Dictiornary-Farsi | دردست گرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 204 (13 milliseconds)

English	Persian
take up	دردست گرفتن
to enter	دردست گرفتن
to take in hand	دردست گرفتن
to take up	دردست گرفتن


Other Matches

in the course of	دردست
It is in the hands of God .	دردست خدا ست
hat in hand	کلاه دردست
under way	دردست اقدام
holds	دردست داشتن
hold	دردست داشتن
under construction	دردست ساختمان
under development	دردست توسعه
under repairing	دردست تعمیر
records available	امار دردست
new fashioned	بطرزنوین دردست شده
it is the p of construction	دردست ساختمان است
situated to the right	واقع دردست راست
hand in hand	دست دردست یکدیگر
It is in progress. It is under way.	دردست اقدام است
gynaecocracy	حکومتی که دردست اناث باشد
For the moment he is in the saddle.	فعلا که ایشان سوارند ( قدرت را دردست دارد )
empires	امپراتوری چند کشور که دردست یک پادشاه باشد فرمانروایی
empire	امپراتوری چند کشور که دردست یک پادشاه باشد فرمانروایی
ag nus dei	صورت برهای که پرچم فچلیپایی دردست داردوکنایه ازعیسی است
wands	دستگاه کد میلهای خوان یا وسیله نوری که دردست قرار می گیرد با کدهای میلهای محصولات مغازه را بخواند
wand	دستگاه کد میلهای خوان یا وسیله نوری که دردست قرار می گیرد با کدهای میلهای محصولات مغازه را بخواند
ciphers	مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cyphers	مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
cipher	مجموعه حروف واعدادی که مامورین سیاسی برای ارتباط سری با کشورخود از انها استفاده می کنندو درک مفاهیمشان بدون دردست داشتن کلید ممکن نیست
to take medical advice	دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
gripped	طرز گرفتن وسیله گرفتن
take in <idiom>	زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
clam	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
grip	طرز گرفتن وسیله گرفتن
gripping	طرز گرفتن وسیله گرفتن
grips	طرز گرفتن وسیله گرفتن
clams	بچنگال گرفتن محکم گرفتن
calebrate	جشن گرفتن عید گرفتن
slag	کفه گرفتن تفاله گرفتن
to seal up	درز گرفتن کاغذ گرفتن
To tell some one his fortune .	برای کسی فال گرفتن ( فال کسی را گرفتن )
retakes	پس گرفتن
get at	گرفتن
to take one's stand	جا گرفتن
to take fast hold of	گرفتن
inclasp	در بر گرفتن
indwell	جا گرفتن
to take up	گرفتن
to take a wife	زن گرفتن
holds	گرفتن
to station oneself	جا گرفتن
reclaim	پس گرفتن
tithe	ده یک گرفتن از
tithes	ده یک گرفتن از
false grip	گرفتن
retaken	پس گرفتن
retake	پس گرفتن
wive	زن گرفتن
despumate	کف گرفتن از
unsay	پس گرفتن
devest	گرفتن
disesteem	کم گرفتن
capturing	گرفتن
captures	گرفتن
tong	گرفتن
to whisk away or off	گرفتن
to break in	گرفتن
capture	گرفتن
blind	گرفتن
lay to heart	به دل گرفتن
overtake	گرفتن
to begin again	از سر گرفتن
to hunt out	گرفتن
to bring to a stop	را گرفتن
to put a stop to	را گرفتن
to call back	پس گرفتن
to catch a fly	بل گرفتن
to get at	گرفتن
to catch on	گرفتن
infold	در بر گرفتن
to draw back	پس گرفتن
seize	گرفتن
seized	گرفتن
overtaken	گرفتن
overtakes	گرفتن
hold	گرفتن
blinded	گرفتن
blinds	گرفتن
obturate	گرفتن
catch	گرفتن
to shut off	را گرفتن
raclaim	پس گرفتن
reoccupy	از سر گرفتن
to nestle oneself	جا گرفتن
to lay a wager	گرفتن
to addict oneself	خو گرفتن
seizes	گرفتن
encumber	گرفتن
cease	گرفتن
situate	جا گرفتن
situates	جا گرفتن
situating	جا گرفتن
detract	گرفتن
detracted	گرفتن
detracting	گرفتن
detracts	گرفتن
ceased	گرفتن
ceases	گرفتن
ceasing	گرفتن
encumbered	گرفتن
encumbering	گرفتن
encumbers	گرفتن
withdraw	پس گرفتن
withdraws	پس گرفتن
retrieves	پس گرفتن
retrieved	پس گرفتن
retrieve	پس گرفتن
reclaimed	پس گرفتن
reclaiming	پس گرفتن
acquiring	گرفتن
puddles	گل گرفتن
accustoms	خو گرفتن
puddle	گل گرفتن
renovate	از سر گرفتن
renovated	از سر گرفتن
renovates	از سر گرفتن
renovating	از سر گرفتن
flea	کک گرفتن
accustoming	خو گرفتن
accustom	خو گرفتن
accompanied	دم گرفتن
reclaims	پس گرفتن
acquires	گرفتن
lute	گل گرفتن
acquire	گرفتن
lutes	گل گرفتن
wed	گرفتن
accompany	دم گرفتن
accompanies	دم گرفتن
fleas	کک گرفتن
deglutinate	گرفتن
resumption	از سر گرفتن
recapturing	پس گرفتن
recaptures	پس گرفتن
recaptured	پس گرفتن
recapture	پس گرفتن
corks	گرفتن
cork	گرفتن
skim	کف گرفتن از
skim	گرفتن کف
skimmed	کف گرفتن از
catch on	گرفتن
resuming	از سر گرفتن
adeem	پس گرفتن
withdrawal	پس گرفتن
withdrawals	پس گرفتن
skims	گرفتن کف
skims	کف گرفتن از
skimmed	گرفتن کف
resumes	از سر گرفتن
retreats	پس گرفتن
retreating	پس گرفتن
retreated	پس گرفتن
retreat	پس گرفتن
abating	اب گرفتن از
abates	اب گرفتن از
abated	اب گرفتن از
abate	اب گرفتن از
take	گرفتن
takes	گرفتن
resumed	از سر گرفتن
grab	گرفتن
resume	از سر گرفتن
grabbed	گرفتن
grabbing	گرفتن
grabs	گرفتن
pushing	گرفتن
retaking	پس گرفتن
get off the ground <idiom>	پا گرفتن
acclimatising	خو گرفتن
to get accustomed to	خو گرفتن [به]
getting	گرفتن
receives	گرفتن
To go bad and stink.	بو گرفتن
gets	گرفتن
acclimatize	خو گرفتن
acclimatises	خو گرفتن
acclimatized	خو گرفتن
To treat flippantly(lightly).	شل گرفتن
acclimatizing	خو گرفتن
get	گرفتن
receive	گرفتن
acclimatizes	خو گرفتن
nailed	گرفتن
break out	در گرفتن
nail	گرفتن
nails	گرفتن
to get used to	خو گرفتن [به]
acclimatised	خو گرفتن
to take a vacation	مرخصی گرفتن
gnaw	گاز گرفتن
spanning	اندازه گرفتن
spanned	اندازه گرفتن
span	اندازه گرفتن