Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
He arrived in the nick of time .
درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
Other Matches
the hour has struck
موقع بحران رسید
The train came in on time .
قطار به موقع رسید ( سروقت )
on the button
<idiom>
درست سر موقع
in the nick of time
سر بزنگاه
in the nick
سر بزنگاه
to pay against receipt
در برابر رسید پرداختن درمقابل رسید دادن
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
join
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joined
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
joins
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست میدهد
OR function
تابع منط قی که وقتی خروجی درست میدهد که یک ورودی درست باشد
intersections
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
intersection
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
meets
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
coincidence function
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
and
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که هر دو ورودی درست باشد
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
alternation
تابع منط قی که یک خروجی درست را در صورتی که هر یک از ورودی ها درست باشد ایجاد میکند
assertion
1-عبارت برنامه از یک قاعده یا قانون 2-قاعدهای که درست است یا درست فرض میشود
conjunction
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
conjunctions
تابع منط قی که اگر همه ورودی ها درست باشند درست خواهد بود
unions
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
either or operation
تابع منط قی که وقتی خروجی درست دارد که یک ورودی درست داشته باشد
union
تابع منط قی که اگر هر ورودی درست باشد نتیجه درست خواهد بود
disjunction
تابع منط قی که در صورتی که ورودی درست باشد خروجی درست تولید میکند
false
1-اشتباه نه درست و نه صحیح . 2-اصط لاح منط قی معادل دودویی مخالف درست
tempers
درست ساختن درست خمیر کردن
temper
درست ساختن درست خمیر کردن
tempered
درست ساختن درست خمیر کردن
judiciousness
قضاوت درست تشخیص درست
be the spitting image of someone
<idiom>
درست مثل کسی بودن
[درست شبیه کسی به نظر رسیدن]
quittance
رسید
maturity
سر رسید
receipt statement
رسید
when it came to a push
رسید
due date
سر رسید
receipt
رسید
receipts
رسید
What time do we arrive?
کی خواهیم رسید؟
voucher
قبض رسید
hand receipt
رسید دستی
receipt
قبض رسید
dock warrant
رسید لنگرگاه
the post has come
پست رسید
It came home to me.
به فکرم رسید.
matured
سر رسید شده
vouchers
قبض رسید
It crossed my mind.
به نظرم رسید.
official receipt
رسید رسمی
to a receipt
رسید گرفتن
It came home to me.
به نظرم رسید.
chitty
یادداشت-رسید
dock receipt
رسید لنگرگاه
to fall due
سر رسید شدن
quittance
رسید مفاصا
it crossed my mind
بنظرم رسید
It occurred to me.
به نظرم رسید.
debit note
رسید بدهکار
It occurred to me.
به فکرم رسید.
scrip
رسید موقتی
receipts
قبض رسید
certificate of receipt
گواهی رسید
binders
رسید بیعانه
binder
رسید بیعانه
summer is in
تابستان رسید
It's over.
به پایان رسید.
world came that
خبر رسید که
It crossed my mind.
به فکرم رسید.
warehouse receipt
رسید انبار
The convict cannot distinguish between right and wrong
[distinguish right from wrong]
.
این مجرم نمی تواند بین درست و نادرست را تشخیص
[تشخیص درست را از نادرست]
بدهد.
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .
جانش به لب آمد ( رسید )
data freight receipt
رسید اماری حمل
he thought out a plan
فکری بنظرش رسید
receipt
رسید پیام دریافت شد
i am through with my work
کارم به پایان رسید
it was signed by his majesty the shah
به توشیح همایونی رسید
mate's receipt
رسید معاون ناخدا
mate's receipt
رسید کاپیتان کشتی
i am in receipt of your letter
نامه شما به من رسید
it received royal assent
به توشیح ملوکانه رسید
he was overtake by a storm
طوفانی باودر رسید
At that point
[stage]
, ...
وقتی که موقعش رسید...
clean receipt
رسید بی قید و شرط
data fright receipt
رسید اماری حمل
railway receipt
رسید راه اهن
receipts
دریافت رسید دادن
dock warrant
رسید انبار بارانداز
point of intersection
نقطه بهم رسید
receipt
دریافت رسید دادن
acknowledgement
اعلام وصول رسید
At this point of the conversation.
