English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 153 (8 milliseconds)
English Persian
sole arbitrator داور منفرد
Other Matches
goal judge داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
singular منفرد
single منفرد
unattached منفرد
solitaires منفرد
solitaire منفرد
individualization منفرد سازی
odd electron الکترون منفرد
isolate منفرد کردن
isolating منفرد کردن
isolates منفرد کردن
isolated footings شالودههای منفرد
singular point نقطه منفرد
single unit یکان منفرد
singular matrix ماتریس منفرد
single shot گلوله منفرد
individual units یکانهای منفرد یا مجزا
nonsingular matrix ماتریس غیر منفرد
simm مجموعه حافظه افزودنی منفرد
isolated pawn پیاده ایزوله یا منفرد شطرنج
single in line memory module مجموعه حافظه افزودنی منفرد
zoon هر یک از حیوانات منفرد متعلق به حیوان مرکب
individualises منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
apostrophe درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s"S و s"7
apostrophes درجمع بستن اعداد یا حروف منفرد مثل s"S و s"7
individualizing منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualize منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualised منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualizes منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualising منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
individualized منفرد ذکر کردن بصورت فردی در اوردن
haplosis تقلیل تعدادکروموزوم ها درنتیجه تقسیم بدو سلول منفرد
dot pitch فاصله میلیمتری میان نقاط منفرد روی یک صفحه نمایش
multidrop line پیکربندی سیستم مخابراتی که یک کانال یا خط منفرد رابرای سرویس دادن به ترمینالها بکار می برد خطی با چند افت
judges داور
referees داور
refereeing داور
judging داور
judge داور
arbitrators داور
arbitrator داور
judged داور
marker داور
umpires داور
umpired داور
umpire داور
arbiters داور
arbiter داور
markers داور
umpiring داور
arbitator داور
refereed داور
juror داور
referee داور
jurors داور
field judge داور میدان
ump کمک داور
referee's whistle سوت داور
referee throw پرتاب داور
referee stops contest استوپ داور
placing judge داور خط پایان
judicial arbitrator داور قضائی
netcord umpire داور تور
head linesman داور خط کناری
net cord judge داور تور
judicial arbitrator داور قانونی
line official داور خط تجمع
foot fault judge کمک داور
umpire داور مانور
arbiter قاضی داور
arbiters قاضی داور
umpire کمک داور
umpired داور مانور
umpired کمک داور
umpires کمک داور
umpiring داور مانور
umpiring کمک داور
referee داور مسابقات
refereed داور مسابقات
awards رای داور
referees داور مسابقات
refereeing داور مسابقات
awarding رای داور
awarded رای داور
umpires داور مانور
award رای داور
ground judge داور زمین شمشیربازی
refereed داور بالای والیبال
umpires سرداور داور مسابقات
jooshim داور کنار تکواندو
umpiring سرداور داور مسابقات
stop استوپ داور بوکس
stopped استوپ داور بوکس
stopping استوپ داور بوکس
stops استوپ داور بوکس
shushin داور وسط کاراته
sole arbitrator حکم یا داور انحصاری
umpire سرداور داور مسابقات
the judgewas corrupted داور به رشوه تطییع شد
umpired سرداور داور مسابقات
justiciary داور عالی رتبه
fukushin کمک داور کاراته
referee داور بالای والیبال
refereeing داور بالای والیبال
dissent مشاجره بر سر رای داور
refereeing داور مسابقات شدن
aftereffect اثر بعدی داور
dissents مشاجره بر سر رای داور
referee داور مسابقات شدن
dissented مشاجره بر سر رای داور
back judge داور در محوطه دفاعی
deashim داور وسط تکواندو
referees داور بالای والیبال
refereed داور مسابقات شدن
referees داور مسابقات شدن
The referee blew for full-time. داور سوت پایان بازی را زد.
protest اعتراض به رای داور کشتی
protested اعتراض به رای داور کشتی
backfield جای بازیگر پشت داور
flagman داور مخصوص تشخیص امتیاز
protests اعتراض به رای داور کشتی
protesting اعتراض به رای داور کشتی
order of service سوت داور بمعنای دستورسرویس دادن
twos دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
slow whistle تاخیر داور در سوت زدن پس از خطا
officiating بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiated بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiate بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
rhadamanthus داور سخت گیر ورشوه خوار
two دو انگشت داور به معنی دودقیقه اخراج
referee's position اعلام کشتی در خاک از سوی داور
The referee put a boycott on him . داور اورا از بازی محروم کرد
patrol judge داور برج طول مسیر اسبدوانی
whisker کریستال منفرد کوچک عدسی شکلی که استحکام یا استقامت ان به بیشترین مقداری که به صورت تئوریک قابل دستیابی است بسیار نزدیک است
paddock judge داور سرپرست اماده شدن اسبهای مسابقه
inspector داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
jump ball توپی که داور بین دوبازیگر به هوا می اندازد
inspectors داور برای تشخیص نقض مقررات مسابقه
technical foul خطای شروع بازی واترپولو پیش ازاعلام داور
chest protector لایی کلفت محافظ سینه توپگیریا داور بیس بال
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
adjudicate تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
observers گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
observer گواه تعیین شده از طرف کمیته برگزارکننده مسابقه گلف برای گزارش دادن نقض مقررات به داور
adjudicating تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicates تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
adjudicated تشخیص برنده دریک بازی نیمه تمام باتوجه به بهترین حرکات ممکن طرفین توسط داور ذی صلاح
refereeing در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referees در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com