English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (28 milliseconds)
English Persian
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
Other Matches
snuff عطسه کردن
sneezing عطسه کردن
sneeze عطسه کردن
sneezed عطسه کردن
sneezes عطسه کردن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
sass بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
speaks صحبت کردن
to talk [to] صحبت کردن [با]
confabulate صحبت کردن
speak صحبت کردن
talks صحبت کردن
talked صحبت کردن
talk صحبت کردن
sneezes عطسه
sneezing عطسه
sneeze عطسه
sternutation عطسه
sneezed عطسه
snook عطسه
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
to switch on طرف صحبت کردن
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
sniffled تودماغی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
hobnob صحبت دوستانه کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
sniffled عطسه زکام
sniffle عطسه زکام
sniffling عطسه زکام
sternutation صدای عطسه
atishoo صدای عطسه
sternutative عطسه اور
sternutatory عطسه اور
achoo صدای عطسه
errhine عطسه اور
sneezy عطسه اور
sniffles عطسه زکام
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
lisped نوک زبانی صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
talk صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talks صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
talked صحبت کردن یا ارتباط برقرار کردن
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
Bless you! عافیت باشه! [بعد از عطسه]
sternutator داروی عطسه واشک اور
sneezewort خربق سفید عطسه اور
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
cant باناله سخن گفتن بالهجه مخصوصی صحبت کردن
straight from the shoulder <idiom> راست وپوست کنده گفتن ،بیغل غش صحبت کردن
phoned شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephoning ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephone ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
telephones ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
phoning شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phone شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
telephoned ماشین برای صحبت کردن با کسی یا اتباط با کامپیوتر دیگر
converses : صحبت کردن محاوره کردن
converse : صحبت کردن محاوره کردن
conversed : صحبت کردن محاوره کردن
conversing : صحبت کردن محاوره کردن
gesticulates با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulated با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulate با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
gesticulating با سر و دست اشاره کردن ضمن صحبت اشارات سر ودست بکار بردن
to ask somebody to say a few words خواهش کردن از کسی کمی [در باره کسی یا چیزی] صحبت کند
feverous درحال تب
amort درحال مرگ
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
amok درحال جنون
struck درحال اعتصاب
reelingly درحال تلوتلو
dormant درحال کمون
kissing kind درحال اشتی
in a wrought up state درحال عصبانی
functioning درحال کار
moribund درحال نزع
in child birth درحال زایمان
to be on the grin درحال پوزخندبودن
stationed جا درحال سکون
ongoing درحال پیشرفت
station جا درحال سکون
blushingly درحال شرمندگی
aglow درحال اشتعال
dying درحال نزع
latent درحال کمون
perdu درحال کمین
high water دریا درحال مد
shiveringly درحال لرز
on the boil درحال جوشیدن
sejant درحال جلوس
perlexedly درحال اشفتگی
on stream درحال فعالیت
perdue درحال کمین
suspensive درحال تعلیق
at the present moment درحال حاضر
suspensive درحال توقف
stations جا درحال سکون
on one's knees درحال خضوع
nascent درحال تولد
suspense درحال تعلیق
says سخن گفتن صحبت کردن سخن
say سخن گفتن صحبت کردن سخن
jump kick شوت درحال پرش
enravish درحال جذبه انداختن
hover درحال توقف پر زدن
in one's cups درحال میگساری و مستی
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
hang-up درحال معلق ماندن
hovered درحال توقف پر زدن
goods inwards کالاهای درحال تحویل
sacking درحال یورش وچپاول
hovers درحال توقف پر زدن
ramblingly درحال گردش یاولگردی
hang-ups درحال معلق ماندن
goods intake کالاهای درحال تحویل
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
declining industry صنعت درحال تنزل
tranquil بی جنبش درحال سکون
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
enrapture درحال جذبه انداختن
sobersided فروتن درحال هوشیاری
pouncing درحال حمله با پنجه
hanging اویزان درحال تعلیق
saleintiant درحال جست وخیز
swing up درحال تاب خوردن
sejant درحال چمباتمه زدن
pounces درحال حمله با پنجه
hang up درحال معلق ماندن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com