Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English
Persian
to come to an explanation
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
Other Matches
to agree on something
موافقت کردن با چیزی
to set by the ears
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
to be at odds
[with somebody]
[on / over something]
)
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be at strife
[with somebody]
[over something]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
to be split
[over something]
[with somebody]
موافقت نکردن
[با کسی]
[سر چیزی]
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
to set at loggerheads
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
synchronises
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronising
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
splicing
باهم متصل کردن
cohabiting
باهم زندگی کردن
cohabited
باهم زندگی کردن
confuse
باهم اشتباه کردن
interchange
باهم عوض کردن
interchanges
باهم عوض کردن
interwed
باهم پیوند کردن
interchanged
باهم عوض کردن
cohabit
باهم زندگی کردن
to keep company
باهم امیزش کردن
symmetrize
باهم قرینه کردن
cohabits
باهم زندگی کردن
to set at variance
با هم بد کردن باهم مخالف ت
intercommon
باهم شرکت کردن
chum
باهم زندگی کردن
sum
باهم جمع کردن
splice
باهم متصل کردن
sums
باهم جمع کردن
interchanging
باهم عوض کردن
spliced
باهم متصل کردن
confuses
باهم اشتباه کردن
splices
باهم متصل کردن
chums
باهم زندگی کردن
accorded
موافقت کردن
jibing
موافقت کردن
accedes
موافقت کردن
jibes
موافقت کردن
complying
موافقت کردن
comply
موافقت کردن
complies
موافقت کردن
complied
موافقت کردن
accords
موافقت کردن
approve
موافقت کردن
granted
موافقت کردن
consent
موافقت کردن
approving
موافقت کردن
to come in to line
موافقت کردن
jibed
موافقت کردن
jibe
موافقت کردن
consented
موافقت کردن
acceding
موافقت کردن
consenting
موافقت کردن
to look after
موافقت کردن
consents
موافقت کردن
acquiesce
موافقت کردن
approves
موافقت کردن
grants
موافقت کردن
concur
موافقت کردن
acceded
موافقت کردن
concurs
موافقت کردن
accord
موافقت کردن
admit
موافقت کردن
assents
موافقت کردن
grant
موافقت کردن
assented
موافقت کردن
gibes
موافقت کردن
assent
موافقت کردن
assenting
موافقت کردن
go along
<idiom>
موافقت کردن
accede
موافقت کردن
accomodate
موافقت کردن
concurred
موافقت کردن
approbate
موافقت کردن
concurring
موافقت کردن
homologate
موافقت کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to cotton together
باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other
باهم ساختن یارفاقت کردن
to spar at each other
باهم مشت بازی کردن
approbate
پسندیدن موافقت کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
in keeping with
<idiom>
مشابه ،موافقت کردن
overwrite
باپرداخت موافقت کردن
collogue
موافقت دروغی کردن
approval to the majority
با اکثریت موافقت کردن
to fall in
فروکشیدن موافقت کردن
to a to a proposal or opinion
باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
disunite
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
agree
موافقت کردن موافق بودن
lip service
<idiom>
تنها زبونی موافقت کردن
agrees
موافقت کردن موافق بودن
to go in with
ملحق شدن با موافقت کردن با
to givein one's a.
موافقت خودرا اعلام کردن
acquiesced
رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces
رضایت دادن موافقت کردن
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
acquiescing
رضایت دادن موافقت کردن
obeyed
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeys
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obeying
حرف شنوی کردن موافقت کردن
obey
حرف شنوی کردن موافقت کردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
win a lady's hand
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
talk into
<idiom>
موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
ok
تصویب کردن موافقت کردن
okay
تصویب کردن موافقت کردن
admits
موافقت کردن تصدیق کردن
admitting
موافقت کردن تصدیق کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
pourparley
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
pourparler
جلسه غیررسمی برای مذاکره در اطراف عهد نامه یا موافقت نامه تبادل نظر کردن
subscribe
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribes
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribed
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
subscribing
تعهد یا تعهد پرداخت کردن در پرداخت مبلغی شرکت کردن موافقت کردن با
dump
رها کردن گوی بولینگ از انگشت و شست باهم بطوریکه گوی پیچ نخورد کشیدن طناب یا سیم بازکننده چتر
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
concurrently
باهم
at once
باهم
tutti
باهم
concerted
باهم
simoltaneous
باهم
simoltaneously
باهم
vis-a-vis
باهم
one with a
باهم
conjointly
باهم
vis a vis
باهم
inchorus
باهم
jointly
باهم
together
باهم
simultaneously
باهم
concomitancy
باهم بودن
to work together
باهم کارکردن
coincide
باهم رویدادن
simultaneous with each other
باهم رخ دهنده
coincided
باهم رویدادن
coincides
باهم رویدادن
collocation
باهم گذاری
coinciding
باهم رویدادن
combine
باهم پیوستن
to huddle together
باهم غنودن
combines
باهم پیوستن
combining
باهم پیوستن
one anda
همه باهم
to keep company
باهم بودن
We went together .
باهم رفتیم
contemporaneously
بطورمعاصر باهم
coexists
باهم زیستن
interweave
باهم امیختن
to grow together
باهم پیوستن
to whip in
باهم نگاهداشتن
coexisting
باهم زیستن
interweaves
باهم امیختن
all at once
همه باهم
interweaving
باهم امیختن
coexisted
باهم زیستن
kissing kind
باهم دوست
cohabitation
زندگی باهم
coadunate
باهم روییده
collaborates
باهم کارکردن
collaborated
باهم کارکردن
cowork
باهم کارکردن
to be together
باهم بودن
collaborating
باهم کارکردن
coexist
باهم زیستن
to act jointly
باهم کارکردن
collaborate
باهم کارکردن
interwove
باهم امیختن
cooperate
باهم کارکردن
at loggerheads
<idiom>
باهم جنگیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com