English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 200 (9 milliseconds)
English Persian
e. to the occasion درخور موقع
Other Matches
meet تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meets تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
likly درخور
idoneous درخور
felicitous درخور
proportionate درخور
congurous درخور
apposite درخور
by fits and starts درخور
apt درخور
eligible درخور
deserved درخور
meet درخور
meets درخور
assorted درخور
thievish درخور دزدان
opportune درخور مناسب
appropriate درخور مناسب
appropriated درخور مناسب
fit درخور مناسب
fits درخور مناسب
fittest درخور مناسب
befitting درخور شایسته
appropriates درخور مناسب
befit درخور بودن
wifely درخور زنان
becoming شایسته درخور
stagy درخور نمایشگاه
pasturable درخور چرا
monkish درخور رهبان
marriageable درخور عروسی
appropriating درخور مناسب
befitted درخور بودن
queenly درخور ملکه
befits درخور بودن
measuring درخور اندازه گیری
little درخور بچگی پست
gradients درخور راه رفتن
gradient درخور راه رفتن
gradatory درخور راه دفتن
congruous درخور درست تلافی کننده یاجفت شونده
occasioned موقع
at an unearthy hour بی موقع
occasion موقع
occasioning موقع
occasions موقع
seasonably به موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
at the precise moment در سر موقع
behind time بی موقع
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
unseasonably بی موقع بی جا
unseasonable بی موقع بی جا
period موقع
nail به موقع
periods موقع
termed موقع
nailed به موقع
siting موقع
when در موقع
term موقع
nails به موقع
terming موقع
till his return تا موقع برگشتن او
by this تا این موقع
places مکان موقع
tactlessly موقع نشناس
tactless موقع نشناس
placing مکان موقع
inopportune بی موقع نامناسب
at a later period در موقع دیگر
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
criticalness اهمیت موقع
seed time موقع تخمکاری
payment in due cource پرداخت به موقع
nails به موقع پرداختن
on one occasion دریک موقع
noontime موقع فهر
time فرصت موقع
meal time موقع خوراک
nailed به موقع پرداختن
the proper time to do a thing موقع مناسب
in due course در موقع خود
times فرصت موقع
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
fieldcorn موقع جولان
situation محل موقع
situations محل موقع
nail به موقع پرداختن
post entry ثبت پس از موقع
rooms محل موقع
timed فرصت موقع
nick موقع بحرانی
tactful موقع شناس
tactfully موقع شناس
nicked موقع بحرانی
nicking موقع بحرانی
nicks موقع بحرانی
place مکان موقع
discrete <adj.> موقع شناس
juncture موقع بحرانی
discreet <adj.> موقع شناس
discretional <adj.> موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
room محل موقع
to be proper for به موقع بودن
positioning موقع یابی
belatedly دیرتر از موقع
belated دیرتر از موقع
the hour has struck موقع بحران رسید
show up سر موقع حاضر شدن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
put in force به موقع اجرا گذاشتن
playtime موقع شروع نمایش
seedtime موقع تخم کاری
opportuneness موقعیت موقع بودن
mealtimes موقع صرف غذا
mealtime موقع صرف غذا
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
premature قبل از موقع نابهنگام
d. situation موقع یا موقعیت باریک
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
pro hac vice برای این موقع
early resupply تجدید اماد به موقع
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
here در این موقع اکنون
exigence ضرورت موقع تنگ
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
cut short پیش از موقع قطع کردن
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
sacerdotal وابسته به کشیشان درخور کشیشان
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
funny bone <idiom> جایی پشت آرنج که موقع ضربه سوزش وخارش میکند
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throws باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament. آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او [مرد] را برای مسابقات نامشخص می کند.
throwing باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
counselling در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsel در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
blue key نقطه کمکی ابی برای تنظیم عکس در موقع فاهر کردن فیلم
counsels در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
compression نرم افزار مقیم که داده را موقع نوشتن فشرده میکند و هنگام خواندن به حالت اولیه بر می گرداند
shed stick چوب هاف [چوبی است نازک تر از کوجی که برای جدا کردن تارها در موقع عبور دادن پود بکار می رود.]
overlap تداخل رنگ ها [خصوصا در لبه طرح ها و موقع تعویض رنگ در نقشه]
jingo کلمه که شعبده بازان در موقع شعبده بازی بکار میبرند
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
current maturity قیمت دفتری دارایی در موقع فروش یا تبدیل مظنه روز نرخ روز
civil reserve air fleet گروه هواپیماهای احتیاط کشوری گروه هواپیماهای غیرنظامی که در موقع جنگ مورد استفاده قرار می گیرند
sinuous weft نخ پود زیر [این نخ چون معمولا نازکتر است در موقع پودگذاری بین تارها، حالت موجی یا سینوسی به خود می گیرد لذا به این اسم نیز نامیده می شود.]
root of title منشاء سمت در CL فروشنده اراضی بایدترتیب ایادی را ضمن 03سال گذشته در موقع معامله روشن و منشاء سمت مالکیت خود را مشخص کند
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
bombing height ارتفاع رهایی بمب ارتفاع هواپیماتا هدف در موقع رهایی بمب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com