Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (10 milliseconds)
English	Persian
He is not tactful (diplomatic)in dealing with people.	دررفتارش با مردم سیاست بخرج نمی دهد
Other Matches
rabble-rouser	تحریک کننده توده مردم [سیاست]
Pied Piper	تحریک کننده توده مردم [سیاست]
closed-door meeting	مجلس جدا از مردم عمومی [سیاست]
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy.	ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate	اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker	سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
at the expense of	بخرج
on	بخرج
democracy	مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracies	مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
Please be unbiased(fair,objective).	تعصب بخرج ندهید
persevered	استقامت بخرج دادن
Dutch	:هرکس بخرج خود
perseveres	استقامت بخرج دادن
emote	هیجان بخرج دادن
to pretend holiness	تقدس بخرج دادن
persevere	استقامت بخرج دادن
We had our lunch at companys expense .	بخرج شرکت نهار خوردیم
To be on the safe side.	خیلی احتیاط بخرج دادن
pass off	بخرج دادن قلمداد کردن
plebiscite	مردم خواست رای قاطبه مردم
popular	مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites	مردم خواست رای قاطبه مردم
To go flat out . To make astupendous effort.	غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
to never let yourself get to thinking like them <idiom>	نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
home rule	حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
monetarists	طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
population	تعداد مردم مردم
populations	تعداد مردم مردم
To be patient. To bear up.	حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
politics	سیاست
politcs	سیاست
politic	سیاست
kingcraft	سیاست
diplomacy	فن سیاست
policies	سیاست
policy	سیاست
king craft	سیاست
social policy	سیاست اجتماعی
policy making	سیاست گذاری
restrictionism	سیاست محدودیت
policy-making	سیاست گذاری
colonialism	سیاست مستعمراتی
new deal	سیاست جدید
stop go policy	سیاست تثبیت
public policy	سیاست عمومی
public life	زندگی در سیاست
power politics	سیاست زور
policy makers	سیاست گذاران
policy of contianment	سیاست تحدیدی
realpolitik	سیاست تجربی
politcs	سیاست شناسی
political sclence	سیاست مدن
politcs	علم سیاست
neutralism	سیاست بی طرفی
national policy	سیاست ملی
foreign policy	سیاست خارجی
fiscal policy	سیاست مالی
financial policy	سیاست مالی
fair deal	سیاست منصفانه
expansionary policy	سیاست انبساطی
anti development policy	سیاست ضد توسعه
anti inflationary policy	سیاست انقباضی
employment policy	سیاست اشتغال
budgetary policy	سیاست بودجهای
economic policy	سیاست اقتصادی
diplomatically	سیاست مابانه
development policy	سیاست توسعه
health policy	سیاست بهداشتی
income policy	سیاست درامدی
laisser faire	سیاست اقتصادازاد
monopolist	سیاست انحصاری
king craft	سیاست پادشاهی
politician	اهل سیاست
politician	وارددر سیاست
politician	سیاست مدار
politicians	اهل سیاست
politicians	وارددر سیاست
politicians	سیاست مدار
politics	علم سیاست
politics	سیاست مدون
monetary policy	سیاست پولی
mercantilism	سیاست بازرگانی
laissez faire	سیاست اقتصادازاد
commercial policy	سیاست بازرگانی
tax policy	سیاست مالیاتی
policy	مسلک سیاست
policies	مسلک سیاست
realpolitik	سیاست زور
realpolitik	سیاست عملی
diplomacy	سیاست سیاستمداری
fiscal policy	سیاست مالیاتی
acrobats	سیاست باز
wage policy	سیاست دستمزد
acrobat	سیاست باز
the policy of the government	سیاست دولت
functional finance	سیاست مالی اصولی
launch into politics	داخل سیاست شدن
import substitution policy	سیاست جانشینی واردات
citizenship [status of a citizen]	ملیت [حقوق] [سیاست]
income policy	سیاست مربوط به درامدها
institutionalism	سیاست خیریه واخلاقی
labour policy	سیاست استخدام کارکنان
nationality [citizenship]	ملیت [حقوق] [سیاست]
intransigeance	سخت گیری در سیاست
diplomatize	سیاست مداری کردن
legislative periode	دوره مقننه [سیاست]
