English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English Persian
vernier درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
Other Matches
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
graduates بدرجات تقسیم
graduate بدرجات تقسیم
graduating بدرجات تقسیم
subdivider تقسیم کننده باجزاء فرعی بخشیزه گر
divisor عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
line graduation تقسیم بندی خط
dividing تقسیم بندی
splitting a window تقسیم بندی پنجره
dial graduation تقسیم بندی درجهای
amorphous بدون تقسیم بندی
graduating تقسیم بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
degree gradution تقسیم بندی درجهای
time slicing تقسیم بندی زمانی
graduate تقسیم بندی کردن
compartmentation تقسیم بندی کردن
lot تقسیم بندی کردن
graduates تقسیم بندی کردن
split window پنجره تقسیم بندی شده
split-screen صفحه تقسیم بندی شده
spacing در فواصل مساوی تقسیم بندی
split screen صفحه تقسیم بندی شده
eutherian مربوط به تقسیم بندی بزرگ پستانداران
nosology مبحث شناسایی و تقسیم بندی امراض
base band 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
unified soil classification system (uscs نوعی طبقه بندی خاک که به 51 قسمت تقسیم شده است
sectors کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
unitized load بار بسته بندی شده یا باردست چین شده بار تقسیم بندی شده
compartment marking سیستم شماره گذاری اطاق بار هواپیما تقسیم بندی اطاق بار
branch تقسیم
branches تقسیم
allotment تقسیم
division تقسیم
allotments تقسیم
admensuration تقسیم
repartition تقسیم
admeasurement تقسیم
sharing تقسیم
divisions تقسیم
apportionment تقسیم
cleavages تقسیم
dispensations تقسیم
distributions تقسیم
allocate تقسیم
distribution تقسیم
allocating تقسیم
cleavage تقسیم
dispensation تقسیم
graduator خط تقسیم کن
allocates تقسیم
dealing تقسیم
intersect تقسیم کردن
divide exception خطای تقسیم
divisibility قابلیت تقسیم
divisional مربوط به تقسیم
load distribution تقسیم بار
intersected تقسیم کردن
division line خط تقسیم شده
division check ازمایش تقسیم
intersects تقسیم کردن
division of labor تقسیم کار
administers تقسیم کردن
busbar جعبه تقسیم
division of labour تقسیم کار
meiosis تقسیم کاهشی
compart تقسیم کردن
market segmentation تقسیم بازار
share تقسیم کردن
shared تقسیم کردن
shares تقسیم کردن
dichotomies تقسیم به دو بخش
dichotomy تقسیم به دو بخش
administer تقسیم کردن
distribute تقسیم کردن
distributes تقسیم کردن
distributing تقسیم کردن
subdivisions تقسیم مجدد
administering تقسیم کردن
administered تقسیم کردن
divisions of labour تقسیم کار
delay allowance زمان تقسیم
parting تقسیم تجزیه
divider پرگار تقسیم
divider تقسیم کننده
divisive تقسیم کننده
divided تقسیم شده
quartile تقسیم شده به 4/3و 4/1
subdivision تقسیم مجدد
compartments تقسیم کردن
compartment تقسیم کردن
to share out تقسیم کردن
junction box جعبه تقسیم
demultiplexer تقسیم کننده
junction boxes جعبه تقسیم
partings تقسیم تجزیه
division تقسیم [ریاضی]
meiosis تقسیم سلولی
distribution of forces تقسیم نیروها
distribution of the estate تقسیم ترکه
partition function تابع تقسیم
distribution pannel تابلوی تقسیم
dividable قابل تقسیم
division عمل تقسیم
distribution coefficient ضریب تقسیم
distribution box جعبه تقسیم
distributing box جعبه تقسیم
splice box جعبه تقسیم
divides تقسیم کردن
divide تقسیم کردن
divide exception استثناء تقسیم
allotment پخش تقسیم
short division تقسیم باختصار
regionalism تقسیم کشوربنواحی
fire distribution تقسیم اتش
clastic تقسیم شونده
indistributable تقسیم نشدنی
zeradivide تقسیم بر صفر
frequency alloment تقسیم فرکانس
frequency division تقسیم فرکانس
frequency domulipliction تقسیم فرکانس
separate تقسیم کردن
hyphenation تقسیم کلمه
sortition تقسیم با قرعه
separates تقسیم کردن
severability قابلیت تقسیم
divisions عمل تقسیم
divisible قابل تقسیم
separated تقسیم کردن
water point نقطه تقسیم اب
frequency distribution تقسیم فرکانس
autotomy تقسیم خودبخود
fifty-fifty تقسیم بالمناصفه
fifty fifty تقسیم بالمناصفه
go halves <idiom> تقسیم مساوی
o o line خط تقسیم دیدبانی
give-and-take <idiom> تقسیم کردن
division sign نماد تقسیم
aminister تقسیم کردن
denominator تقسیم کننده
sharing the market تقسیم بازار
allotments پخش تقسیم
denominators تقسیم کننده
scissor قطع تقسیم
battery bus جعبه تقسیم
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
billionth یک تقسیم بر هزار میلیون
cleave پیوستن تقسیم شدن
distributed fire اتش تقسیم شده
residuary legatee باقیمانده ماترک پس از تقسیم
distribute among the creditors in propor به غرماء تقسیم کردن
work unit یک واحد تقسیم کار
diffract باجزاء تقسیم شدن
amitosis یک نوع تقسیم سلولی
amitosis تقسیم مستقیم یاخته
dividends تقسیم شده است
amitosis تقسیم ساده یاختهای
distributed profit سود تقسیم شده
cleaves پیوستن تقسیم شدن
dividend تقسیم شده است
cleaved پیوستن تقسیم شدن
redistribution of force تقسیم مجدد نیروها
denominationalism اعتقاد به تفکیک و تقسیم
panel صفحه تقسیم برق
fractionalize تقسیم بجزء کردن
fractionize تقسیم بجزء کردن
frequency dividing network شبکه تقسیم فرکانس
lobulation تقسیم به مقاطع کوچک
cross loading تقسیم بارهای هواپیما
karyokinesis مرحله تقسیم سلولی
autotomize تقسیم خودبخود کردن
table of distribution جدول تقسیم اماد
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
distributions تقسیم ترکه متوفی
balkanization تقسیم بقطعات ریز
maxwell velocity distribution تقسیم سرعت ماکسول
thirds به سه بخش تقسیم کردن
third به سه بخش تقسیم کردن
panels صفحه تقسیم برق
bifurcation تقسیم بدو شاخه
distribution تقسیم ترکه متوفی
sector جزء تقسیم کردن
billionths یک تقسیم بر هزار میلیون
sectors جزء تقسیم کردن
self divison تقسیم خود بخود
tierce به سه قسمت تقسیم کردن
long divisions بخش یا تقسیم بزرگ
long division بخش یا تقسیم بزرگ
switch board صفحه تقسیم برق
classis تقسیم برحسب طبقه
work breakdown روش تقسیم کار
undistributed earnings منافع تقسیم نشده
divisibly بطور قابل تقسیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com