English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 65 (8 milliseconds)
English Persian
hand دخالت کمک
handing دخالت کمک
Search result with all words
meddlesomeness دخالت بیجا
meddling دخالت بیجا
totalitarianism سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
pluralism عقیده مبتنی برلزوم دخالت کلی و عملی موسسات و مجامع غیر دولتی در امر اداره مملکت
fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folded یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
folds یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
intervention دخالت
interventions دخالت
automation استفاده از ماشین هایی که دخالت افراد در آن بسیار کم است
black وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacked وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacker وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blackest وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
blacks وسیلهای که بدون دخالت کاربر کار میکند و کاربر از نحوه کار آن بی خبر است
interference دخالت
interfere دخالت کردن
interfered دخالت کردن
interferes دخالت کردن
ostensible شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
participate دخالت کردن
participated دخالت کردن
participates دخالت کردن
intervene دخالت کردن
intervened دخالت کردن
intervenes دخالت کردن
meddle دخالت بیجاکردن
meddled دخالت بیجاکردن
meddles دخالت بیجاکردن
frustration غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
frustrations غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
accordion fold یک تکه در یک جهت و تکه دیگر در جهت مخالف تا کاغذ بدون دخالت کاربر وارد چاپگر شود
admix دخالت کردن
but for income قسمتی از درامد که به علت دخالت عامل بخصوصی عایدشده
classical economics نظرپیروان ان عدم دخالت دولت در امور اقتصادی است وپیروان ان را اقتصادیون کلاسیک گویند
concertina fold قسمت دیگر به جهت مخالف تاکاغذ به طور مناسب در چاپگر قرار بگیرد و به دخالت کاربر نیازی نباشد
exchange intervention دخالت در بازار ارز
frustrated contract قراردادی که اجرای ان به دلیل دخالت وقایع غیر مترقبه غیر مممکن شده است قراردادعقیم شده
hen hussy مردیکه زیادبکارهای زنانه وخانگی دخالت میکند
interferential وابسته به دخالت
interposition دخالت میانه گیری
intromit دخالت کردن مزاحم شدن
mechanicalism عقیده به دخالت عمل مکانیکی در کیفیات فاهر و طبیعی عمل مکانیکی
mediacy دخالت
speech scrambling نفوذ در شبکه مکالماتی دخالت در شبکه صوتی و به هم زدن ان
summary conviction حکم محکومیت صادره ازدادگاه بخش بدون دخالت هیات منصفه
supervening impossibility of performance غیر ممکن شدن اجرای قراردادبه دلیل دخالت وقایع غیرمترقبه
take part دخالت کردن
take part دخالت یا شرکت کردن
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to chop in دخالت درگفتگوکردن
to have a finger in every pie درهمه کاری دخالت کردن
to have a finger in the pie دخالت کردن
to step in دخالت کردن توامدن
to strike in دخالت کردن
walras law براساس این قانون در تعادل عمومی بازارها با دخالت بازار پول چنانچه تعدادی بازار کالا درحالت تعادل قرارداشته باشنددر این صورت بازار بعدی که میتواند بازار پول باشد نیز درحالت تعادل قرار خواهدداشت
back-seat driver مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
back-seat drivers مسافر صندلی عقب خودرو که مرتب در کار راننده دخالت میکند
Big Brother دولت یا هر سازمانی که در امور خصوصی و داخلی مردم دخالت و جاسوسی کند و آنها را سختمهار نماید
He has no business to interfere. بیخود می کند دخالت می کند
come between <idiom> درروابط دونفر دخالت کردن
wink at <idiom> اجازه دخالت ندادن
She's got a finger in every pie. او [زن] توی همه چیز دخالت می کند. [رفتار ناپسند]
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com