صحبت که به اینجا رسید
air mail receipt
رسید پست هوایی
appropriation receipt
رسید سپرده قانونی
appropriation receipt
رسیدسپرده رسید اعتبار
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
acknowledgments
اعلام وصول رسید
receipts
رسید پیام دریافت شد
acknowledgements
اعلام وصول رسید
now and then a guest w come
گاه گاهی میهمانی می رسید
I heard a sound .
صدائی به گوشم خورد( رسید )
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
found shipment
کالای بدون بارنامه یا رسید
offenders will be punished
متخلفین بکیفر خواهند رسید
The negotiations were successful ( inconclusive ) .
مذاکرات به نتیجه رسید ( نرسید )
The train was 10 minutes late.
قطار 10 دقیقه دیر رسید
forwarder's receipt
رسید متصدی حمل و نقل
premature
بی موقع
inopportunely
بی موقع
inapposite
بی موقع
unseasonable
بی موقع بی جا
seasonably
به موقع
when
در موقع
ill-timed
بی موقع
siting
موقع
at the precise moment
در سر موقع
behind time
بی موقع
period
موقع
periods
موقع
unseasonably
بی موقع بی جا
occasioned
موقع
at an unearthy hour
بی موقع
term
موقع
occasion
موقع
termed
موقع
terming
موقع
occasioning
موقع
nailed
به موقع
nail
به موقع
occasions
موقع
nails
به موقع
The project was terminated as of July 1.
پروژه از اول ژولیه به پایان رسید.
the bill is overdraw
سر رسید برات منقضی شده است
the bill will mature to morrow
سر رسید پرداخت ان قبض فردا است
bill falls due on
تاریخ سر رسید اسناد مدت دار
A solution suddenly proffered itself.
ناگهان راه حلی به نظر رسید.
on one occasion
دریک موقع
thitherto
تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing
موقع مناسب
room
محل موقع
rooms
محل موقع
juncture
موقع بحرانی
till his return
تا موقع برگشتن او
seed time
موقع تخمکاری
tactlessly
موقع نشناس
tactful
موقع شناس
payment in due cource
پرداخت به موقع
tactfully
موقع شناس
nicks
موقع بحرانی
nicking
موقع بحرانی
meal time
موقع خوراک
nicked
موقع بحرانی
nick
موقع بحرانی
on the dot
<idiom>
دقیقا سر موقع
tactless
موقع نشناس
fieldcorn
موقع جولان
situation
محل موقع
nails
به موقع پرداختن
nail
به موقع پرداختن
times
فرصت موقع
nailed
به موقع پرداختن
timed
فرصت موقع
time
فرصت موقع
e. to the occasion
درخور موقع
to be proper for
به موقع بودن
belated
دیرتر از موقع
belatedly
دیرتر از موقع
situations
محل موقع
positioning
موقع یابی
placing
مکان موقع
discreet
<adj.>
موقع شناس
discrete
<adj.>
موقع شناس
discretional
<adj.>
موقع شناس
inopportune
بی موقع نامناسب
prudent
[discreet]
<adj.>
موقع شناس
at a later period
در موقع دیگر
in due course
در موقع خود
place
مکان موقع
post entry
ثبت پس از موقع
noontime
موقع فهر
by this
تا این موقع
places
مکان موقع
criticalness
اهمیت موقع
EXOR
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
exjunction
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و وقتی نادرست است که هر ورودی مشابه باشند
differences
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
alternative
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
difference
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یکی از ورودی ها درست باشد و نادرست است وقتی ورودی ها مشابه اند
alternatives
تابع منط قی که خروجی آن در صورتی که تمام ورودی ها درست باشند نادرست است و وقتی درست است که یک ورودی نادرست باشد
exclusive
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که یک ورودی درست باشد و وقتی نادرست است که ورودی ها مثل هم باشند
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem.
مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
deferred liability
بدهیی که درسر رسید پرداخت نشده است
Luchily for me the train was late.
خوش شانسی آوردم قطار دیر رسید
opportuneness
موقعیت موقع بودن
early resupply
تجدید اماد به موقع
seedtime
موقع تخم کاری
show up
سر موقع حاضر شدن
playtime
موقع شروع نمایش
premature
قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion
از موقع استفاده کردن
i was up late last night
دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com