English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
he was talking about me درخصوص من صحبت می کرد
Other Matches
respecting درخصوص درباره
supplies research تحقیق درخصوص مواد
operational research تحقیق درخصوص بهره برداری
status enquiry پرسش درخصوص وضعیت مشتری
consumer research تحقیق درخصوص احتیاجات و نحوه خریدمصرف کنندگان
market research تحقیقات درخصوص بازار مطالعه وضعیت بازار
dangerous goods by road agreement موافقتنامه بین کشورهای اروپایی که در ان درخصوص وسیله حمل نحوه بسته بندی و مشخصات وسیله حمل ونقل توضیح لازم داده شده است
colloquy صحبت
converse صحبت
confabulation صحبت
mouthing صحبت
chitchat صحبت
talked صحبت
talks صحبت
collocutor هم صحبت
colloquies صحبت
conversing صحبت
converses صحبت
talk صحبت
mouth صحبت
mouthed صحبت
parle صحبت
conversed صحبت
mouths صحبت
conversable خوش صحبت
cross talk تداخل صحبت
well-spoken خوش صحبت
conversationist خوش صحبت
coze صحبت خودمانی
well spoken خوش صحبت
confabulate صحبت کردن
speech صحبت نطق
sniffles صحبت تودماغی
speak صحبت کردن
speaks صحبت کردن
sniffle صحبت تودماغی
asides صحبت تنها
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
chatty خوش صحبت
natters صحبت دوستانه
aside صحبت تنها
speeches صحبت نطق
sniffled صحبت تودماغی
talk up <idiom> صحبت درمورد
chitchat صحبت کوتاه
sniffling صحبت تودماغی
dialogues گفتگو صحبت
nattered صحبت دوستانه
chit-chat صحبت کوتاه
dialogue گفتگو صحبت
chit chat صحبت کوتاه
pillow talk صحبت خودمانی
nattering صحبت دوستانه
my inter locvtor طرف صحبت من
natter صحبت دوستانه
private talk صحبت خصوصی
shoptald صحبت بازاری
telephone frequency فرکانس صحبت
to talk [to] صحبت کردن [با]
talk صحبت کردن
articulates ماهر در صحبت
articulate ماهر در صحبت
conversationalists خوش صحبت
conversationalist خوش صحبت
talks صحبت کردن
duologue صحبت دونفری
articulating ماهر در صحبت
talked صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
monologue تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologues تک سخنگویی صحبت یک نفری
to switch on طرف صحبت کردن
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
dialog صحبت با شخص دیگر
monolog تک سخنگویی صحبت یک نفری
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
gest کار نمایان هم صحبت
geste کار نمایان هم صحبت
blather صحبت بی معنی واحمقانه
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
whispery اهسته صحبت کننده
sniffling تودماغی صحبت کردن
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
interlocutors طرف صحبت هم سخن
hobnob صحبت دوستانه کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
dialogues صحبت با شخص دیگر
dialogue صحبت با شخص دیگر
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutor طرف صحبت هم سخن
sniffled تودماغی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
sniffle تودماغی صحبت کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
Speaking. [on the phone] [من] پشت تلفن صحبت می کنم.
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
Dont talk to all and sundry. با این وآن صحبت نکن
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
She was talking to (with ) a friend . داشت با دوستش صحبت می کرد
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
He is a good speaker . He speaker well. خیلی خوب صحبت می کند
They were stI'll talking away at midnight. تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
break in درمیان صحبت کسی دویدن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
telephone frequency characteristic منحنی مشخصه فرکانس صحبت
kaffeeklatsch صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
talking of ... حال که صحبت از...... بمیان امد
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
yakety-yak <idiom> صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
We talked until midnight. and then separated. تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
phone تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
Please face me when I'm talking to you. لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
To speak in a low voice. آهسته صحبت کردن ( با صدای کوتاه ،یواش )
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
phones تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
pre audience ترتیب تقدم صحبت اصحاب دعوی در محکمه
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
phoning تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
to speak on behalf of [as representative] از طرف [کسی] صحبت کردن [به عنوان نماینده]
Talking of Europe ,please allow me … حالا که صحبت از اروپ؟ است اجازه می خواهم ...
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com