English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
macro call درشت فراخوان
Other Matches
instigators فراخوان
instigator فراخوان
eliciting stimulus محرک فراخوان
call processing فراخوان پردازی
expansion فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود
macro فرآیندی که فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جایگزین میشود
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
edited ترکیب برنامههای جداگانه و استاندارد کردن فراخوان ها و مراجعه ها در آنها
edit ترکیب برنامههای جداگانه و استاندارد کردن فراخوان ها و مراجعه ها در آنها
opens کد تابع که وقتی دستور فراخوان اعمال شد در حافظه کپی شده است
open کد تابع که وقتی دستور فراخوان اعمال شد در حافظه کپی شده است
opened کد تابع که وقتی دستور فراخوان اعمال شد در حافظه کپی شده است
non procedural language زبان برنامه سازی که دستورات را پشت سرهم اجرا نمیکند و نه توابع فراخوان را
circuit روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
processor ارسال سیگنال ورودی به پردازنده , بررسی درخواست توجه که باعث توقف آنچه در حال اجرا است میشود و به رسانه فراخوان پاسخ میدهد
jumbo درشت
tibia درشت نی
gruff درشت
hulking درشت
coarse درشت
crass درشت
coarser درشت
coarsest درشت
tibias درشت نی
macro درشت
shank درشت نی
of a coarse fibre نخ درشت
majuscular درشت
magnifier درشت کن
macrosomatic درشت تن
macro generator درشت زا
shin bone درشت نی
coarse grained درشت
coarse fibred نخ درشت
rough-hewn درشت
rough hewn درشت
roughest درشت
rough درشت
grained درشت
abrupt درشت
jumbos درشت
grosses درشت
gross درشت
harshest درشت
grossing درشت
grossest درشت
harsh درشت
harsher درشت
sturdy درشت
sturdier درشت
sturdiest درشت
grossed درشت
grosser درشت
macro assembler درشت همگزار
macro assembler درشت همگذار
macro درشت دستور
grossed درشت بافت
cobnut فندق درشت
macrocode دستورالعملهای درشت
gross درشت بافت
largeof limb درشت اندام
engross درشت نوشتن
exaggerated stereoscopy درشت نما
gaint molecule درشت مولکول
macromolecule درشت مولکول
crus درشت نی ساق
humble bee زنبور درشت
kerria برگ درشت
kersey شال درشت
costard سیب درشت
grumpish ترشرو درشت
macro declaration درشت اعلان
macropsia درشت بینی
large درشت لبریز
megalopsis درشت بینی
macroscopic درشت نمود
magnifier درشت نما
majuscule حرف درشت
rappee انفیه درشت
rough spoken درشت سخن
rudas درشت گنده
coarse gravel شن درشت دانه
snowberry اقطی گل درشت
text hand دستخط درشت
macroinstruction درشت دستور
macro definition درشت تعریف
macro difinition درشت تعریف
largest درشت لبریز
larger درشت لبریز
macro instruction درشت دستور
macro instruction درشت دستورالعمل
macro library درشت کتابخانه
macro processor درشت پردازشگر
macrocode درشت برنامه
macrocycle درشت حلقه
macrograph خط و تصویر درشت
macrography درشت نویسی
chesty درشت پستان
magnifications درشت نمایی
grained درشت باف
grosses درشت بافت
magnifies درشت کردن
rough درشت ناهموار
grits ارد درشت
magnified درشت کردن
magnification درشت نمایی
magnify درشت کردن
lumps تکه درشت
megalopsia درشت بینی
magnifying درشت کردن
grossing درشت بافت
hulking درشت استخوان
grossest درشت بافت
buckshot ساچمه درشت
lump تکه درشت
lumped تکه درشت
brutish بی شعور درشت
grosser درشت بافت
showered درشت باران
gritting ماسه درشت
gritted ماسه درشت
bumble bee زنبور درشت
showers درشت باران
roughest درشت ناهموار
boldface حرف درشت
showering درشت باران
shower درشت باران
grit ماسه درشت
boldfacing درشت نمایی
macroprogramming درشت برنامه نویسی
macromolecular chemistry شیمی درشت مولکول
capitalised باحروف درشت نوشتن
capitalises باحروف درشت نوشتن
wolf hound تازی درشت اندام
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
capital حرف درشت پایتخت
of a coarse fibre درشت بافت زمخت
macrosplanchnic build هیکل درشت تنه
positional macro درشت دستور مرتبهای
crepe paper کاغذ الیاف درشت
macroptic hallucination توهم درشت بینی
magnification factor عامل درشت نمایی
rip saw اره دندانه درشت
demerara sugar شکر زرد و درشت
capitalized باحروف درشت نوشتن
vespid زنبور درشت و سرخ
macrocyclic musks مشکهای درشت حلقهای
macrocyclic effect اثر درشت حلقهای
coarse aggregate مصالح درشت دانه
grit درشت ماسه سنگ
coarse sieve غربال سوراخ درشت
jack plane رنده درشت تراش
bigaroon یک جور گیلاس درشت
gross motor skills مهارتهای حرکتی درشت
gritting درشت ماسه سنگ
boldface یکنوع حرف درشت
lunker نوعی ماهی درشت
macro کلان درشت دستور
gritted درشت ماسه سنگ
capitalizing باحروف درشت نوشتن
capitalizes باحروف درشت نوشتن
capitalize باحروف درشت نوشتن
macro expansion بسط درشت دستور
lateral magnifying power درشت نمایی جانبی
capitalising باحروف درشت نوشتن
cheesecloth پارچهی پنبهای درشت باف
rough hew درشت بریدن طرح کردن
powering درشت نمایی قدرت دوربین
runt کبوتر خانگی درشت کوتوله
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortrix پروانه بید درشت اندام
runts کبوتر خانگی درشت کوتوله
stickup initial حرف درشت اول پاراگراف
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
cottonade پارچه نخی درشت باف
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
tortricid پروانه بید درشت اندام
powers درشت نمایی قدرت دوربین
macroprogramming برنامه نویسی با درشت دستورالعمل ها
magnification بزرگ سازی درشت نمایی
magnifications بزرگ سازی درشت نمایی
coarse aggregate مصالح دانه بندی درشت
keyword macro درشت دستور کلید واژهای
magnifcation درشت سازی ستایش زیاد
powered درشت نمایی قدرت دوربین
magnifier ذره بین درشت نما
marrow bean لوبیای تخم درشت باغی
mixed mode macro درشت دستور امیخته باب
roughhew درشت بریدن طرح کردن
granular snow برف سفت با دانههای درشت
power درشت نمایی قدرت دوربین
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
cheesecloth پارچهی درشت باف که در آن پنیر میریختند
engrosser کسیکه اسنادرابخط درشت پاکنویس میکند
corn snow برفی که دانه بندی درشت دارد
resolution قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
madras پیراهن درشت باف سفید نخی
resolutions قدرت تفکیک اجزا یا درشت نمایی
drop cap حرف درشت اولین کلمه پاراگراف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com