English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
perdu or due درحال کمین کمین کنان
Other Matches
lurkingly کمین کنان
perdue درحال کمین
perdu درحال کمین
lurked جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurk جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurking جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
lurks جهش کردن پس از کمین از کمین در امدن
ambushes کمین
raids کمین
raiding کمین
await در کمین
awaited در کمین
forestall کمین
forestalled کمین
forestalls کمین
ambush کمین
on the lurk در کمین
ambushed کمین
awaits در کمین
awaiting در کمین
raid کمین
minimally کمین
raided کمین
ambuscade کمین
ambushing کمین
minimal کمین
waylaying کمین کردن
waylay کمین کردن
waylaid کمین کردن
snipers کمین کردن
sniper کمین کردن
ambuscade کمین گاه
lurking کمین کردن
to lie in a کمین کردن
waylays کمین کردن
minterm کمین لفظ
night interception کمین شبانه
lurked کمین کردن
ambush کمین کردن
lurk کمین کردن
ambush در کمین نشستن
lurks کمین کردن
to lie in w کمین کردن
minimal function تابع کمین
ambushing کمین کردن
insidiate کمین کردن
ambushes کمین کردن
scupper کمین کردن
ambushes در کمین نشستن
scuppered کمین کردن
scuppering کمین کردن
insidiate در کمین نشستن
ambushing در کمین نشستن
ambushed در کمین نشستن
lurking place کمین گاه
stalking کمین کردن
stalk کمین کردن
stalked کمین کردن
stalks کمین کردن
ambushed کمین کردن
scuppers کمین کردن
raiding party قسمت مامور کمین
strike force نیروی کمین یا ضربت
ambuscade یکدسته نظامی کمین کرده
still hunting شکار باروش در کمین نشستن
sneak raid کمین سریع تک برق اسا
ambuscade دام محل اجرای کمین
snipe از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
snipes از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniping از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
sniped از کمین گاه بسوی دشمن تیراندازی کردن
rading party قسمت مامور تک در عملیات کمین دسته مامور شبیخون
striking force نیروی تک کننده یا کمین کننده
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
inquiringly تحقیق کنان پرسش کنان
rejoicingly شادی کنان وجد کنان
in plant درحال رویش درحال رشد
lingeringly فس فس کنان
afoam کف کنان
vacillatingly دل دل کنان
murmuringly غر غر کنان
mutteringly من من کنان
groaningly ناله کنان
glozingly تاویل کنان
flashily جلوه کنان
fawningly مداهنه کنان
exultantly خوشی کنان
exultingly خوشی کنان
whiningly ناله کنان
grumblingly شکایت کنان
gyringly گردش کنان
haltingly تامل کنان
ragingly شورش کنان
railingly بدحرفی کنان
refelectingly اندیشه کنان
rejoicingly خوشی کنان
remonstratingly نکوهش کنان
remonstratingly تعرض کنان
repinningly لندلند کنان
reprovingly سرزنش کنان
twittingly سرزنش کنان
scoffingly ریشخند کنان
sneeringly ریشخند کنان
surprisedly تعجب کنان
vituperatively سرزنش کنان
wailingly شیون کنان
wailingly ناله کنان
wonderingly تعجب کنان
pulingly ناله کنان
procrastinatingly تعلل کنان
insinuatingly اشاره کنان
insultingly توهین کنان
intriguingly دسیسه کنان
jumpingly پرش کنان
lingeringly درنگ کنان
lingeringly معطل کنان
loiteringly درنگ کنان
louringly اخم کنان
minaciously تهدید کنان
saunteringly ولگردی کنان
mockingly ریشخند کنان
murmuringly ناله کنان
on the run شلوق کنان
pantingly ارزو کنان
ponderingly اندیشه کنان
poutingly لب کلفت کنان
under one's breath <idiom> نجوا کنان
cock-a-hoop شادی کنان
menacingly تهدید کنان
mincingly ناز کنان
jokingly شوخی کنان
questioningly پرسش کنان
they returned in triumph شادی کنان برگشتند
friskiest جست وخیز کنان
jumpingly جست وخیز کنان
friskier جست وخیز کنان
frisky جست وخیز کنان
dramatis personoe صورت بازی کنان
at pause مکث کنان خاموش
revilingly بدگویان فحاشی کنان
repinningly ناله کنان بادلتنگی
on the run بهر سو دوان دوندگی کنان
skip رقص کنان حرکت کردن
haltingly درنگ کنان ازروی دودلی
wedding party مجلس عروسی یا عقد کنان
the miner's f. اتحادیه یاپیمان کان کنان
interposingly مداخله کنان بطور معترضه
skipped رقص کنان حرکت کردن
fleeringly استهزاء کنان باخنده تمسخرامیز
skips رقص کنان حرکت کردن
feverous درحال تب
to be on the grin درحال پوزخندبودن
high water دریا درحال مد
nascent درحال تولد
on one's knees درحال خضوع
aglow درحال اشتعال
latent درحال کمون
kissing kind درحال اشتی
on stream درحال فعالیت
functioning درحال کار
dying درحال نزع
ongoing درحال پیشرفت
sejant درحال جلوس
reelingly درحال تلوتلو
perlexedly درحال اشفتگی
suspensive درحال تعلیق
shiveringly درحال لرز
suspensive درحال توقف
at the present moment درحال حاضر
on the boil درحال جوشیدن
moribund درحال نزع
amok درحال جنون
in child birth درحال زایمان
station جا درحال سکون
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
suspense درحال تعلیق
struck درحال اعتصاب
amort درحال مرگ
blushingly درحال شرمندگی
stations جا درحال سکون
stationed جا درحال سکون
dormant درحال کمون
in a wrought up state درحال عصبانی
pouncing درحال حمله با پنجه
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
sacking درحال یورش وچپاول
pounces درحال حمله با پنجه
saleintiant درحال جست وخیز
declining industry صنعت درحال تنزل
enrapture درحال جذبه انداختن
enravish درحال جذبه انداختن
rising درحال ترقی یا صعود
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
pounce درحال حمله با پنجه
pounced درحال حمله با پنجه
saleint درحال جست وخیز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com