Dictiornary-Farsi | درجه عادی میانگین | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (11 milliseconds)

English	Persian
average	درجه عادی میانگین
averaged	درجه عادی میانگین
averages	درجه عادی میانگین
averaging	درجه عادی میانگین


Other Matches

number average degree of polymerization	میانگین عددی درجه بسپارش
weight average degree of polymerization	میانگین وزنی درجه بسپارش
routinize	عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
creep test	ازمایش خزش در درجه حرارت عادی ازمایش خزش
hypermnesia	ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
beam attack	تک هواپیمای رهگیری که بازاویه افقی بیش از 54 درجه و کمتر از 531 درجه انجام میشود
shoulder patch	درجه روی بازوی درجه داران
elevation indicator	صفحه مدرج درجه طبلک درجه
sighting bar	ستون درجه ونک مگسک میله ستون درجه دستگاه نشانه روی اموزشی
third-class	درجه سوم بلیط درجه 3
third class	درجه سوم بلیط درجه 3
superelevation	درجه ارتفاع درجه بلندی
sighting leaf	ستون درجه تفنگ یا دستگاه نشانه روی شاخص درجه تفنگ
averages	میانگین
average	میانگین
averaged	میانگین
median	میانگین
mean high water	مد میانگین
mean value	میانگین
on average [on av.]	در میانگین
arithmetic mean	میانگین
averaging	میانگین
averaged	در میانگین
average value	میانگین
meaner	میانگین
mean	میانگین
meanest	میانگین
moving average	میانگین غلتان
mean velocity	تندی میانگین
density mean	میانگین چگالی
average price	میانگین قیمت
mean time between failures	میانگین عمر
arithmetic mean	میانگین حسابی
batting average	میانگین توپزنی
assumed mean	میانگین فرضی
averaging	ایجاد میانگین
working mean	میانگین مفروض
mean squares	میانگین مجذورات
moving average	میانگین متحرک
mediums	وسط یا میانگین
simple mean	میانگین حسابی
weighted average	میانگین وزنی
geometric mean	میانگین هندسی
average value	مقدار میانگین
average value	ارزش میانگین
weighted mean	میانگین وزنی
weighted average	میانگین موزون
harmonic mean	میانگین همساز
true mean	میانگین حقیقی
mean value	مقدار میانگین
simple average	میانگین ساده
simple mean	میانگین ساده
medium	وسط یا میانگین
average life	عمر میانگین
mean deviation	انحراف میانگین
mean high water	اب بالای میانگین
averaged	ایجاد میانگین
average deviation	انحراف میانگین
average discharge	بده میانگین
averaged	معدل میانگین
averaged	میانگین موفقیت
meaner	مقدار میانگین
logarithmic mean	میانگین لگاریتمی
average	ایجاد میانگین
average error	خطای میانگین
mean error	خطای میانگین
mean absolute deviation	انحراف میانگین
average	معدل میانگین
mean depth	ژرفای میانگین
average	میانگین موفقیت
meanest	مقدار میانگین
mean life	عمر میانگین
averages	میانگین موفقیت
averaging	میانگین موفقیت
mean low water	جزر میانگین
averaging	معدل میانگین
average cost	میانگین هزینه
mean low water	اب پایین میانگین
average flow	بده میانگین
mean	مقدار میانگین
averages	معدل میانگین
averages	ایجاد میانگین
brevet	درجه افتخاری دادن فرمان درجه افتخاری
mean sea level	میانگین سطح دریا
time average symmetry	تقارن میانگین زمانی
mean repair time	زمان میانگین تعمیر
mean free path	مسافت ازاد میانگین
mean time to repair	زمان میانگین تعمیر
standard error of mean	خطای معیار میانگین
sm	خطای معیار میانگین
mean time to failure	زمان میانگین تاخرابی
mean value of periodic quantity	میانگین کمیت دورهای
meanest	معنی دادن میانگین
effective	خروجی میانگین پردازنده
mean	معنی دادن میانگین
average out	میانگین در نظر گرفتن
meaner	معنی دادن میانگین
mean range of the tide	میانگین ارتفاع کشند
electrode current averaging time	زمان میانگین شدن
mean time between failures	زمان میانگین بین دو خرابی
number average molecular weight	میانگین عددی وزن مولکولی
root mean square velocity	جذر میانگین مجذور سرعت
weight average molecular weight	میانگین وزنی وزن مولکولی
earned run average	میانگین امتیاز کسب شده
average cost	میانگین هزینههای تولیدی هر واحد
root mean square error	جذر میانگین مجذور خطا
bowling average	میانگین امتیازهای توپ انداز
pass completion average	میانگین موفقیت بازیگر درگرفتن پاس
averaging	میانه قرار دادن میانگین گرفتن
averages	میانه قرار دادن میانگین گرفتن
annual average score	میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
averaged	میانه قرار دادن میانگین گرفتن
exponential smoothing	روش میانگین گیری متغیروزن دار
average	میانه قرار دادن میانگین گرفتن
batting average	میانگین تعدادامتیازهای یک دور بازی کریکت
averaged	میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
average	میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
averages	میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
MEP	مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
variance	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
MEPs	مخفف میانگین فشار موثر pressure effective mean
mtbf	زمان میانگین بین دو خرابی Failures Between eanTime
averaging	میانگین گرفتن به دست اوردن مقدار متوسط
run-of-the-mill	عادی
groovy	عادی
uncritically	عادی
habitual	عادی
uncritical	عادی
ordinary	عادی
run of the mill	عادی
normal	عادی
regulars	عادی
regular	عادی
unexceptional	عادی
naked	عادی
gen	عادی
wonted	عادی
privates	عادی
commonest	عادی
commoners	عادی
common	عادی
customary	عادی
private	عادی
routines	عادی
routinely	عادی
routine	عادی
anomalous	غیر عادی
preternatural	غیر عادی
one's self	در حال عادی
rife	فراوان عادی
queer	غیر عادی
eupnoea	تنفس عادی
ornery	عادی معمولی
queerer	غیر عادی
onery	عادی معمولی
ordinary income	درامد عادی
ordinary passport	پاسپورت عادی
queerest	غیر عادی
ordinary share	سهام عادی
overage	سن عادی را گذرانده
ordinary shareholder	سهامدار عادی
ornary	عادی معمولی
private decument	سند عادی
deed under private seal	سند عادی
deed under private	سند عادی
consuetudinary	عادی معمول
common whipping	بست عادی
common stocks	سهام عادی
common stock	سهام عادی
common foul	خطای عادی
common block	قرقره عادی
supernormal	فوق عادی
eccentric	غیر عادی
eccentrics	غیر عادی
abnormous	غیر عادی
private decument	عقد عادی
procedure message	پیام عادی
regular price	قیمت عادی
average conditions	شرایط عادی
ordinary shares	سهام عادی
average revenue	قیمت عادی
routine message	پیام عادی
private document	سند عادی
deed under private signature	سند عادی
the common run of men	مردمان عادی
normal voltage	ولتاژ عادی
workaday	معمولی عادی
routine	کار عادی
routine	طریقه عادی
routine	امر عادی
normality	حالت عادی
normality	عادی بودن
routinely	امر عادی
routinely	کار عادی
routinely	طریقه عادی
macro	بطورغیر عادی
matten of course	جیز عادی
rucks	مردم عادی
ruck	مردم عادی
commons	مردم عادی