Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 173 (8 milliseconds)
English
Persian
in child birth
درحال زایمان
Other Matches
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
farrows
زایمان بچه خوک زایمان خوک
farrowing
زایمان بچه خوک زایمان خوک
farrowed
زایمان بچه خوک زایمان خوک
farrow
زایمان بچه خوک زایمان خوک
childbirth
زایمان
down lying
زایمان
accouchement
زایمان
lying-in
زایمان
parturition
زایمان
labor pain
درد زایمان
natural childbirth
زایمان طبیعی
throe
زایمان رنج
lucina
الهه زایمان
maternity
وابسته به زایمان
labor
درد زایمان
confinement
زایمان بستری
in labour
در حال زایمان
childbed
بستر زایمان
labors
درد زایمان
labored
درد زایمان
labour
درد زایمان
travail
درد زایمان
obstetrician
پزشک متخصص زایمان
obstetrician
متخصص زایمان قابله
littered
زایمان ریخته وپاشیده
litter
زایمان ریخته وپاشیده
obstetricians
متخصص زایمان قابله
littering
زایمان ریخته وپاشیده
obstetricians
پزشک متخصص زایمان
litters
زایمان ریخته وپاشیده
lie in
در بستر زایمان بودن ارزیدن
lie-in
در بستر زایمان بودن ارزیدن
tokology
علم مامایی مبحث زایمان ومامایی
tocology
علم مامایی مبحث زایمان ومامایی
lying in
دوران استراحت ونقاهت بعداز زایمان
milk leg
ورم پای نوزاد همراه با دردبهنگام زایمان
cesarean
زایمان از راه پاره کردن شکم مادر
puerperium
مرحله بین زایمان واعاده زهدان بحال اولیه خود
feverous
درحال تب
amok
درحال جنون
on stream
درحال فعالیت
on one's knees
درحال خضوع
kissing kind
درحال اشتی
at the present moment
درحال حاضر
nascent
درحال تولد
latent
درحال کمون
in a wrought up state
درحال عصبانی
blushingly
درحال شرمندگی
amort
درحال مرگ
suspense
درحال تعلیق
on the boil
درحال جوشیدن
stations
جا درحال سکون
perdu
درحال کمین
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
station
جا درحال سکون
suspensive
درحال توقف
suspensive
درحال تعلیق
shiveringly
درحال لرز
stationed
جا درحال سکون
reelingly
درحال تلوتلو
perlexedly
درحال اشفتگی
perdue
درحال کمین
sejant
درحال جلوس
struck
درحال اعتصاب
high water
دریا درحال مد
functioning
درحال کار
dying
درحال نزع
aglow
درحال اشتعال
dormant
درحال کمون
moribund
درحال نزع
ongoing
درحال پیشرفت
in one's cups
درحال میگساری و مستی
hang up
درحال معلق ماندن
swing up
درحال تاب خوردن
jump kick
شوت درحال پرش
hovered
درحال توقف پر زدن
pouncing
درحال حمله با پنجه
hovers
درحال توقف پر زدن
sejant
درحال چمباتمه زدن
pounced
درحال حمله با پنجه
hover
درحال توقف پر زدن
saleint
درحال جست وخیز
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
tranquil
بی جنبش درحال سکون
hanging
اویزان درحال تعلیق
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
pounces
درحال حمله با پنجه
declining industry
صنعت درحال تنزل
saleintiant
درحال جست وخیز
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
pounce
درحال حمله با پنجه
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
enrapture
درحال جذبه انداختن
enravish
درحال جذبه انداختن
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
sacking
درحال یورش وچپاول
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
goods intake
کالاهای درحال تحویل
hang-up
درحال معلق ماندن
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
hang-ups
درحال معلق ماندن
rising
درحال ترقی یا صعود
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
present arms
سلام درحال پیش فنگ
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
stillbirths
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillbirth
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
stillborn
زایمان بچه مرده جنین مرده بدنیا امده
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino
ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting
در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting
در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
controllable twist
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
transient
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
stranger
در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber
کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff
حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographs
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat
درحال بال بال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com