English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
the door banged درباصدای محکم و بلندی بهم خورد
Other Matches
slap shot ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
She doesn't eat meat, but other than that she'll eat just about anything. او [زن] گوشت نمی خورد اما به غیر از آن او [زن] کلا همه چیز می خورد.
He had a nast fall. بد جوری خورد زمین ( زمین بدی خورد )
brace بابست محکم کردن محکم بستن
braced بابست محکم کردن محکم بستن
heights بلندی
the sublime بلندی
gratification سر بلندی
rise بلندی
rises بلندی
loudness بلندی
loftiness بلندی
low-rise کم بلندی
exaltation بلندی
toft بلندی
exaltedness بلندی
sublimity بلندی
loom بلندی
ascendent بلندی
elevations بلندی
uplands بلندی
tallness بلندی
altitude بلندی
looms بلندی
altitudes بلندی
Highnesses بلندی
elevation بلندی
loomed بلندی
height بلندی
looming بلندی
upland بلندی
Highness بلندی
height of fill بلندی اکند
tonal volume بلندی صوت
suction lift بلندی مکش
ruggedness پستی و بلندی
ups and down پستی و بلندی
height of building بلندی ساختمان
headroom بلندی طاق
eminence تعالی بلندی
hilliness پستی و بلندی
hypsometry بلندی پیمایی
how tall is it? بلندی ان چقدراست
volumes بلندی صدا
volume بلندی صدا
Highness بلندی مقام
supremacy بلندی افراشتگی
Highnesses بلندی مقام
acrophobia ترس از بلندی
acrophobia بلندی هراسی
contour پست و بلندی
eminency تعالی بلندی
critical height بلندی بحرانی
crow's nest بالای بلندی
effective length of strut بلندی کمانش
encountering زد و خورد
encounters زد و خورد
encounter زد و خورد
prize fighting زد و خورد
encountered زد و خورد
passage of arms زد و خورد
ate خورد
feeds خورد
engagement زد و خورد
engagements زد و خورد
feedback پس خورد
feed خورد
punch-ups زد و خورد
punch-up زد و خورد
superelevation بلندی بر اضافه ارتفاع
accentuation پستی و بلندی صدا
generously با نظر بلندی به جوانمردی
altitude بلندی از سطح دریا
altitudes بلندی از سطح دریا
vu واحد بلندی صدا
sone واحد بلندی صوت
embank بلندی یاپشته ساختن
lifts مرتفع بنظرامدن بلندی
lifting مرتفع بنظرامدن بلندی
lifted مرتفع بنظرامدن بلندی
lift مرتفع بنظرامدن بلندی
feature line خط پست و بلندی زمین
head way بلندی طاق سرعت
edge raise بلندی لبه ورق
volume unit واحد بلندی صدا
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
blade height adjustment پهنای تنظیم بلندی
it ran into ten editions ده چاپ خورد
in-fighting زد و خورد از فاصلهی کم
eating خورد و خوراک
he partook of fare ازخوراک ما خورد
he drank himself to death خورد که مرد
cross feed خورد متقابل
card feed خورد کارت
feedback باز خورد
face down feed خورد رو به پایین
face up feed خورد رو به بالا
feedback circuit مدار پس خورد
melec زدو خورد
misfeed سوء خورد
passage at arms زدو خورد
waterline خط بر خورد اب باکشتی
drank خورد سرکشید
to sinister in خورد رفتن
self absorbed در خورد فرورفته
to rub a thing in چیزیرا خورد
squish خورد کردن
the timber warped تیرپیچ خورد
parallel feed خورد موازی
drank عرق خورد
drank نوشابه خورد
regulating slack خورد دادن
pulverizer خورد کننده
pin feed خورد سنجاقی
tachymeter دوربین پیمایش بلندی یا فاصله
featuring وضع پست و بلندی زمین
lapseratc میزان بارندگی به نسبت بلندی ها
stentor شخصی که صدای بلندی دارد
bird's eye views منظرهای که از بلندی دیده میشود
features وضع پست و بلندی زمین
featured وضع پست و بلندی زمین
bird's eye view منظرهای که از بلندی دیده میشود
relief شکل فاهری و پست و بلندی
feature وضع پست و بلندی زمین
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
The stone struch me on the face. سنگ خورد به صورتم
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
THere is not even a ripple in the water . <proverb> آب از آب تکان نمى خورد .
diners کسی که شام می خورد
a dog in the manger <idiom> نه خود خورد نه کس دهد
I don't expect that ... چشمم آب نمی خورد که ...
warfare نزاع زدو خورد
diner کسی که شام می خورد
I don't believe that ... چشمم آب نمی خورد که ...