electoral term	دوره مقننه [سیاست]
decision making policy	سیاست تصمیم گیری
credit squeeze	سیاست انقباض اعتبار
restrictive monetary policy	سیاست پولی انقباضی
contractionary monetary policy	سیاست پولی انقباضی
restrictive fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
discount rate policy	سیاست نرخ تنزیل
discretionary fiscal policy	سیاست مالی اختیاری
easy money policy	سیاست گشایش پول
Pied Piper	عوام انگیز [سیاست]
rabble-rouser	عوام انگیز [سیاست]
expansionary monetary policy	سیاست پولی انبساطی
expansionary fiscal policy	سیاست مالی انبساطی
policy of pandering	سیاست خودشیرین بودن
parliamentary term	دوره مقننه [سیاست]
contractionary fiscal policy	سیاست مالی انقباضی
stabilization policy	سیاست تثبیت اقتصادی
political sclence	علم سیاست کشورها
To enter politics .	وارد سیاست شدن
The policy of balance of power.	سیاست موازنه قدرت
I have nothing to do with politics.	کاری به سیاست ندارم
policy of d.	سیاست واگذاری اوضاع
policy instrument	ابزار اجرای سیاست
plateform	اعلامیه سیاست دولت
International politics.	سیاست بین الملل
politick	سیاست بافی کردن
the open door policy	سیاست دروازههای باز
pure monetary policy	سیاست پولی خالص
pure fiscal policy	سیاست مالی خالص
punitory	جزائی سیاست امیز
tight money	سیاست پولی انقباضی
to launch in to politics	داخل سیاست شدن
tools of fiscal policy	ابزار سیاست مالی
brinkmanship	سیاست قبول مخاطره
pricing policy	سیاست قیمت گذاری
party politics	سیاست بازیهای حزبی
tools of monetary policy	ابزار سیاست پولی
outward looking policy	سیاست برون نگر
ostrich policy	سیاست خود فریبی
to retire from politics	از سیاست بازنشسته شدن
opposition party	حزب مخالف [سیاست]
executive [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
executive council [of a political party]	مجلس اجرائی [سیاست]
executive [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
orientalism	عقاید یا سیاست شرقی
open door policy	سیاست درهای باز
nonintervention	سیاست کناره گیری
nonintervention	سیاست عدم مداخله
executive council [of a political party]	شورای مجریه [سیاست]
active fiscal policy	سیاست مالی فعال
austere fiscal policy	سیاست مالی مضیق
conservatism	سیاست محافظه کاری
agricultural support policy	سیاست حمایت از کشاورزی
polity	طرز اداره سیاست
polities	طرز اداره سیاست
isolationism	پیروی از سیاست انزوا
policy dilemma	تناقض سیاست ها مشکل سیاستی
centrist wing	طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
intransigency	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
brinkmanship	سیاست رفتن تا مرز جنگ
land policy	سیاست اقتصادی مربوط به زمین
power politics	سیاست جبر زور طلبی
radicals	اصل سیاست مدار افراطی
begger my neighbour policy	سیاست فقیر کردن کشورهمسایه
He is through ( done ) with politics .	سیاست را بوسیده وکنار گذاشته
mercantilist	طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
clericalism	سیاست واصول واعمال روحانیون
mercantilism	سیاست موازنه بازرگانی کشور
intransigence	سخت گیری در سیاست ناسازگاری
He takes ( heels) much interest in politics.	به سیاست خیلی علاقه دارد
die hard	پرمقاومت سیاست مدارمحافظه کار
radical	اصل سیاست مدار افراطی
To enter the arena of bloody politics.	وارد صحنه سیاست شدن
carpetbag	سیاست بازی ودغلکاری کردن
passive fiscal policy	سیاست مالی غیر فعال
politics	علم سیاست امور سیاسی
population [pop.]	مردم
the deaf	مردم کر
folk	مردم
peopling	مردم
peoples	مردم
peopled	مردم
people	مردم
folks	مردم
the people	مردم
public	مردم
Politics someone hell.	سیاست پدر ومادرندارد ( نمی شناسد )
agricultural price policy	سیاست تعیین قیمت محصولات کشاورزی
mugwump	سیاست و حزب بازی دوری میکند
to have a closed meeting	نشست محرمانه داشتن [بخصوص سیاست]
to break off diplomatic relations	روابط دیپلماتیکی را قطع کردن [سیاست]
To do something expediently.	از روی سیاست کاری را انجام دادن
[extreme] right-wing scene	صحنه جناح راست [افراطی] [سیاست]

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com