Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
placing judge
داور خط پایان
Search result with all words
The referee blew for full-time.
داور سوت پایان بازی را زد.
Other Matches
eol
پایان خط پرچمی که بیان کننده پایان یک خط داده میباشد
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
terminates
پایان دادن پایان یافتن
terminate
پایان دادن پایان یافتن
terminated
پایان دادن پایان یافتن
judging
داور
umpiring
داور
juror
داور
jurors
داور
umpire
داور
umpired
داور
arbiter
داور
judge
داور
umpires
داور
judges
داور
arbitator
داور
refereed
داور
markers
داور
arbitrator
داور
referees
داور
marker
داور
arbitrators
داور
refereeing
داور
referee
داور
judged
داور
arbiters
داور
umpire
کمک داور
umpired
داور مانور
foot fault judge
کمک داور
umpired
کمک داور
umpiring
کمک داور
referee
داور مسابقات
umpiring
داور مانور
umpires
کمک داور
refereed
داور مسابقات
refereeing
داور مسابقات
umpires
داور مانور
referees
داور مسابقات
net cord judge
داور تور
umpire
داور مانور
netcord umpire
داور تور
referee throw
پرتاب داور
referee's whistle
سوت داور
referee stops contest
استوپ داور
line official
داور خط تجمع
field judge
داور میدان
head linesman
داور خط کناری
sole arbitrator
داور منفرد
awards
رای داور
awarding
رای داور
judicial arbitrator
داور قانونی
arbiters
قاضی داور
arbiter
قاضی داور
judicial arbitrator
داور قضائی
award
رای داور
awarded
رای داور
ump
کمک داور
refereeing
داور مسابقات شدن
refereed
داور بالای والیبال
fukushin
کمک داور کاراته
refereed
داور مسابقات شدن
umpiring
سرداور داور مسابقات
deashim
داور وسط تکواندو
sole arbitrator
حکم یا داور انحصاری
stops
استوپ داور بوکس
stopping
استوپ داور بوکس
stopped
استوپ داور بوکس
refereeing
داور بالای والیبال
aftereffect
اثر بعدی داور
shushin
داور وسط کاراته
referees
داور مسابقات شدن
stop
استوپ داور بوکس
umpire
سرداور داور مسابقات
back judge
داور در محوطه دفاعی
dissents
مشاجره بر سر رای داور
dissented
مشاجره بر سر رای داور
justiciary
داور عالی رتبه
the judgewas corrupted
داور به رشوه تطییع شد
jooshim
داور کنار تکواندو
referee
داور مسابقات شدن
umpires
سرداور داور مسابقات
referee
داور بالای والیبال
dissent
مشاجره بر سر رای داور
ground judge
داور زمین شمشیربازی
umpired
سرداور داور مسابقات
referees
داور بالای والیبال
backfield
جای بازیگر پشت داور
protests
اعتراض به رای داور کشتی
flagman
داور مخصوص تشخیص امتیاز
protesting
اعتراض به رای داور کشتی
protested
اعتراض به رای داور کشتی
protest
اعتراض به رای داور کشتی
The referee put a boycott on him .
داور اورا از بازی محروم کرد
patrol judge
داور برج طول مسیر اسبدوانی
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
rhadamanthus
داور سخت گیر ورشوه خوار
order of service
سوت داور بمعنای دستورسرویس دادن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
slow whistle
تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
two
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
twos
دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
referee's position
اعلام کشتی در خاک از سوی داور
jump ball
توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
inspectors
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
paddock judge
داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
inspector
داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
technical foul
خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
chest protector
لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
appeal play
تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
conclusion
پایان
issue
[outcome]
پایان
termination
پایان
bourne
پایان
sempiternity
بی پایان
limit
پایان
eternity
بی پایان
eternality
بی پایان
infinite time
بی پایان
conclusions
پایان
to sit out
تا پایان
immortality
بی پایان
perpetuity
بی پایان
initiator terminator
پایان ده
end
پایان
finallist
پایان رس
eternity
بی پایان
periods
پایان
period
پایان
unbound
بی پایان
abysm
بی پایان
abyss
بی پایان
abysses
بی پایان
hexapod
شش پایان
finality
پایان
ended
پایان
ends
پایان
eternities
بی پایان
illmitable
بی پایان
illimitable
بی پایان
forever
بی پایان
endless
بی پایان
interminate
بی پایان
never ending
بی پایان
never-ending
بی پایان
unending
بی پایان
inconclusive
بی پایان
unfinished
بی پایان
incessant
پی در پی بی پایان
windup
پایان
end all
پایان
cessation
پایان
out
<adv.>
پایان
decapoda
ده پایان
ending
پایان
endings
پایان
finis
پایان
finish line
خط پایان
closest
پایان
closes
پایان
closer
پایان
fruition
پایان
close
پایان
point
پایان
end line
خط پایان
finishes
پایان
aeon
بی پایان
finish
پایان
foreverness
بی پایان
ominscience
دانش بی پایان
normal termination
پایان عادی
jikan
پایان وقت
interminableness
پایان ناپذیری
to go through with
به پایان رساندن
get over
به پایان رساندن
myriapoda
هزار پایان
on side
پایان بازی
omniscience
دانش بی پایان
inexhaustibility
پایان نا پذیری
last a
دم اخر پایان
harvest home
پایان درو
godspeed
پایان انجام
get through
به پایان رساندن
to turn out
به پایان رسیدن
Over and out!
پایان خبر !
Over and out!
پایان اعلان !
sustainable energy
انرژی بی پایان
Finifugal
<adj.>
تنفر از پایان
to see out
به پایان رساندن
to come to a end
به پایان رسیدن
to bring to an end
به پایان رساندن
terminuse ad quem
نقطه پایان
termination date
تاریخ پایان
terminable
پایان یافتنی
teleology
پایان شناسی
teleologist
پایان شناس
surcease
پایان استراحت
subjunction
افزایش در پایان
sign off
پایان دادن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com