Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
hang up
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
hang-ups
درحال معلق ماندن
Other Matches
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
plea in abatement
دفاعی که باعث معلق ماندن یابه تعویق افتادن دعوی خواهان شود
vertical take off and landing
هواپیمایی که بدون داشتن سرعت نسبی قادر به برخاستن از سطح زمین معلق ماندن در هوا و فرودمجدد باشد
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
feverous
درحال تب
latent
درحال کمون
amok
درحال جنون
nascent
درحال تولد
dormant
درحال کمون
on the boil
درحال جوشیدن
aglow
درحال اشتعال
on one's knees
درحال خضوع
kissing kind
درحال اشتی
ongoing
درحال پیشرفت
in child birth
درحال زایمان
moribund
درحال نزع
dying
درحال نزع
in a wrought up state
درحال عصبانی
functioning
درحال کار
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
on stream
درحال فعالیت
stations
جا درحال سکون
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
perlexedly
درحال اشفتگی
reelingly
درحال تلوتلو
suspense
درحال تعلیق
struck
درحال اعتصاب
sejant
درحال جلوس
blushingly
درحال شرمندگی
perdue
درحال کمین
stationed
جا درحال سکون
station
جا درحال سکون
high water
دریا درحال مد
perdu
درحال کمین
suspensive
درحال توقف
amort
درحال مرگ
shiveringly
درحال لرز
at the present moment
درحال حاضر
suspensive
درحال تعلیق
pounces
درحال حمله با پنجه
rising
درحال ترقی یا صعود
sacking
درحال یورش وچپاول
in one's cups
درحال میگساری و مستی
pouncing
درحال حمله با پنجه
sejant
درحال چمباتمه زدن
jump kick
شوت درحال پرش
pounce
درحال حمله با پنجه
hovers
درحال توقف پر زدن
saleint
درحال جست وخیز
pounced
درحال حمله با پنجه
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
declining industry
صنعت درحال تنزل
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
hanging
اویزان درحال تعلیق
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
hover
درحال توقف پر زدن
hovered
درحال توقف پر زدن
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
swing up
درحال تاب خوردن
goods intake
کالاهای درحال تحویل
enrapture
درحال جذبه انداختن
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
saleintiant
درحال جست وخیز
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
tranquil
بی جنبش درحال سکون
enravish
درحال جذبه انداختن
hanging
معلق
pensile
معلق
pendent
معلق
jusad rem
حق معلق
suspension bridges
پل معلق
suspended
معلق
suspense
معلق
abeyant
معلق
suspension bridge
پل معلق
hypostasis
معلق
heels over head
معلق
conditional
معلق
suspending
معلق
flip flap
معلق
suspends
معلق
chain bridge
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
dependent
معلق
suspender
معلق
suspensor
معلق
handstands
معلق
handstand
معلق
turntable
معلق
turntables
معلق
tumbler
معلق زن
tumblers
معلق زن
headlong
معلق
pendants
معلق
suspend
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
suspensory
معلق
summersault
معلق
pendant
معلق
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
present arms
سلام درحال پیش فنگ
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
somersault
معلق پشتک
suspending
معلق کردن
suspends
معلق کردن
hanging step
پله معلق
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
suspensions
معلق کردن
conditional contract
عقد معلق
suspension
معلق کردن
estate in remainder
تملک معلق
somerset
شیرجه معلق
somersaulting
معلق پشتک
somersault
معلق زدن
suspended solids
جامدات معلق
lis pendens
دعوای معلق
hanging
معلق شدن
somerset
معلق زدن
tumbles
معلق زدن
tumbles
معلق شدن
tumbled
معلق زدن
tumbled
معلق شدن
suspensive
تعلیق معلق
tumble
معلق زدن
tumble
معلق شدن
suspension reinforcement
ارماتور معلق
suspension cable
کابل معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspense file
پرونده معلق
levitative
معلق در هوا
unconditionality
معلق نبودن
somersaulting
معلق زدن
somersaults
معلق پشتک
suspended load
بار معلق
somersaults
معلق زدن
somersaulted
معلق زدن
hanging indent
تورفتگی معلق
suspend
معلق کردن
somersaulted
معلق پشتک
to be up in the air
معلق بودن
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
suspend from service
معلق کردن از کار
floccule
تودههای معلق درمایع
arch-buttant
پشت بند معلق
pending
تازمانی که امر معلق
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
policies
سند معلق به انجام شرطی
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
policy
سند معلق به انجام شرطی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com