English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
During (in)the current year. درسال جاری
Search result with all words
paasche price index یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
Other Matches
drivel اب دهان جاری ساختن از دهن یا بینی جاری شدن دری وری سخن گفتن
customs of the services مقررات و روشهای جاری قسمتها امور جاری نیروها
in the a. year of درسال خجسته
In the year 2000… درسال 2000...
in the a. year of درسال فرخنده فال
he was born in the year درسال 00000زائیده یامتولدشد
monestrous دارای یک مرحله فحلیت درسال
current cost accounting حسابداری هزینه جاری حسابداری براساس نرخ های جاری
polyestrous دارای بیش از یک وهله جفت گیری درسال
american defense service medal نشان خدمت ارتش امریکا درسال 14- 9391
knight hospitaller کسیک که درسلکهای راهبهای نظامی که درسال .....گردیده درامده باشد
the great exhibition نخستین نمایش بزرگ کالاکه درسال 1851 درلندن داده شد
turnover تعداد دفعاتی درسال که موجودی انبار یک بنگاه فروخته میشود
anti federalist اشخاصی که درسال 88-7871 مخالف اساس حکومت امریکا بودند
pandours or doors امنیه وحشی درنده خو که درسال 1471 تشکیل شد وچندی پس از ان جز ارتش اطریش گردید
french revolution انقلابی که درسال 9871 در فرانسه اتفاق افتاد و باعث امحاء سیستم فئودالی و انتقال قدرت حاکمه به طبقه بورژوا شد
shedding خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds خون جاری ساختن جاری ساختن
shed خون جاری ساختن جاری ساختن
running key [کلید جاری رمز یا دفترچه جاری کلید رمز]
european unclear a energy agency اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
groovy جاری
going جاری
current جاری
interfluous در هم جاری
actuals جاری
running جاری
current cell سل جاری
sister in law جاری
gushing جاری
interfluent در هم جاری
pourer جاری
sluicy جاری
currents جاری
running water اب جاری
present-day جاری
volant جاری
competitive price قیمت جاری
routine خط مشی جاری
current budget بودجه جاری
standing order دستور جاری
standing orders دستور جاری
account cuurent حساب جاری
current assets دارائیهای جاری
current asset دارایی جاری
current assets دارایی جاری
callendar year سال جاری
circulating asset دارایی جاری
bank overdraft حساب جاری
routines روش جاری
trills جاری شدن
checking account حساب جاری
trill جاری شدن
checking accounts حساب جاری
current account حساب جاری
current accounts حساب جاری
currently بطور جاری
routine روش جاری
routinely خط مشی جاری
routinely روش جاری
routines خط مشی جاری
trilled جاری شدن
demand deposit سپرده جاری
disembogue جاری شدن
electrodynamics الکترسیته جاری
excurrent جاری شونده
Blood was running . خون جاری شد
The regulations in force . مقررات جاری
yeild point حد جاری شدن
yeild جاری شدن
working capacity سرمایه جاری
tidal volume حجم جاری
liquid limit حد جاری شدن
rules of procedure روش جاری
present income درامد جاری
perfuse جاری ساختن
current yield بازده جاری
current ratio نسبت جاری
current cell indicator نشانگر سل جاری
current date تاریخ جاری
current expenditure هزینه جاری
current files پروندههای جاری
current income درامد جاری
current instruction دستورالعمل جاری
current liabilites بدهیهای جاری
current liabilities بدهیهای جاری
current liability بدهی جاری
current liability بدهیهای جاری
current loop حلقه جاری
current price قیمت جاری
present consumption مصرف جاری
currents جاری و روان
oozes جریان جاری
AC حساب جاری
oozed جریان جاری
flow جاری شدن
ooze جریان جاری
standing روش جاری
flowed جاری شدن
flows جاری شدن
oozing جریان جاری
current جاری و روان
yielded جاری شدن
yield جاری شدن
yields جاری شدن
blood خون جاری کردن
tapping از شیر اب جاری کردن
tapped از شیر اب جاری کردن
jet مانندفواره جاری کردن
tap از شیر اب جاری کردن
at the current rate of exchange به نرخ جاری ارز
at the current rate of exchange به نرخ مبادله جاری
pour جاری شدن یا ساختن
balance on current account مانده حساب جاری
jetting مانندفواره جاری کردن
current account balance تراز حساب جاری
circumfluent جاری شونده دراطراف
current directory دایرکتوری جاری یا فعلی
current rate of growth نزخ رشد جاری
prints پس از اتمام کار جاری
payment on open account پرداخت در حساب جاری
pour point نقطه جاری شدن
pronounce the formula of a specified صیغه جاری کردن
circulate جاری شدن (مثل آب در لوله یا هوا در ساختمان)
pass book دفتر حساب جاری
flux جاری شدن گداختن
standing operating procedures روش جاری عملیاتی
bleed خون جاری شدن از
bleeds خون جاری شدن از
standing operating procedures روش جاری مخابرات
the th inst پنجم بماه جاری
flowed جریان جاری کردن
flows جریان جاری کردن
flow جریان جاری کردن
print پس از اتمام کار جاری
printed پس از اتمام کار جاری
passbook دفتر حساب جاری
jetted مانندفواره جاری کردن
snivelled ازبینی جاری شدن
instant مربوط به ماه جاری
instants مربوط به ماه جاری
outflows به بیرون جاری شدن
poured جاری شدن یا ساختن
checking account حساب جاری بانکی
outflow به بیرون جاری شدن
snivelling ازبینی جاری شدن
snivels ازبینی جاری شدن
poured افشاندن جاری شدن
checking accounts حساب جاری بانکی
pour افشاندن جاری شدن
sniveling ازبینی جاری شدن
pouring افشاندن جاری شدن
jets مانندفواره جاری کردن
pours جاری شدن یا ساختن
daily routine عادت جاری روزانه
snivel ازبینی جاری شدن
pours افشاندن جاری شدن
sniveled ازبینی جاری شدن
active a ccount حساب متحرک یا جاری
pouring جاری شدن یا ساختن
rules of procedure قوانین مربوط به روش جاری
emanate جاری شدن تجلی کردن
emanated جاری شدن تجلی کردن
newsreels فیلم اخبار جاری روز
newsreel فیلم اخبار جاری روز
flows جاری بودن روان شدن
profluent جاری بمقدار زیاد ساری
winterbourne رودی که در زمستان جاری میشود
hangup توقف ناگهانی برنامه جاری
emanating جاری شدن تجلی کردن
routine جریان عادی عادت جاری
ancestral file که فرزند فایل جاری است
confluent باهم جاری شونده متلاقی
routines جریان عادی عادت جاری
Applicants flooded in. سیل افراد ( متقاضیان ) جاری شد
flow جاری بودن روان شدن
routinely جریان عادی عادت جاری
emanates جاری شدن تجلی کردن
flowed جاری بودن روان شدن
slobbered تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
shape factor نسبت لنگرپلاستیک به لنگر جاری شدن
move to tears اشک از چشمان کسی جاری شدن
currency depreciation race تجدید نظر در قیمت پول جاری
slobbers تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
age of moon تعداد روزهای گذشته از ماه جاری
slobber تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
slobbering تلفظ کلمات با جاری ساختن اب دهان
conducts جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conducting جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conducted جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
conduct جاری شدن جریان الکتریکی در یک ماده
riffle اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffled اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffles اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
riffling اب جاری در قسمت کم عمق رود بر زدن
streamed جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
streams جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
stream جاری شدن ساطع کردن بطورکامل افراشتن
sluices ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
sluiced ازبندیا دریچه جاری شدن خیس کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com