Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
boggle
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
Other Matches
By a happy coincidence.
دراثر حسن تصادف
windbound
متوقف دراثر باد
to fog off
دراثر رطوبت پوسیدن
ether extract
ماده الی محلول دراثر
electrocution
کشتن یا مرگ دراثر برق
companionate
بهم پیوسته دراثر اتحادواشتراک
to d. in one's bed
دراثر پیری یا بیماری مردن
frost hoil
ازدیاد حجم دراثر یخبندان بادکردگی
fiats
امری
magistral
امری
imperative
امری
imperatives
امری
fiat
امری
suntans
قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
strain hardening
سخت شدن فلز دراثر تغییرشکل نسبی
sea fire
شب تابی دریا دراثر جانوران شب تاب وغیره
cacogenesis
فساد نژادی دراثر حفظ وابقاء صفات بد
psychomotor
ناشی از حرکات عضلانی دراثر عمل فکری
suntan
قهوهای شدن پوست بدن دراثر افتاب
lunitidal
وابسته بحرکت جزر ومد دراثر ماه
photoglyph
صفخهای که دراثر روشنایی حکاکی شده باشد
factual
حقیقت امری
factually
حقیقت امری
jussive
حالت امری
jussive
کلمهء امری
imperative statement
حکم امری
windage
کاهش دور وسیله گردنده دراثر پسای هوا
catalyst
عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
catalysts
عامل فعل وانفعال اجسام شیمیایی دراثر مجاورت
sbend distortion
لرزش تصویر دراثر حرکت زیگزاکی انتن رادار
sympathetic detonation
انفجاری که دراثر انفجار مواد منفجره دیگررخ میدهد
moraine
سنگ وخاکی که دراثر توده یخ غلتان جابجاوانباشته شود
commits
متعهدبانجام امری نمودن
nonfeasance
قصور در انجام امری
committing
متعهدبانجام امری نمودن
committed
متعهدبانجام امری نمودن
commit
متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis
تقدیم یا تقدم امری
whipping boy
وجه المصالحه امری
downwash
زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
form utility
کیفیتی که دراثر جمع اوری و بسته بندی مواد اولیه
prerequisites
شرط قبلی لازمه امری
that is a thing
این امری است علیحده
sin of omission
گناه فروگذاری از انجام امری
to evolve a fact
چگونگی امری را فاهر کردن
bring about
سبب وقوع امری شدن
precognition
الهام قبل ازوقوع امری
to make inquires into a matter
در امری تحقیقات بعمل اوردن
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisite
شرط قبلی لازمه امری
betoken
دلالت کردن بر دال بر امری
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
postulancy
کاندید نامزد انجام امری
to commit yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
preordain
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to engage yourself to do something
خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight
درک یا فهم امری که واقع شده
hunting
حرکت سریع لوله تانک به بالا و پایین دراثر تعقیب خودکار با رادار
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
to thrash out the truth
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
to regard something as a matter of course
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
electromagnetic wave
موجی که دراثر تاثیرشدت میدان الکتریسته و مغناطیسی یا تناوب همزمان برروی هم ایجاد میشود
mutualize
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
remainder
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
hydrofoil
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
evangelical
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
evangelic
پیرو این عقیده که رستگاری و نجات دراثرایمان به مسیح بدست میاید نه دراثر کردار و اعمال نیکو
hydrofoils
سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
all at once
ناگهان
unawares
ناگهان
all of a sudden
ناگهان
unaware
ناگهان
before you know it
ناگهان
sudden
ناگهان
unexpectedly
ناگهان
accidentally
ناگهان
abruptly
ناگهان
suddenness
ناگهان
(on the) spur of the moment
<idiom>
ناگهان
dreads
وحشت
panic
وحشت
awe
وحشت
awed
وحشت
awfulness
وحشت
awless
بی وحشت
dread
وحشت
trepidation
وحشت
panicking
وحشت
panicked
وحشت
fright
وحشت
frights
وحشت
abhorrence
وحشت
jitters
وحشت
funk
وحشت
gris
وحشت
fears
وحشت
dismalness
وحشت
fray
وحشت
frayed
وحشت
frays
وحشت
fearing
وحشت
feared
وحشت
fear
وحشت
dreading
وحشت
sagging
تاب برداشتن کشتی هوایی دراثر وجود نیروهای بسمت بالادر دو انتها و یا عدم نیروی برا در مرکز
suddenly
ناگهان ناگاه
sudden-death
ناگهان باخت
sudden death
ناگهان باخت
slapdash
بی پروا ناگهان
to make a pounce
ناگهان جستن
before you can say knife
برقی ناگهان
turn on one's heel
<idiom>
ناگهان پیچیدن
Suddenly , I felt hot.
