Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 170 (9 milliseconds)
English
Persian
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
Other Matches
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
commission
ارتکاب
perpetration
ارتکاب
commitments
ارتکاب
commitment
ارتکاب
commissions
ارتکاب
commissioning
ارتکاب
commission
ارتکاب ماموریت
committal
سرسپردگی ارتکاب
committable
قابل ارتکاب
commission of acts
ارتکاب عمل
commissioning
ارتکاب ماموریت
commissions
ارتکاب ماموریت
suspicions
فن به ارتکاب جرم
suspicion
فن به ارتکاب جرم
perpetration of a crime
ارتکاب جرم
solicitation
تحریک به ارتکاب جرم
red handed
درحین ارتکاب جنایت
red handed
هنگام ارتکاب جنایت
in the very act
در حین ارتکاب جرم
in flagrant d.
درعین ارتکاب عمل
in flagrant delict
درعین ارتکاب گناه
of malice prepense
با قصد ارتکاب گناه
To catch someone in the very act .
مچ کسی را گرفتن ( حین ارتکاب )
to catch with one's pants down
مچ
[کسی ]
را گرفتن
[حین ارتکاب]
He was caught with his pants down.
مچ او
[مرد]
را حین ارتکاب گرفتند.
He was arrested in the very act .
حین عمل ( ارتکاب جرم ) دستگیر شد
To be caught red - handed.
گیر افتادن ( هنگام ارتکاب عمل )
red-handed
دست درخون هنگام ارتکاب جنایت
burglary
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglaries
ورود به عنف یا به ملک دیگری به قصد ارتکاب جرم در شب
burglarious
مرتکب یا وابسته به عمل واردشدن به خانهای درشب بقصد ارتکاب جرم
striking off the roll
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
feverous
درحال تب
unlawful assembly
در CL سه نفر یا بیشتر را گویند که به قصد ارتکاب اعمالی که مخل اسایش و امنیت جامعه است گرد هم ایند
on the boil
درحال جوشیدن
in child birth
درحال زایمان
in a wrought up state
درحال عصبانی
kissing kind
درحال اشتی
on stream
درحال فعالیت
blushingly
درحال شرمندگی
amort
درحال مرگ
suspense
درحال تعلیق
struck
درحال اعتصاب
perdu
درحال کمین
perdue
درحال کمین
perlexedly
درحال اشفتگی
on one's knees
درحال خضوع
reelingly
درحال تلوتلو
dormant
درحال کمون
high water
دریا درحال مد
ongoing
درحال پیشرفت
moribund
درحال نزع
dying
درحال نزع
functioning
درحال کار
at the present moment
درحال حاضر
nascent
درحال تولد
latent
درحال کمون
stations
جا درحال سکون
stationed
جا درحال سکون
station
جا درحال سکون
amok
درحال جنون
suspensive
درحال تعلیق
aglow
درحال اشتعال
suspensive
درحال توقف
shiveringly
درحال لرز
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
sejant
درحال جلوس
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
in one's cups
درحال میگساری و مستی
saleintiant
درحال جست وخیز
sejant
درحال چمباتمه زدن
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
jump kick
شوت درحال پرش
swing up
درحال تاب خوردن
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
saleint
درحال جست وخیز
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
pounced
درحال حمله با پنجه
pounces
درحال حمله با پنجه
sacking
درحال یورش وچپاول
pouncing
درحال حمله با پنجه
hanging
اویزان درحال تعلیق
hang up
درحال معلق ماندن
tranquil
بی جنبش درحال سکون
hover
درحال توقف پر زدن
hovered
درحال توقف پر زدن
hovers
درحال توقف پر زدن
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
declining industry
صنعت درحال تنزل
rising
درحال ترقی یا صعود
enrapture
درحال جذبه انداختن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
goods intake
کالاهای درحال تحویل
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
enravish
درحال جذبه انداختن
pounce
درحال حمله با پنجه
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
present arms
سلام درحال پیش فنگ
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
treasonoius
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
treasonable
خیانت امیز قابل ارتکاب خیانت
neutrino
ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting
در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting
در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
quarter session
محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
controllable twist
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
transient
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
attainder
سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
stranger
در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber
کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff
حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
dwelling house
در CL درقوانین مربوط به هتک حرمت منازل و ورود در شب به منازل به قصد ارتکاب جرم مطرح میشود و عبارت ازمحلی است که عملا" و بالفعل محل سکنی باشد و یا ازملحقات عرفی محل سکنی محسوب شود
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographing
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat
درحال بال بال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com