Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 97 (6 milliseconds)
English
Persian
meddlesomeness
دخالت بیجا
meddling
دخالت بیجا
Other Matches
inapt
بیجا
intempestive
بیجا
inopportune
بیجا
pointless
بیجا
out of place
بیجا
out of time
بیجا
unwarrantable
بیجا
inappropriate
بیجا
inapposite
بیجا
unwarranted
بیجا
impolitic
بیجا
not to point
پرت بیجا
misapplication
استعمال بیجا
an inappropriate remark
نکته ای بیجا
comeuppance
توبیخ بیجا
arrogation
ادعای بیجا
simper
بیجا خندیدن
simpered
بیجا خندیدن
simpering
بیجا خندیدن
simpers
بیجا خندیدن
an a remark
سخن بیجا
arrogate
ادعای بیجا کردن
intempestive laughter
خنده بیجا یا نا بهنگام
ineptly
بطور مزخرف یا بیجا
tizzy
سرو صدای بیجا
Irrelevent. I nappropriate. Out of place.
بیجا ( بی مورد ؟نامناسب )
improper
بیجا خارج از نزاکت
facetious
اهل شوخی بیجا
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
phobic
وابسته به ترس بیجا تشویشی
phobics
وابسته به ترس بیجا تشویشی
self confidence
اعتماد بنفس غرور بیجا
mediacy
دخالت
intervention
دخالت
interference
دخالت
interventions
دخالت
interferential
وابسته به دخالت
to strike in
دخالت کردن
to have a finger in the pie
دخالت کردن
to chop in
دخالت درگفتگوکردن
take part
دخالت کردن
hand
دخالت کمک
intervenes
دخالت کردن
intervened
دخالت کردن
intervene
دخالت کردن
participates
دخالت کردن
interfered
دخالت کردن
participated
دخالت کردن
participate
دخالت کردن
interferes
دخالت کردن
interfere
دخالت کردن
handing
دخالت کمک
meddled
دخالت بیجاکردن
meddle
دخالت بیجاکردن
admix
دخالت کردن
meddles
دخالت بیجاکردن
interposition
دخالت میانه گیری
take part
دخالت یا شرکت کردن
wink at
<idiom>
اجازه دخالت ندادن
to step in
دخالت کردن توامدن
exchange intervention
دخالت در بازار ارز
come between
<idiom>
درروابط دونفر دخالت کردن
intromit
دخالت کردن مزاحم شدن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
hen hussy
مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
automation
استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
She's got a finger in every pie.
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
but for income
قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
frustration
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
supervening impossibility of performance
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
summary conviction
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
back-seat drivers
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
classical economics
نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism
عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
speech scrambling
نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
frustrated contract
قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
fold
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
black
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacks
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
He has no business to interfere.
بیخود می کند دخالت می کند
mechanicalism
عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
ostensible
شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
walras law
براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com