Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
English
Persian
intromit
دخالت کردن مزاحم شدن
Other Matches
to strike in
دخالت کردن
intervenes
دخالت کردن
take part
دخالت کردن
admix
دخالت کردن
participated
دخالت کردن
participates
دخالت کردن
intervene
دخالت کردن
interferes
دخالت کردن
intervened
دخالت کردن
interfered
دخالت کردن
to have a finger in the pie
دخالت کردن
interfere
دخالت کردن
participate
دخالت کردن
take part
دخالت یا شرکت کردن
to step in
دخالت کردن توامدن
come between
<idiom>
درروابط دونفر دخالت کردن
to have a finger in every pie
درهمه کاری دخالت کردن
disturb
مشوب کردن مزاحم شدن
separation of interfering substances
جدا کردن اجسام مزاحم
annoy
تحریک کردن مزاحم شدن
disturbs
مشوب کردن مزاحم شدن
annoyed
تحریک کردن مزاحم شدن
annoys
تحریک کردن مزاحم شدن
mediacy
دخالت
interventions
دخالت
intervention
دخالت
interference
دخالت
enfants terribles
مزاحم
a pain in the neck
<idiom>
مزاحم
tiresome
مزاحم
leeches
مزاحم
enfant terrible
مزاحم
plaguer
مزاحم
importunate
مزاحم
troublemaker
مزاحم
troublemakers
مزاحم
leech
مزاحم
bothersome
مزاحم
worrisome
مزاحم
troubler
مزاحم
troublous
مزاحم
obtruder
مزاحم
obtrusive
مزاحم
intruder
مزاحم
interfering
مزاحم
intruders
مزاحم
interferential
وابسته به دخالت
handing
دخالت کمک
hand
دخالت کمک
meddle
دخالت بیجاکردن
meddled
دخالت بیجاکردن
meddles
دخالت بیجاکردن
meddlesomeness
دخالت بیجا
meddling
دخالت بیجا
to chop in
دخالت درگفتگوکردن
buttonhole
مزاحم شدن
interferes
مزاحم شدن
molesting
مزاحم شدن
buttonholing
مزاحم شدن
buttonholes
مزاحم شدن
interference wave
موج مزاحم
interfered
مزاحم شدن
molested
مزاحم شدن
buttonholed
مزاحم شدن
molests
مزاحم شدن
interference field
میدان مزاحم
molest
مزاحم شدن
obtrudes
مزاحم شدن
perturb
مزاحم شدن
parastic drag
پسای مزاحم
parasitic current
جریان مزاحم
background noise
اصوات مزاحم
obtruding
مزاحم شدن
to be a pain in the neck
مزاحم بودن
burdensome tax
مالیات مزاحم
profile drag
پسای مزاحم
interfere
مزاحم شدن
obtruded
مزاحم شدن
cumber
مزاحم شدن
interference current
جریان مزاحم
obtrude
مزاحم شدن
exchange intervention
دخالت در بازار ارز
interposition
دخالت میانه گیری
wink at
<idiom>
اجازه دخالت ندادن
stridently
دارای صدای مزاحم
mush
صدای مزاحم پارازیت
pesky
زحمت دهنده مزاحم
strident
دارای صدای مزاحم
parasites
صدای مزاحم پارازیت
parasite
صدای مزاحم پارازیت
varment
انسان یاحیوان مزاحم
She keep son bothering me .
مرتب مزاحم من است
combrous
صعب الوصول مزاحم
varmint
انسان یاحیوان مزاحم
knocker
ادم خرده گیر مزاحم
potter
دیگ ساز مزاحم شدن
knockers
ادم خرده گیر مزاحم
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
potters
دیگ ساز مزاحم شدن
gadfly
ادم مردم ازار مزاحم
dehum
از بین بردن صدای مزاحم
hen hussy
مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
high frequency interference
تداخل امواج فرکانس بالا سیگنال مزاحم
She's got a finger in every pie.
او
[زن]
توی همه چیز دخالت می کند.
[رفتار ناپسند]
but for income
قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
automation
استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
telesthesia
احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to wear out one;
از زیاد ماندن درجایی مزاحم صاحب خانه شدن
supervening impossibility of performance
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustration
غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
back-seat drivers
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat driver
مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
summary conviction
حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
classical economics
نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
Big Brother
دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
pluralism
عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
concertina fold
قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
speech scrambling
نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
to obtrude up
سر زده نزد کسی امدن مزاحم کسی شدن
spurious signal
علایم مخابراتی مزاحم خارجی در یک دستگاه مخابراتی
frustrated contract
قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
fold
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
accordion fold
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded
یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
blacks
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
black
وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
He has no business to interfere.
بیخود می کند دخالت می کند
mechanicalism
عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
to intrude upon a person
مخل اسایش کسی شدن مزاحم کسی شدن
ostensible
شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
walras law
براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com