ناگهان گرمم شد
to walk off
ناگهان رفتن
to keel over
ناگهان افتادن
to die in ones shoes
ناگهان مردن
supervene
ناگهان رخ دادن
pop off
ناگهان ناپدیدشدن
light out
ناگهان رفتن
scooting
ناگهان سرخوردن
aback
غافلگیر ناگهان
plucking
ناگهان کشیدن
plucks
ناگهان کشیدن
plucked
ناگهان کشیدن
pluck
ناگهان کشیدن
bolts
مستقیما ناگهان
abrupt
سراشیبی ناگهان
scoot
ناگهان سرخوردن
scooted
ناگهان سرخوردن
bolted
مستقیما ناگهان
scoots
ناگهان سرخوردن
bolting
مستقیما ناگهان
bolt
مستقیما ناگهان
horror
وحشت مورمور
horrors
وحشت مورمور
panic struck
وحشت زده
pavor nocturnus
وحشت شبانه
requiems
نماز وحشت
fear of the future
وحشت از آینده
requiem
نماز وحشت
cuse of a
موجب وحشت
fear prayer
نماز وحشت
panic stricken
وحشت زده
struck with teror
وحشت زده
strike with terror
وحشت زده
forlornness
وحشت یاس
alarum
بیم و وحشت
affright
وحشت زده
fright
هراس وحشت
terror
وحشت بلا
dismayed
وحشت زدگی
frightened
وحشت زده
dismaying
وحشت زدگی
dismays
وحشت زدگی
awestruck
وحشت زده
dismay
وحشت زدگی
aghast
وحشت زده
frights
هراس وحشت
horror-struck
وحشت زده
awestricken
وحشت زده
horror struck
وحشت زده
terrors
وحشت بلا
morbid
وحشت اور
to chop back
ناگهان تغییرجهت دادن
tumbled
لغزیدن ناگهان افتادن
irrupt
ناگهان ایجاد شدن
snub cable
ناگهان ترمز کردن
make off
ناگهان ترک کردن
slap down
ناگهان توقیف کردن
pass out
ناگهان بیهوش شدن
tumbles
لغزیدن ناگهان افتادن
to crop up
ناگهان رخ دادن- اب خوردن
cant
ناگهان چرخانیدن یاچرخیدن
crash dive
ناگهان بزیر اب رفتن
plungers
موجی که ناگهان می شکند
Suddenly he showed up (emerged).
ناگهان سروکله اش پیداشد
plunger
موجی که ناگهان می شکند
tumble
لغزیدن ناگهان افتادن
plunge
ناگهان داخل شدن
light up
<idiom>
ناگهان شادوخوشحال شدن
fly open
ناگهان باز شدن
plunged
ناگهان داخل شدن
plunges
ناگهان داخل شدن
heart skip a beat
<idiom>
وحشت زده یا بر آشفتن
horrifying
وحشت زده کردن
horrify
وحشت زده کردن
horrifies
وحشت زده کردن
horrified
وحشت زده کردن
horrendous
ترسناک وحشت اور
terrible
وحشت اور ترسناک
startles
وحشت زده شدن
startled
پرش وحشت زدگی
gruesomely
چنانکه وحشت اورد
startled
وحشت زده شدن
appallingly
وحشت زده شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com