Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
perdu
درحال کمین
perdue
درحال کمین
Search result with all words
perdu or due
درحال کمین کمین کنان
Other Matches
lurks
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurked
جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
pounces
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced
درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant
درحال رویش درحال رشد
ambush
کمین
ambushing
کمین
forestalls
کمین
forestall
کمین
ambushes
کمین
await
در کمین
awaited
در کمین
awaiting
در کمین
awaits
در کمین
forestalled
کمین
ambushed
کمین
raids
کمین
ambuscade
کمین
on the lurk
در کمین
minimal
کمین
minimally
کمین
raid
کمین
raided
کمین
raiding
کمین
minimal function
تابع کمین
stalking
کمین کردن
scuppers
کمین کردن
scuppering
کمین کردن
scuppered
کمین کردن
stalks
کمین کردن
night interception
کمین شبانه
stalked
کمین کردن
stalk
کمین کردن
to lie in w
کمین کردن
lurks
کمین کردن
scupper
کمین کردن
to lie in a
کمین کردن
lurkingly
کمین کنان
lurking place
کمین گاه
ambushing
در کمین نشستن
ambushes
کمین کردن
minterm
کمین لفظ
ambuscade
کمین گاه
ambushes
در کمین نشستن
ambushed
در کمین نشستن
ambushed
کمین کردن
insidiate
کمین کردن
insidiate
در کمین نشستن
ambush
در کمین نشستن
ambush
کمین کردن
ambushing
کمین کردن
lurking
کمین کردن
waylays
کمین کردن
waylaying
کمین کردن
sniper
کمین کردن
snipers
کمین کردن
waylaid
کمین کردن
waylay
کمین کردن
lurked
کمین کردن
lurk
کمین کردن
raiding party
قسمت مامور کمین
strike force
نیروی کمین یا ضربت
ambuscade
دام محل اجرای کمین
ambuscade
یکدسته نظامی کمین کرده
still hunting
شکار باروش در کمین نشستن
sneak raid
کمین سریع تک برق اسا
sniping
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipe
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped
از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
feverous
درحال تب
moribund
درحال نزع
functioning
درحال کار
in a wrought up state
درحال عصبانی
amort
درحال مرگ
blushingly
درحال شرمندگی
dying
درحال نزع
nascent
درحال تولد
in child birth
درحال زایمان
kissing kind
درحال اشتی
on one's knees
درحال خضوع
suspensive
درحال توقف
at the present moment
درحال حاضر
to be on the grin
درحال پوزخندبودن
station
جا درحال سکون
amok
درحال جنون
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
suspensive
درحال تعلیق
shiveringly
درحال لرز
on stream
درحال فعالیت
on the boil
درحال جوشیدن
latent
درحال کمون
stations
جا درحال سکون
stationed
جا درحال سکون
perlexedly
درحال اشفتگی
reelingly
درحال تلوتلو
sejant
درحال جلوس
ongoing
درحال پیشرفت
suspense
درحال تعلیق
high water
دریا درحال مد
dormant
درحال کمون
aglow
درحال اشتعال
struck
درحال اعتصاب
jump kick
شوت درحال پرش
hanging
اویزان درحال تعلیق
swing up
درحال تاب خوردن
the belligernt powers
دولتهای درحال جنگ
hang-ups
درحال معلق ماندن
hovers
درحال توقف پر زدن
hang up
درحال معلق ماندن
sobersided
فروتن درحال هوشیاری
ramblingly
درحال گردش یاولگردی
saleint
درحال جست وخیز
saleintiant
درحال جست وخیز
in one's cups
درحال میگساری و مستی
sacking
درحال یورش وچپاول
sejant
درحال چمباتمه زدن
overtaking vessel
ناو درحال سبقت
hang-up
درحال معلق ماندن
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
enrapture
درحال جذبه انداختن
pouncing
درحال حمله با پنجه
declining industry
صنعت درحال تنزل
rising
درحال ترقی یا صعود
enravish
درحال جذبه انداختن
tranquil
بی جنبش درحال سکون
fall into abeyance
درحال وقفه افتادن
pounce
درحال حمله با پنجه
flagrante delicto
درحال ارتکاب جرم
hover
درحال توقف پر زدن
hovered
درحال توقف پر زدن
pounced
درحال حمله با پنجه
goods receiving
کالاهای درحال تحویل
goods inwards
کالاهای درحال تحویل
goods intake
کالاهای درحال تحویل
flutteringly
درحال اشفتگی مضطربانه
pounces
درحال حمله با پنجه
rehabilitant
بیمار یا معلول درحال نوتوانی
sliding tackle
تکل درحال لیز خوردن
sniffle
درحال عطسه صحبت کردن
fliers
درحال پرواز گردونه تیزرو
flyer
درحال پرواز گردونه تیزرو
flyers
درحال پرواز گردونه تیزرو
to grind out an oath
درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
sniffles
درحال عطسه صحبت کردن
sniffling
درحال عطسه صحبت کردن
The ship is loading.
کشتی درحال بارگیری است
to dye in grain
درحال خامی رنگ کردن
present arms
سلام درحال پیش فنگ
sniffled
درحال عطسه صحبت کردن
is on the wane
درحال کاهش یا نقصان است
gaggles
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flier
درحال پرواز گردونه تیزرو
gaggle
هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
intermediate stock
موجودی کالاهای درحال ساخت
streamers
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
streamer
نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to dye in the wool
درحال خامی رنگ کردن
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
to souse a burning house
اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
underway replenishment
تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
Irans industry is progressing.
صنعت ایران درحال ترقی است
cell phone users while driving
کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
pit a pat
با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Prices are rising ( falling ) .
قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
hibernation
بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
the dying father said
پدر که درحال مردن بود گفت
spot
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spots
کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
die
توپی که درحال افتادن برروی زمین است
hang ten
سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transients
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transient
ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino
ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heel
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heels
کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
orbiting
در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
spitting
در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
transient
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
controllable twist
تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
transients
پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
rading party
قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
stranger
در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
lamber
کسیکه میش را هنگام زاییدن توجه میکند میشی که درحال زاییدن است
transient target
هدف موقت هدف درحال حرکتی که مدت کمی در میدان دید قرار می گیرد
stream takeoff
حالت موجی هواپیماها درحال برخاستن پشت سر هم پرواز از روی باند به صورت موج پشت سر هم
striking force
نیروی تک کننده یا کمین کننده
picketings
اعضای اتحادیه کارگری که درحال اعتصاب خارج از محل کار خود جمع می شوند تادیگران را نیز به اعتصاب وادارند و نیز خریداران را ازخرید منصرف کنند
choreographing
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreograph
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs
طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
pit a pat
درحال بال بال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com