Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
Other Matches
occupation franchise
حق رای در انتخابات درصورتی که مستلزم درتصرف داشتن مقداربخصوصی از اراضی در حوزه محل رای گیری باشد
To have selfish motives . to have an axe to grind.
غرض شخصی ( خصوصی ) داشتن
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
tenant by sufference
هر گاه کسی ملکی رابا عنوان و سمت قانونی درتصرف داشته باشد و پس اززوال سمت
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
personas
شخصی
private
شخصی
informal
شخصی
civilian
شخصی
personal
شخصی
civilians
شخصی
civil
شخصی
privates
شخصی
personable
شخصی
persona
شخصی
ones
شخصی
one
شخصی
personae
شخصی
some one
شخصی
personal income
درامد شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal motive
غرض شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
personal identity
هویت شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
personalty
اموال شخصی
personalty
دارایی شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
self will
اراده شخصی
private property
دارایی شخصی
self intrest
نفع شخصی
self interest
نفع شخصی
proenomen
نام شخصی
personal staff
ستاد شخصی
personal service
ابلاغ شخصی
private motive
غرض شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
self interest
غرض شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
personal property
اموال شخصی
personal property
مایملک شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
personal right
حقوق شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal service
خدمت شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal effects
لوازم شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
personal computer
کامپیوتر شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
somebody
یک شخص شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
whoso
هر شخصی که باشد
A private car.
اتوموبیل شخصی
idols of the cave
اوهام شخصی
personal computers
کامپیوتر شخصی
idiograph
نشان شخصی
individual foul
خطای شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
personal affairs
امور شخصی
personal error
خطای شخصی
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
self employed
کار شخصی
oomph
چاذبه شخصی
self-employed
کار شخصی
personal constructs
سازههای شخصی
personal action
دعوی شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
by end
غرض شخصی
self-interest
نفع شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
particular good
عین شخصی
paraphernalia
اموال شخصی زن
private property
دارایی شخصی بلامعارض
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
valour
ارزش شخصی واجتماعی
privy seal
مهر شخصی پادشاه
put in one's two cents
<idiom>
به شخصی نظریه دادن
personal income tax
مالیات بر درامد شخصی
individual income tax
مالیات بر درامد شخصی
individualization of punshment
شخصی کردن مجازاتها
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
personal chattels
دارایی شخصی منقول
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
onother's money
پول شخصی دیگر
home use entry
اعلامیه مصرف شخصی
fill (someone) in
<idiom>
جزئیات را به شخصی گفتن
ibm personal computer at
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
personalize
جنبه شخصی دادن به
ibm personal computer xt
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
personal property
دارایی شخصی منقول
mannerisms
اطوار واخلاق شخصی
mannerism
اطوار واخلاق شخصی
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
author
شخصی که برنامه می نویسد
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
own
شخصی مال خودم
self regard
حفظ منافع شخصی
owned
شخصی مال خودم
in one's best interest
به صلاح خود شخصی
self interested
در بند نفع شخصی
unbeknown
خارج از معلومات شخصی
self-interested
در بند نفع شخصی
bunched income
درامد خدمات شخصی
bye end
غرض شخصی قصدپنهان
theatergoer
شخصی که مکرر به تئاترمیرود
pin
شماره شناسایی شخصی
self intrested
دربند نفع شخصی
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
owns
شخصی مال خودم
pinned
شماره شناسایی شخصی
pinning
شماره شناسایی شخصی
duffle bag
کیسه لوازم شخصی
owning
شخصی مال خودم
valor
ارزش شخصی واجتماعی
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
musical chairs
<idiom>
هر روز شخصی را سریککار گذاشتن
stand up and be counted
<idiom>
گفتن نظر شخصی درجمع
sender
شخصی که پیام ارسال میکند
caller
شخصی که تقاضای تماس دارد
senders
شخصی که پیام ارسال میکند
operators
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
pc 00
IBریزکامپیوتر سازگار باکامپیوتر شخصی XT
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
callers
شخصی که تقاضای تماس دارد
accessor
شخصی که به داده دسترسی دارد
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
personal computing
استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
personal disposable income
درامد قابل تصرف شخصی
disposable income
درامد شخصی پس از مالیات و بیمه
lifeguard
نجات غریق محافظ شخصی
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
consulting
شخصی که نصیحات تخصصی میدهد
crackpot
<idiom>
شخصی خنثی وبی اهمیت
self help
اعاشه از راه کار شخصی
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
self-help
اعاشه از راه کار شخصی
pin down
<idiom>
اجبار شخصی دربیان واقعیت
vectra pc tm
IBریزکامپیوتر سازگار باکامپیوتر شخصی AT
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
woodworth personal data sheet
پرسشنامه اطلاعات شخصی وودورث
take to the cleaners
<idiom>
همه پولهای شخصی رابردن
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
lightplane
هواپیمای شخصی کوچک وسبک
chew out (someone)
<idiom>
به شدت سرزنش کردن (شخصی)
lowerclassman
شخصی که از طبقه پایین است
commercial water movement
حمل و نقل با کشتیهای شخصی
commercial type vehicle
خودروی تجارتی خودروهای شخصی
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com