Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (17 milliseconds)
English
Persian
make the best of
<idiom>
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
Other Matches
brand leader
بهترین علامت تجاری بهترین مارک
logic
بخشی از کد که توابع نامناسب مثل آسیب سیستم انجام میدهد وقتی شرایط ی برقرار باشند
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
decision
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decisions
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
let (something) ride
<idiom>
ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
effectuate
انجام دادن صورت دادن
accomplishing
انجام دادن
coverings
انجام دادن
covers
انجام دادن
make out
<idiom>
انجام دادن
carry out
انجام دادن
implements
انجام دادن
do up
انجام دادن
fulfit
انجام دادن
fulfill
انجام دادن
furnishing
انجام دادن
chare
انجام دادن
furnish
انجام دادن
implement
انجام دادن
implemented
انجام دادن
implementing
انجام دادن
furnishes
انجام دادن
cover
انجام دادن
actualise
[British]
انجام دادن
administer
انجام دادن
to make good
انجام دادن
pay
انجام دادن
to follow out
انجام دادن
to go through
انجام دادن
paying
انجام دادن
pays
انجام دادن
bring into being
انجام دادن
put into effect
انجام دادن
make a reality
انجام دادن
fulfill
[American]
انجام دادن
execute
انجام دادن
carry out
انجام دادن
bring inbeing
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
actualize
انجام دادن
carry ineffect
انجام دادن
to bring to an issve
انجام دادن
accomplish
انجام دادن
accomplishes
انجام دادن
put into practice
انجام دادن
to bring to effect
انجام دادن
to carry into execution
انجام دادن
to do a thing the right way
انجام دادن
to put through
انجام دادن
char
انجام دادن
charring
انجام دادن
chars
انجام دادن
make something happen
انجام دادن
carry into effect
انجام دادن
put inpractice
انجام دادن
put ineffect
انجام دادن
implement
انجام دادن
effecting
انجام دادن
perform
انجام دادن
put on
انجام دادن
stand to
انجام دادن
parform
انجام دادن
performed
انجام دادن
to carry through
انجام دادن
effected
انجام دادن
performs
انجام دادن
effect
انجام دادن
go through
انجام دادن
fulfilled
انجام دادن
fulfilling
انجام دادن
fulfills
انجام دادن
fulfils
انجام دادن
fulfil
انجام دادن
on the beam
<idiom>
خوب انجام دادن
performs
انجام دادن خوب یا بد
manipulates
بامهارت انجام دادن
dash
بسرعت انجام دادن
redo
دوباره انجام دادن
reworked
دوباره انجام دادن
to do by halves
ناقص انجام دادن
manipulate
بامهارت انجام دادن
manipulated
بامهارت انجام دادن
reworks
دوباره انجام دادن
reworking
دوباره انجام دادن
redid
دوباره انجام دادن
to toss off
زود انجام دادن
serves
خدمت انجام دادن
redoes
دوباره انجام دادن
top
خوب انجام دادن
alternates
بنوبت انجام دادن
completion of a contract
انجام دادن قرارداد
To carry out to the letter . To do something very meticulously .
موبه مو انجام دادن
alternate
بنوبت انجام دادن
misdo
ناصحیح انجام دادن
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
manipulate
با دست انجام دادن
repeat
دوباره انجام دادن
repeats
دوباره انجام دادن
perform
انجام دادن خوب یا بد
solemnize
باتشریفات انجام دادن
to bring through
خوب انجام دادن
redone
دوباره انجام دادن
redoing
دوباره انجام دادن
rework
دوباره انجام دادن
performed
انجام دادن خوب یا بد
alternated
بنوبت انجام دادن
lurk
در خفا انجام دادن
served
خدمت انجام دادن
dashes
بسرعت انجام دادن
out act
بهتر انجام دادن از
to carry out a transaction
معامله ای انجام دادن
overdo
بیش از حد انجام دادن
put across
خوب انجام دادن
overdoes
بیش از حد انجام دادن
overdoing
بیش از حد انجام دادن
serve
خدمت انجام دادن
go the whole hog
<idiom>
بطورکامل انجام دادن
lurking
در خفا انجام دادن
lurked
در خفا انجام دادن
dashed
بسرعت انجام دادن
lurks
در خفا انجام دادن
overdid
بیش از حد انجام دادن
popped
بسرعت عملی انجام دادن
do
انجام دادن کفایت کردن
in the groove
<idiom>
حداکثر کار را انجام دادن
pop
بسرعت عملی انجام دادن
speculate
معاملات پرخطر انجام دادن
complete
کامل کردن انجام دادن
pops
بسرعت عملی انجام دادن
speculated
معاملات پرخطر انجام دادن
achieve
انجام دادن
[بانجام رسانیدن]
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
achieved
انجام دادن بانجام رسانیدن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
achieves
انجام دادن بانجام رسانیدن
to go to
رسیدگی کردن انجام دادن
achieving
انجام دادن بانجام رسانیدن
overlabour
با رنج فراوان انجام دادن
deliberate
عمدا انجام دادن عمدی
deliberated
عمدا انجام دادن عمدی
deliberates
عمدا انجام دادن عمدی
deliberating
عمدا انجام دادن عمدی
speculates
معاملات پرخطر انجام دادن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
to serve one's term
خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to shuffle throuch shun
بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
speculating
معاملات پرخطر انجام دادن
to pull off
باوجود دشواری انجام دادن
administering
انجام دادن اعدام کردن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
bootleg
معامله قاچاقی انجام دادن
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
administered
انجام دادن اعدام کردن
administers
انجام دادن اعدام کردن
to play one's role
وفیفه خودرا انجام دادن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
heat treat
انجام دادن عملیات حرارتی
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
spial
عمل مخفی انجام دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
consummate
انجام دادن عروسی کردن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
consummated
انجام دادن عروسی کردن
consummating
انجام دادن عروسی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com