Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (10 milliseconds)
English
Persian
transplant
درجای دیگری نشاندن
transplanted
درجای دیگری نشاندن
transplanting
درجای دیگری نشاندن
transplants
درجای دیگری نشاندن
Other Matches
subrogate
بجای دیگری تعهداتی بعهده گرفتن جانشین دیگری کردن
recode
کد کردن برنامهای که برای سیستم دیگری کد شده باشد , به طوری که دیگری هم کار کند
letters
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
letter
نوشته ارسالی از کسی به دیگری یا از کامپیوتر به دیگری برای اطلاع رسانی یا ارسال دستور یا..
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
piracy
چاپ کردن تالیف دیگری بدون اجازه تقلید غیر قانونی اثر دیگری privateer
elsewhere
درجای دیگر
out of harm's way
درجای امن
to box up
درجای تنگ قراردادن
transfix
درجای خودخشک شدن
misplace
درجای عوضی گذاشتن
to be in safe keeping
درجای امن بودن
to stand to one's guns
درجای خودباقی ماندن
to keep the field
درجای خودثابت ماندن
perching
درجای بلند قرار دادن
perch
درجای بلند قرار دادن
platforms
درجای بلند قرار دادن
perched
درجای بلند قرار دادن
platform
درجای بلند قرار دادن
perches
درجای بلند قرار دادن
lock away
درجای قفل شده نگه داشتن
to poke up oneself
درجای تنگ رفتن ودر رابروی خود بستن
tucks
درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن شمشیر نازک
upto the mark
داخل موضوع درست درجای خود بهنگام بموقع
tuck
درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن شمشیر نازک
tucking
درجای دنج قرارگرفتن یاقرار دادن شمشیر نازک
keloid or cheloid
یکجو ربرامدگی درپوست که درجای اسیب دیده پیدا میشود
stud
نشاندن
immigrate
نشاندن
to set down
نشاندن
immigrated
نشاندن
immigrating
نشاندن
immigrates
نشاندن
pushing
نشاندن
to make sit
نشاندن
inlaying
: نشاندن
inlay
: نشاندن
imprints
نشاندن
imprinted
نشاندن
imprint
نشاندن
set down
نشاندن
setting up
نشاندن
sets
نشاندن
set
نشاندن
inlays
: نشاندن
embeds
نشاندن
settle
نشاندن
enchase
نشاندن
insculp
نشاندن
engrain
نشاندن
settings
نشاندن
setting
نشاندن
infix
نشاندن
settles
نشاندن
embed
نشاندن
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
retreat
عقب نشاندن
retreated
عقب نشاندن
engraft
نشاندن جادادن
inthrone
بر تخت نشاندن
sets
نشاندن کارگذاشتن
quash
فرو نشاندن
set
نشاندن کارگذاشتن
retreating
عقب نشاندن
retreats
عقب نشاندن
to lay it on thick
فرو نشاندن
upending
راست نشاندن
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
graved
نشاندن جایگیر
upended
راست نشاندن
route
به زمین نشاندن
routes
به زمین نشاندن
upend
راست نشاندن
setting up
نشاندن کارگذاشتن
fight the fire
اتش نشاندن
quenches
فرو نشاندن
quenched
فرو نشاندن
quench
فرو نشاندن
unset
باز نشاندن
seated
جایگاه نشاندن
upends
راست نشاندن
reseats
دوباره نشاندن
relieves
فرو نشاندن
reseating
دوباره نشاندن
remit
فرو نشاندن
relieving
فرو نشاندن
preset
از پیش نشاندن
to stamp out
فرو نشاندن
ground
به گل نشاندن ناو
mollifying
فرو نشاندن
mollify
فرو نشاندن
molify
فرو نشاندن
mollifies
فرو نشاندن
remits
فرو نشاندن
remitted
فرو نشاندن
remitting
فرو نشاندن
reseat
دوباره نشاندن
reseated
دوباره نشاندن
relieve
فرو نشاندن
seat
جایگاه نشاندن
mollified
فرو نشاندن
quashes
فرو نشاندن
setbacks
عقب نشاندن
setback
عقب نشاندن
seats
جایگاه نشاندن
push instruction
دستورالعمل نشاندن
quashed
فرو نشاندن
countersignature
امضای پس ازامضای دیگری تصدیق امضای دیگری
pushes
نشاندن فشار دادن
pushes
جای دادن نشاندن
to contain one's anger
