Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
the propriety of a term
درستی یک لفظ یا یک اصطلاح مناسبت یک واژه یا لفظ
Other Matches
purism
واژه یا اصطلاح اصیل وصحیح
portmanteaus
واژه مرکب از دو واژه
portmanteaux
واژه مرکب از دو واژه
portmanteau
واژه مرکب از دو واژه
inopportuneness
بی مناسبت
timeliness
مناسبت
appositeness
مناسبت
pertinence
مناسبت
appropiateness
مناسبت
propitiousness
مناسبت
pertinency
مناسبت
accomodate
مناسبت کردن
suitability
مناسبت شایستگی
adequacy
تکافو مناسبت
inopportunity
عدم مناسبت
rapport
مناسبت سازگاری
adaptableness
سازش مناسبت
decorum
مناسبت رفتاربجا
meetness
شایستگی مناسبت
felicities
اقتضاء مناسبت
felicity
اقتضاء مناسبت
pertinence or nency
اقتضا مناسبت
without rime or reason
بی مناسبت بی جهت بی دلیل
foolishness
عدم مناسبت ناشایستگی
attune
وفق دادن مناسبت
events to mark the Day of German Unity
مراسم به مناسبت روز یگانگی آلمان
It was inappropriate to make such a remark .
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
Please supply the facts relevant to the case.
لطفا" حقایق ومطالبی را که با موضوع مناسبت دارد فراهم کنید
exactitude
درستی
rightness
درستی
soundness
درستی
validity
درستی
exactness
درستی
justly
<adv.>
به درستی
properly
<adv.>
به درستی
rightfully
<adv.>
به درستی
rightly
<adv.>
به درستی
aright
<adv.>
به درستی
correctness
درستی
preciseness
درستی
accuracy
درستی
duly
<adv.>
به درستی
straightness
درستی
imprecision
نا درستی
justly
به درستی
integrality
درستی
rightfulness
درستی
legitimacy
درستی
integrity
درستی
justness
درستی
trueness
درستی
uprightness
درستی
correctitude
درستی
correctly
<adv.>
به درستی
genuineness
درستی
precision
درستی
fidelity
درستی
rectitude
راستی درستی
honestly
از روی درستی
justice
درستی دادگستری
approximately
تقریبا به درستی
truth table
جدول درستی
truth value
ارزش درستی
honesty
درستکاری درستی
truths
درستی صداقت
validation
تنفیذ درستی
the a of a trans lation
درستی ترجمه
damchi
راستی و درستی
to verifty a staement
درستی ونادرستی
truth
درستی صداقت
propriety of behaviour
درستی رفتار
bona fide
به طور جدی به درستی
accuracy
درجه دقت درستی
in the wrong
<idiom>
اشتباه ،درستی حقیقت
function
انجام عمل به درستی
uprightaess
درستی راستی عدالت
to foel
حال درستی نداشتن
line up
<idiom>
به درستی میزان کردن
functions
انجام عمل به درستی
functioned
انجام عمل به درستی
painted woman
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
bimbo
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن زیبا ولی کم عقل و فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
to mount somebody
با کسی مقاربت جنسی کردن
[اصطلاح رکیک]
[اصطلاح روزمره]
to get one's comeuppance
<idiom>
مزد عمل بد خود را گرفتن
[اصطلاح مجازی]
[اصطلاح روزمره]
to get caught up in something
در چیزی گیر کردن
[افتادن]
[گرفتار شدن]
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح مجازی]
Halt den Mund!
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
ببند اون گاله رو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
cynic
<adj.>
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر
tracked
دنبال کردن یک مسیر به درستی
tracks
دنبال کردن یک مسیر به درستی
truth table
جدول درستی جذول صحت
true false test
ازمایش درستی ونادرستی چیزی
to vouch for any one's honesty
ضمانت درستی کسی را کردن
track
دنبال کردن یک مسیر به درستی
accurately
به درستی و بدون هر گونه خطا
Veitch diagram
نمایش گرافیکی جدول درستی
He seems to be an honest man.
آدم درستی بنظرمی آید
There is no point in it . It doest make sense . It is meaningless.
معنی ندارد ! ( مورد و مناسبت ندارد )
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
painted woman
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt den Mund!
<idiom>
دهنت رو ببند!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
painted woman
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
bimbo
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
chippy
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
goer
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
chippy
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
زن سبک سر
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
tootsie
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
grunter
[Australian E]
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
Halt den Mund!
<idiom>
قدقد نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
bimbo
فاحشه
[اصطلاح روزمره]
[ اصطلاح تحقیر آمیز]
cynically
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر
to prove a will
درستی و اعتباروصیت نامهای را محقق نمودن
cynical
<adj.>
بدگمان نسبت به درستی ونیکوکاری بشر
Are we on the right road for ... ?
آیا ما در جاده درستی برای ... هستیم؟
times
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
timed
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
neologism
نو واژه
termed
واژه
word
واژه
worded
واژه
terming
واژه
mosul
واژه
neologisms
نو واژه
term
واژه
Eat my shorts!
[American E]
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Eat shit !
<idiom>
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Rand!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt's Maul!
[umgangssprachlich]
<idiom>
زر زر نکن!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Halt den Mund!
<idiom>
خفه شو!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
to check off
رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
punctuation for reference
زیر واژه
intercalation
واژه افزایی
score out that word
ان واژه را خط بزنید
dictionary
واژه نامه
philologist
واژه شناس
glossary
واژه نامه
word count
واژه شماری
word deafness
واژه کری
word order
ترتیب واژه ها
wordbook
واژه نامه
buzz word
رمز واژه
buzz words
رمز واژه
the root of a word
ریشه واژه
wordbook
واژه نامه
word book
واژه نامه
stimulus word
واژه محرک
lexicon
[dictionary]
واژه نامه
keyword
واژه کلیدی
glossaries
واژه نامه
lexicology
واژه شناسی
pejorative
واژه تحقیری
neolalia
واژه تراشی
loanword
واژه عاریه
word-blindness
واژه کوری
loanword
واژه بیگانه
cognate
واژه هم ریشه
synonym
واژه مترادف
worded
واژه سخن
coinage
ابداع واژه
dissylable
واژه دوهجائی
glossary
واژه نامه
paronym
واژه هم ریشه
neologism
واژه جدید
synonyms
واژه هم معنی
synonyms
واژه مترادف
word
واژه سخن
neologism
واژه تراشی
synonym
واژه هم معنی
neologisms
واژه جدید
neologisms
واژه تراشی
word blindness
واژه کوری
hyphenation
تنظیم خط وط با پهنای مشخص به تقسیم کلمات طولانی در انتهای هر خط به درستی
checks
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
one element
تابع منط قی که در صورت درستی ورودی خروجی درست میدهد
check
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
checked
بررسی اینکه آیا چیزی به درستی کار میکند یا خیر
homely
[British E]
<adj.>
خفه
[واژه تحقیری]
english words
واژه ها یا لغات انگلیسی
wordprocessing program
برنامه واژه پردازی
an inseparable prefix
سر واژه جدا نشدنی
lexicons
واژه نامه دیکسیونر
homely
[British E]
<adj.>
بیمزه
[واژه تحقیری]
homely
[British E]
<adj.>
سنگین
[واژه تحقیری]
lexicon
واژه نامه دیکسیونر
word span test
ازمون فراخنای واژه ها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com