English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 179 (9 milliseconds)
English Persian
kissing kind درحال اشتی
Other Matches
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
reconcilement اشتی
conciliation اشتی
placation اشتی
makepeace اشتی جو
reconciliation اشتی
detente اشتی
makepeace اشتی ده
reconciles اشتی دادن
pax بوسه اشتی
reconcile اشتی دادن
reconciling اشتی دادن
placate اشتی کردن
repatriating اشتی باوطن
repatriates اشتی باوطن
repatriate اشتی باوطن
conciliator اشتی دهنده
placater اشتی دهنده
conciliates اشتی دادن
conciliated اشتی دادن
conciliate اشتی دادن
placating اشتی کردن
placates اشتی کردن
placated اشتی کردن
conciliating اشتی دادن
peaceable اشتی پذیر
peace اشتی صلح
irreconcilable اشتی ناپذیر
to be at peace در اشتی بودن
to bury the hatchet اشتی کردن
to make one'speace اشتی کردن
repatriated اشتی باوطن
to make peace between two men دو کس را با هم اشتی دادن
accords اشتی دادن
accorded اشتی دادن
to make it up اشتی کردن
accord اشتی دادن
placative اشتی کننده
disarmed به حالت اشتی درامدن
to keep the peace اشتی رابرقرار داشتن
disarms به حالت اشتی درامدن
imparlance مهلت برای اشتی
disarm به حالت اشتی درامدن
agreeing اشتی دادن مطابقت کردن
agree اشتی دادن مطابقت کردن
agrees اشتی دادن مطابقت کردن
pax britannica اشتی که انگلیس کشورهای جنگجوربدان دعوت میکند
to knit peace between nations ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
feverous درحال تب
at the present moment درحال حاضر
struck درحال اعتصاب
amort درحال مرگ
suspense درحال تعلیق
blushingly درحال شرمندگی
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
on the boil درحال جوشیدن
on one's knees درحال خضوع
sejant درحال جلوس
perdue درحال کمین
shiveringly درحال لرز
suspensive درحال تعلیق
in child birth درحال زایمان
in a wrought up state درحال عصبانی
suspensive درحال توقف
perlexedly درحال اشفتگی
to be on the grin درحال پوزخندبودن
on stream درحال فعالیت
perdu درحال کمین
aglow درحال اشتعال
reelingly درحال تلوتلو
nascent درحال تولد
dying درحال نزع
functioning درحال کار
high water دریا درحال مد
ongoing درحال پیشرفت
latent درحال کمون
moribund درحال نزع
amok درحال جنون
station جا درحال سکون
dormant درحال کمون
stationed جا درحال سکون
stations جا درحال سکون
jump kick شوت درحال پرش
sobersided فروتن درحال هوشیاری
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
in one's cups درحال میگساری و مستی
swing up درحال تاب خوردن
rising درحال ترقی یا صعود
pounces درحال حمله با پنجه
pounced درحال حمله با پنجه
pouncing درحال حمله با پنجه
ramblingly درحال گردش یاولگردی
pounce درحال حمله با پنجه
sejant درحال چمباتمه زدن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
saleint درحال جست وخیز
saleintiant درحال جست وخیز
hanging اویزان درحال تعلیق
hang-up درحال معلق ماندن
declining industry صنعت درحال تنزل
hang-ups درحال معلق ماندن
hover درحال توقف پر زدن
hovered درحال توقف پر زدن
hovers درحال توقف پر زدن
sacking درحال یورش وچپاول
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
hang up درحال معلق ماندن
enrapture درحال جذبه انداختن
enravish درحال جذبه انداختن
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
goods inwards کالاهای درحال تحویل
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
goods intake کالاهای درحال تحویل
goods receiving کالاهای درحال تحویل
tranquil بی جنبش درحال سکون
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
present arms سلام درحال پیش فنگ
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
transient پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transients پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
stranger در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due درحال کمین کمین کنان
picketings اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographing طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat درحال بال بال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com