خشم خودرافرو نشاندن
reseating
در جای دیگر نشاندن
upends
بر روی پایه نشاندن
upending
بر روی پایه نشاندن
upend
بر روی پایه نشاندن
reseated
در جای دیگر نشاندن
reseat
در جای دیگر نشاندن
upended
بر روی پایه نشاندن
push
نشاندن فشار دادن
inscribing
حکاکی کردن نشاندن
push
جای دادن نشاندن
pushed
جای دادن نشاندن
inscribes
حکاکی کردن نشاندن
inscribed
حکاکی کردن نشاندن
inscribe
حکاکی کردن نشاندن
chair
برکرسی یاصندلی نشاندن
chaired
برکرسی یاصندلی نشاندن
chairing
برکرسی یاصندلی نشاندن
propitiates
خشم را فرو نشاندن
propitiated
خشم را فرو نشاندن
propitiate
خشم را فرو نشاندن
chairs
برکرسی یاصندلی نشاندن
up end
راست نشاندن یا واداشتن
to pile up a ship
کشتی را بخاک نشاندن
propitiating
خشم را فرو نشاندن
reseats
در جای دیگر نشاندن
pushed
نشاندن فشار دادن
plasma plating
نشاندن پوشش نسوز
suppressing
توقیف کردن فرو نشاندن
suppress
توقیف کردن فرو نشاندن
enthroned
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrones
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrone
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroning
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
crimping
نشاندن گلوله روی پوکه
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drives
عقب نشاندن بیرون کردن
suppresses
توقیف کردن فرو نشاندن
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
embower
درداربست جادادن در سایبان نشاندن
route
به خاک نشاندن تثبیت کردن
routes
به خاک نشاندن تثبیت کردن
engrave
گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraved
گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
engraves
گراور کردن نشاندن جایگیر ساختن
to r. aking
کسی رادوباره به تخت پادشاهی نشاندن
ground
بگل نشاندن اصول نخستین را یاددادن
to inlay anything with gems
چیزیرا گوهرنشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
To carry ones point. To have ones way.
حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
piggyback
<idiom>
روی کتف نشاندن ،پشت خود سوار کردن
to inlay a printed page
صفحه چاپ شدهای را در برگ بزرگتر و محکم تری نشاندن
under weft
پود زیرین یا ضخیم
[جهت نشاندن گره ها در جای خود و محکم و یکنواخت شدن آنها]
to inlay gems in anything
چیزیرا گوهر نشان کردن گوهر در چیزی نشاندن
another
دیگری
third
به دیگری
tother
دیگری
t' other
دیگری
thirds
به دیگری
at second hand
از قول دیگری
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
common of pasturage
حق چرادرزمین دیگری
consecutively
یکی پس از دیگری
onother's money
پول دیگری
others
متفاوت دیگری
other
متفاوت دیگری
at another time
در زمان دیگری
We have no other way (alternative).
را ه دیگری نداریم
heteronomous
پیروقانون دیگری
in turn
<idiom>
یکی پس از دیگری
personified
رل دیگری بازی کردن
pestiferous
فاسدکننده اخلاق دیگری
one after a
یکی درپی دیگری
assumpsit
تقبل دیون دیگری
personifies
رل دیگری بازی کردن
metonymy
ذکرکلمهای بمنظور دیگری
breach of a close
تجاوز به ملک دیگری
impersonates
خودرابجای دیگری جا زدن
impersonate
خودرابجای دیگری جا زدن
impersonated
خودرابجای دیگری جا زدن
heteronomy
پیروی از قانون دیگری
highbinder
جاسوس یا مراقب دیگری
eye baby
دیگری که به او نگاه میکند
i had no a
چاره دیگری نداشتم
i had no a
شق دیگری نبودکه اختیارکنم
transported
انتقال از یک مسیر به دیگری
transport
انتقال از یک مسیر به دیگری
it is of a different kind
قسم دیگری است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com