کننده
judgement debtor محکوم علیه
he was sentenced to death محکوم بمرگ
out of court محکوم علیه
doomed محکوم به فنا
recognizor محکوم علیه
sentenced محکوم شده
d. of judgment روز داوری
umpireship داوری حکمیت
judgements دادرسی داوری
umpires حکمیت داوری
ad hoc arbitration داوری موردی
arbitration award رای داوری
judgments دادرسی داوری
infatuated دارای داوری بد
arbitration committee کمیته داوری
agreement of arbitration قرارداد داوری
arbitration clause شرط داوری
tribunal of arbitration دیوان داوری
judgement دادرسی داوری
vermifuge داوری ضد کرم
umpiring حکمیت داوری
the great inquest روز داوری
prejudice پیش داوری
judgement day روز داوری
umpire حکمیت داوری
prejudices پیش داوری
jurisdiction clause شرط داوری
judgment داوری دادرسی
value judgment داوری ارزشی
frames of reference چهارچوب داوری
appeal to arbitration توسل به داوری
frame of reference چهارچوب داوری
umpired حکمیت داوری
arbitral award رای داوری
arbitral tribunal دیوان داوری
arbitrable قابل داوری
he got three months به سه ماه حبس محکوم شد
convicts شخص مقصر و محکوم
convicting شخص مقصر و محکوم
adjudicated case قضیه محکوم بها
to be ill-fated محکوم به فنا بودن
lose the case محکوم شدن در دعوی
guilty of fraud محکوم به علت کلاهبرداری
convicted شخص مقصر و محکوم
convicted to life imprisonment محکوم به حبس ابد
convict شخص مقصر و محکوم
res judicata قضیه محکوم بها
to be doomed محکوم به فنا بودن
sentenced to the lash محکوم به خوردن شلاق
references ارجاع امر به داوری
you do me injustice در حق من درست داوری نمیکنید
arbitration agreement موافقت نامه داوری
umpire داوری عملیات بازرس
reference ارجاع امر به داوری
judicial قطعی داوری کننده
umpires داوری عملیات بازرس
awarding حکم هیات داوری
to put to the issue در معرض داوری گذاشتن
umpiring داوری عملیات بازرس
awarded حکم هیات داوری
award حکم هیات داوری
decisions حکم دادگاه داوری
decision حکم دادگاه داوری
he judged impartially بیطرفانه داوری کرد
awards حکم هیات داوری
umpired داوری عملیات بازرس
minaei از اصطلاحات داوری کاراته
I had no choice ( alternative ) but to marry her . محکوم بودم که با اوازدواج کنم
docks جای محکوم یازندانی در محکمه
convictions محکوم یا مجرم شناخته شدن
docked جای محکوم یازندانی در محکمه
dock جای محکوم یازندانی در محکمه
autre fois acquit قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
conviction محکوم یا مجرم شناخته شدن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
self condemnation محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
debt of record بدهی قانونی record of court محکوم به
We lost the case . We were convicted. دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com