Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English
Persian
enrapture
درحال جذبه انداختن
enravish
درحال جذبه انداختن
Other Matches
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
rapture
جذبه
raptures
جذبه
appeals
جذبه
magnetism
جذبه
fascination
جذبه
appeal
جذبه
appealed
جذبه
charisma
جذبه روحانی
mystique
جذبه وشهرت معنوی
rapturously
از روی وجدیا جذبه
drops
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop
گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
charism
عطیه الهی جذبه روحانی
sexless
عاری از جذبه یا میل جنسی
bring down
به زمین انداختن حریف انداختن شکار
feverous
درحال تب
stationed
جا درحال سکون
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
kissing kind
درحال اشتی
latent
درحال کمون
functioning
درحال کار
on one's knees
درحال خضوع
on stream
درحال فعالیت
aglow
درحال اشتعال
ongoing
درحال پیشرفت
suspensive
درحال توقف
dormant
درحال کمون
station
جا درحال سکون
dying
درحال نزع
amok
درحال جنون
moribund
درحال نزع
in child birth
درحال زایمان
in a wrought up state
درحال عصبانی
stations
جا درحال سکون
on the boil
درحال جوشیدن
at the present moment
درحال حاضر
blushingly
درحال شرمندگی
reelingly
درحال تلوتلو
high water
دریا درحال مد
nascent
درحال تولد
suspensive
درحال تعلیق
sejant
درحال جلوس
amort
درحال مرگ
suspense
درحال تعلیق
struck
درحال اعتصاب
perdu
درحال کمین
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
perdue
درحال کمین
perlexedly
درحال اشفتگی
shiveringly
درحال لرز
horrifies
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify
بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifying
بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard
بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping
کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
hovered
درحال توقف پر زدن
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
hover
درحال توقف پر زدن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
pouncing
درحال حمله با پنجه
sejant
درحال چمباتمه زدن
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
hanging
اویزان درحال تعلیق
sacking
درحال یورش وچپاول
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
saleint
درحال جست وخیز
saleintiant
درحال جست وخیز
pounce
درحال حمله با پنجه
hovers
درحال توقف پر زدن
pounces
درحال حمله با پنجه
rising
درحال ترقی یا صعود
hang up
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
hang-ups
درحال معلق ماندن
declining industry
صنعت درحال تنزل
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
in one's cups
درحال میگساری و مستی
swing up
درحال تاب خوردن
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
jump kick
شوت درحال پرش
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
tranquil
بی جنبش درحال سکون
pounced
درحال حمله با پنجه
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
goods intake
کالاهای درحال تحویل
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
present arms
سلام درحال پیش فنگ
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
neutrino
ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
let down
پایین انداختن انداختن
orbiting
در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
spitting
در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
controllable twist
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
stranger
در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber
کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff
حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
billiard point
در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographed
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat
درحال بال بال
benite
به شب انداختن
emplace
جا انداختن
omitting
انداختن
floriate
گل انداختن در
deleting
انداختن
deleted
انداختن
delete
انداختن
overthrows
بر انداختن
lay away
انداختن
retroject
پس انداختن
omits
انداختن
omitted
انداختن
bottom
ته انداختن
bottoms
ته انداختن
hewing
انداختن
hews
انداختن
overthrew
بر انداختن
overthrow
بر انداختن
overthrowing
بر انداختن
overthrown
بر انداختن
slinging
انداختن
fell
انداختن
hurls
انداختن
deracination
بر انداختن
hurled
انداختن
let fall
انداختن
jaculate
انداختن
leave out
انداختن
hurl
انداختن
felled
انداختن
flings
انداختن
felling
انداختن
brush finish
خط انداختن
slings
انداختن
deletes
انداختن
sling
انداختن
fling
انداختن
fells
انداختن
flinging
انداختن
lash vt
انداختن
relegating
انداختن
throws
انداختن
to let fall
انداختن
to leave out
انداختن
hewn
انداختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com