It is of no use to me. I have no use for it. بدرد من نمی خورد
overwhelmingly خورد کننده پرقدرت
he wrenched his ankle قوزکش پیچ خورد
overwhelming خورد کننده پرقدرت
It melts in the mouth. مثل آب مشروب می خورد
He sprained (twisted) his ankle. پایش پیچ خورد
He fell on his face. با صورت خورد زمین
It wI'll pass off without one single incident آب از آب تکان نخواهد خورد
it is quite another story now ان دفتر را گاو خورد
whang صدای بر خورد دو جسم
he sprained his ankle قوزکش پیچ خورد
the ship was snagged کشتی بچیزی خورد
eating disorder اختلال خورد و خوراک
He is good for nothing. به هیچ دردنمی خورد
My head hit the wall. سرم خورد به دیوار
I am in a good mood today. حالش بهم خورد
the ship struck a arock کشتی بسنگ خورد
homogeneous area منطقه هموارو بدون پست و بلندی
safety zone بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین
sagfety island بلندی وسط خیابان مخصوص عابرین
pain in the neck آدم [چیز] اعصاب خورد کن
The ball hit the wall and bounced back. توپ خورد به دیوار وبرگشت
he was given 0 lashes بیست ضربه شلاق خورد
window panes باران با صدا به پنجره می خورد
they came to a rupture میانه انها بهم خورد
You're a pain in the neck! اعصاب آدم را خورد می کنی!
He is as cool as a cucumber. <idiom> آب تو دلش تکان نمی خورد.
The bell goes at 9 . ساعت 9 زنگ می خورد ( می زنند )
Appearances are deceptive. فریب ظاهر رانباید خورد
Where does this street lead on to ? این خیابان یکجا می خورد ؟
force-fed به زور به خورد کسی دادن
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
I wont budge an inch. من که از جایم تکان نخواهم خورد
He eats bread at the ruling market price. <proverb> نان را به نرخ روز مى خورد .
force-feeds به زور به خورد کسی دادن
I heard a sound . صدائی به گوشم خورد( رسید )
She eats extraordinary quantities. او [زن] مقدار فوق العاده ای را می خورد.
force-feeding به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
They became estranged . They fell out . میانه آنها بهم خورد
it puckered up in sewing درضمن دوختن چین خورد
to blow out one's brains اعصاب کسی را خورد کردن
abstemious ممسک در خورد ونوش و لذات
traffic island بلندی وسط خیابان مخصوص توقف پیاده رو
dipole انتنی که نصف طول موج بلندی دارد
engrain درجسم چیزی فروکردن خورد دادن
she doesnt even cough without her husband s permission(consent) بدون اجازه شوهرش آب نمی خورد
pabulum [هر چیزی که بشود به عنوان غذا خورد]
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic. من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
He is most suitable for brain work . خیلی بدرد کارهای فکری می خورد
The blow made my head swin. در اثر ضربه سرم گیج خورد
He tripped and fell . پایش گیر کرد وزمین خورد
A few spelling errors caught my eye. چند غلط املایی به چشمم خورد
numbly بی انکه حس داشته باشد یا تکان خورد
After all that money is of no use. تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
we missed our mark تیر ما بسنگ خورد خطا کردیم
cousin حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
cousins حریفی که مرتبا" یا به اسانی شکست می خورد
grandfather clocks ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
dolman جامه بلندی که جلوش باز و استین تنگی دارد
rise and fall تعیین پستی و بلندی نقاط نسبت به سطح مبنا
to take the a بلندی چیزیرا اندازه گرفتن ارتفاع جایی راپیمودن
grandfather clock ساعت پاندولی بلندی که روی زمین قرار میگیرد
nilometer الت خود نگارودرجه داربرای سنجش بلندی اب رودخانه
net antena انتن روی تور والیبال به بلندی 76 تا 101 سانتیمتر
plateform بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی بنیاد یا اساس چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com