English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (10 milliseconds)
English Persian
in one's cups درحال میگساری و مستی
Other Matches
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
drunks مستی دوران مستی
drunk مستی دوران مستی
in plant درحال رویش درحال رشد
binge میگساری
drinking bout میگساری
benders میگساری
potatory میگساری
bender میگساری
binges میگساری
orgiastic میگساری
carousal میگساری
bacchant میگساری
carouses میگساری کردن
wassail میگساری کردن
caroused میگساری کردن
carouse میگساری کردن
orgy میگساری عیاشی
rouses میگساری بیداری
tipple میگساری کردن
roused میگساری بیداری
rouse میگساری بیداری
carousing میگساری کردن
tippled میگساری کردن
tipples میگساری کردن
tippling میگساری کردن
insobriety زیاده روی در میگساری
orgy مجالس عیاشی و میگساری بافتخارخدایان
dionysus >دیونسیوس <خدای شراب و میگساری وزراعت
bacchic ornament [وابسته به باکوس خدای میگساری و شراب در روم]
bacchic وابسته به باکوس خدای میگساری و پرستش او مستانه و پرهیاهو
befuddlement مستی
ruts مستی
rut مستی
sprees مستی
buzz مستی
drunkenness مستی
intoxication مستی
languor مستی
spree مستی
jollify مستی
stum مستی
inebriation مستی
tipsiness مستی
inebriety مستی
grogginess مستی
drunkness مستی
ebriety مستی
tisy ناشی از مستی
drunkenly از روی مستی
randan مستی شوخی
pot valiant دلیرازروی مستی
punch-drunk مشت مستی
inebriant مستی اور
intoxicant مستی اور
causing intoxication مستی اوردن
drank مستی کرد
drinking bout حالت مستی
soberly از مستی دراوردن
sober از مستی دراوردن
intoxicants مستی اور
pot valour دلپری ناشی از مستی
drunken driving رانندگی در حال مستی
intoxicants نوشابه مستی اور
intoxicant نوشابه مستی اور
to go on a drunken rampage با مستی داد و بیداد کردن
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
troat نعره گوزن نرهنگام مستی یاشهوت
bouse بوسیله طناب وقرقره کشیدن بزور باطناب کشیدن میگساری کردن
feverous درحال تب
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
moribund درحال نزع
dying درحال نزع
in a wrought up state درحال عصبانی
to be on the grin درحال پوزخندبودن
in child birth درحال زایمان
ongoing درحال پیشرفت
perlexedly درحال اشفتگی
on the boil درحال جوشیدن
on stream درحال فعالیت
on one's knees درحال خضوع
kissing kind درحال اشتی
sejant درحال جلوس
shiveringly درحال لرز
perdue درحال کمین
suspensive درحال تعلیق
suspensive درحال توقف
perdu درحال کمین
functioning درحال کار
latent درحال کمون
stations جا درحال سکون
amort درحال مرگ
suspense درحال تعلیق
struck درحال اعتصاب
at the present moment درحال حاضر
stationed جا درحال سکون
station جا درحال سکون
amok درحال جنون
blushingly درحال شرمندگی
dormant درحال کمون
reelingly درحال تلوتلو
nascent درحال تولد
high water دریا درحال مد
aglow درحال اشتعال
hovered درحال توقف پر زدن
ramblingly درحال گردش یاولگردی
swing up درحال تاب خوردن
pounced درحال حمله با پنجه
saleint درحال جست وخیز
saleintiant درحال جست وخیز
pounces درحال حمله با پنجه
sejant درحال چمباتمه زدن
rising درحال ترقی یا صعود
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
pouncing درحال حمله با پنجه
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
sobersided فروتن درحال هوشیاری
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
jump kick شوت درحال پرش
tranquil بی جنبش درحال سکون
hanging اویزان درحال تعلیق
enrapture درحال جذبه انداختن
enravish درحال جذبه انداختن
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
goods intake کالاهای درحال تحویل
goods inwards کالاهای درحال تحویل
goods receiving کالاهای درحال تحویل
pounce درحال حمله با پنجه
hover درحال توقف پر زدن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
sacking درحال یورش وچپاول
hang-ups درحال معلق ماندن
hang-up درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
hovers درحال توقف پر زدن
declining industry صنعت درحال تنزل
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
present arms سلام درحال پیش فنگ
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
transients پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
stranger در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
to paint the town red مستی کردن اشوب کردن
lamber کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
perdu or due درحال کمین کمین کنان
picketings اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographed طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat درحال بال بال
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com