English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (25 milliseconds)
English Persian
bother دردسر دادن
bothered دردسر دادن
bothering دردسر دادن
bothers دردسر دادن
Search result with all words
incommode ناراحت گذاردن دردسر دادن
to put anyone to t. کسیرا دردسر یازحمت دادن
Other Matches
bothersome پر دردسر
effortlessly بی دردسر
hassle دردسر
effortless بی دردسر
todo دردسر
in hot water <idiom> در دردسر
hassled دردسر
hassles دردسر
aggro دردسر
headache دردسر
hassling دردسر
cushy بی دردسر
cushiest بی دردسر
cushier بی دردسر
headaches دردسر
hot potatoes مایهی دردسر
hot potato مایهی دردسر
agreat d. of trouble دردسر زیاد
problem-free <adj.> بدون دردسر
trouble-free <adj.> بدون دردسر
inconvenience دردسر ناسازگاری
inconvenienced دردسر ناسازگاری
inconveniences دردسر ناسازگاری
inconveniencing دردسر ناسازگاری
mess up <idiom> به دردسر افتادن
psychic income درامد بی دردسر
troublesome <adj.> دردسر آفرین
make waves <idiom> ایجاد دردسر
in the soup <idiom> در دردسر افتادن
money for jam <idiom> پول بی دردسر
raise a hand <idiom> به دردسر انداختن
cushily اسان وبی دردسر
soft loans وام بدون دردسر
to be toast [American E] <idiom> در دردسر بزرگی بودن
trachle سبب خستگی یا دردسر
let sleeping dogs lie <idiom> [دنبال دردسر نگرد]
soft loan وام بدون دردسر
put (someone) out <idiom> ناراحت ،دردسر،اذیت
ask for trouble <idiom> دنبال دردسر گشتن
psychic income درامدحاصل از مشاغل ساده و بی دردسر
To get embroiled in something. د رکش وواکش ( دردسر افتادن )
to cause trouble for oneself برای خود دردسر راه انداختن
I didn't intend to involve you in this mess. من نمی خواستم تو را با این گرفتاری [دردسر] درگیر کنم.
get into a row مورد سرزنش واقع شدن توی دردسر افتادن
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
to poke one's head into a hornets' nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to stir up a hornet's nest <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
to open a can of worms <idiom> چیزی که باعث وخیم تر شدن موقعیت و ایجاد دردسر حل نشدنی بشود [اصطلاح مجازی]
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
be your own worst enemy <idiom> از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
housed منزل دادن پناه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
houses منزل دادن پناه دادن
house منزل دادن پناه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com