English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (29 milliseconds)
English Persian
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
Other Matches
pedantize از روی خامی علم فروشی کردن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
crudity خامی
crudeness خامی
raw ness خامی
roughness خامی
rawness خامی
verdure خامی
verdancy خامی سرسبزی
crudely در حالت خامی
inexperience بی تجربگی خامی
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
pedantically از روی علم فروشی و خامی از روی خرده گیری
feverous درحال تب
amort درحال مرگ
blushingly درحال شرمندگی
struck درحال اعتصاب
on stream درحال فعالیت
on one's knees درحال خضوع
kissing kind درحال اشتی
reelingly درحال تلوتلو
on the boil درحال جوشیدن
to be on the grin درحال پوزخندبودن
shiveringly درحال لرز
sejant درحال جلوس
aglow درحال اشتعال
high water دریا درحال مد
suspense درحال تعلیق
moribund درحال نزع
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
nascent درحال تولد
functioning درحال کار
perdue درحال کمین
ongoing درحال پیشرفت
stationed جا درحال سکون
at the present moment درحال حاضر
in a wrought up state درحال عصبانی
station جا درحال سکون
in child birth درحال زایمان
perdu درحال کمین
dying درحال نزع
suspensive درحال توقف
suspensive درحال تعلیق
latent درحال کمون
stations جا درحال سکون
perlexedly درحال اشفتگی
amok درحال جنون
dormant درحال کمون
hang-ups درحال معلق ماندن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
goods receiving کالاهای درحال تحویل
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
saleint درحال جست وخیز
jump kick شوت درحال پرش
sacking درحال یورش وچپاول
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
swing up درحال تاب خوردن
saleintiant درحال جست وخیز
goods intake کالاهای درحال تحویل
tranquil بی جنبش درحال سکون
goods inwards کالاهای درحال تحویل
pouncing درحال حمله با پنجه
pounces درحال حمله با پنجه
enrapture درحال جذبه انداختن
ramblingly درحال گردش یاولگردی
hanging اویزان درحال تعلیق
hover درحال توقف پر زدن
hovers درحال توقف پر زدن
declining industry صنعت درحال تنزل
hovered درحال توقف پر زدن
sobersided فروتن درحال هوشیاری
pounce درحال حمله با پنجه
pounced درحال حمله با پنجه
hang up درحال معلق ماندن
enravish درحال جذبه انداختن
in one's cups درحال میگساری و مستی
hang-up درحال معلق ماندن
rising درحال ترقی یا صعود
sejant درحال چمباتمه زدن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
present arms سلام درحال پیش فنگ
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
orbiting در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
transients پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
stranger در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due درحال کمین کمین کنان
picketings اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographs طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat درحال بال بال
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
wooed افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com