English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
large درشت لبریز
larger درشت لبریز
largest درشت لبریز
Other Matches
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
topful لبریز
overflowing لبریز
replete لبریز
awash لبریز
overflow dam سد لبریز
f. to the brim لبریز
topfull لبریز
flown لبریز
full پر لبریز
fullest پر لبریز
flushing لبریز
brimful لبریز
flushes لبریز
flush لبریز
fill up لبریز کردن
slop لبریز شدن
slopped لبریز شدن
slopping لبریز شدن
overflows لبریز شدن
overflowed لبریز شدن
overflow لبریز شدن
nov overflow dam سد غیر لبریز
full up پر- مملو - لبریز
run over لبریز شدن
over flow لبریز شدن
overrun اب لبریز شده
overruns اب لبریز شده
overrunning اب لبریز شده
profuse ساری لبریز
spindrift موج لبریز دریا
My patience is exhausted ( worn out ) . کاسه صبرم لبریز شده
My patience has run out (is exhausted). کاسه صبرم لبریز است
supercharge لبریز شدن نیروی برق بیش از اندازه رساندن به
flow لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flowed لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
flows لبریز شدن سلیس بودن طغیان کردن سیلان یافتن
channel capacity حداکثر جریانی که از یک کانال عبور میکند بدون لبریز شدن
shin bone درشت نی
abrupt درشت
tibia درشت نی
macro generator درشت زا
macrosomatic درشت تن
gruff درشت
majuscular درشت
hulking درشت
macro درشت
coarse fibred نخ درشت
of a coarse fibre نخ درشت
shank درشت نی
roughest درشت
magnifier درشت کن
grained درشت
rough hewn درشت
rough-hewn درشت
rough درشت
coarse grained درشت
tibias درشت نی
crass درشت
coarsest درشت
coarser درشت
coarse درشت
grossed درشت
grosser درشت
grosses درشت
grossing درشت
harshest درشت
jumbo درشت
jumbos درشت
sturdier درشت
sturdiest درشت
harsher درشت
sturdy درشت
gross درشت
harsh درشت
grossest درشت
macro درشت دستور
macro assembler درشت همگذار
macro call درشت فراخوان
macro declaration درشت اعلان
macro definition درشت تعریف
macro difinition درشت تعریف
grumpish ترشرو درشت
macro assembler درشت همگزار
macromolecule درشت مولکول
engross درشت نوشتن
gaint molecule درشت مولکول
largeof limb درشت اندام
exaggerated stereoscopy درشت نما
kersey شال درشت
grossest درشت بافت
kerria برگ درشت
humble bee زنبور درشت
grosser درشت بافت
macro instruction درشت دستور
macroscopic درشت نمود
grossed درشت بافت
magnifier درشت نما
majuscule حرف درشت
gross درشت بافت
snowberry اقطی گل درشت
rappee انفیه درشت
rough spoken درشت سخن
rudas درشت گنده
lumped تکه درشت
text hand دستخط درشت
megalopsis درشت بینی
megalopsia درشت بینی
macro instruction درشت دستورالعمل
macro library درشت کتابخانه
macro processor درشت پردازشگر
macrocode درشت برنامه
macrocode دستورالعملهای درشت
macrocycle درشت حلقه
macrograph خط و تصویر درشت
macrography درشت نویسی
macroinstruction درشت دستور
macropsia درشت بینی
chesty درشت پستان
lumps تکه درشت
grits ارد درشت
shower درشت باران
brutish بی شعور درشت
hulking درشت استخوان
gritted ماسه درشت
grit ماسه درشت
boldface حرف درشت
boldfacing درشت نمایی
roughest درشت ناهموار
showered درشت باران
rough درشت ناهموار
magnification درشت نمایی
lump تکه درشت
magnifications درشت نمایی
showers درشت باران
grained درشت باف
showering درشت باران
buckshot ساچمه درشت
grosses درشت بافت
magnifying درشت کردن
bumble bee زنبور درشت
magnifies درشت کردن
gritting ماسه درشت
coarse gravel شن درشت دانه
cobnut فندق درشت
costard سیب درشت
magnified درشت کردن
crus درشت نی ساق
grossing درشت بافت
magnify درشت کردن
rip saw اره دندانه درشت
crepe paper کاغذ الیاف درشت
capitalised باحروف درشت نوشتن
magnification factor عامل درشت نمایی
capitalizes باحروف درشت نوشتن
macrosplanchnic build هیکل درشت تنه
macroptic hallucination توهم درشت بینی
capitalises باحروف درشت نوشتن
capital حرف درشت پایتخت
positional macro درشت دستور مرتبهای
capitalizing باحروف درشت نوشتن
capitalising باحروف درشت نوشتن
capitalized باحروف درشت نوشتن
of a coarse fibre درشت بافت زمخت
vespid زنبور درشت و سرخ
capitalize باحروف درشت نوشتن
wolf hound تازی درشت اندام
demerara sugar شکر زرد و درشت
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
lunker نوعی ماهی درشت
grit درشت ماسه سنگ
macro expansion بسط درشت دستور
jack plane رنده درشت تراش
macrocyclic effect اثر درشت حلقهای
gross motor skills مهارتهای حرکتی درشت
coarse sieve غربال سوراخ درشت
coarse aggregate مصالح درشت دانه
macrocyclic musks مشکهای درشت حلقهای
gritting درشت ماسه سنگ
lateral magnifying power درشت نمایی جانبی
macro کلان درشت دستور
boldface یکنوع حرف درشت
gritted درشت ماسه سنگ
macroprogramming درشت برنامه نویسی
macromolecular chemistry شیمی درشت مولکول
bigaroon یک جور گیلاس درشت
tortricidae پروانه بید درشت اندام
cheesecloth پارچهی پنبهای درشت باف
tortricid پروانه بید درشت اندام
keyword macro درشت دستور کلید واژهای
tortrix پروانه بید درشت اندام
power درشت نمایی قدرت دوربین
powered درشت نمایی قدرت دوربین
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
powering درشت نمایی قدرت دوربین
powers درشت نمایی قدرت دوربین
granular snow برف سفت با دانههای درشت
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
coarse aggregate مصالح دانه بندی درشت
cottonade پارچه نخی درشت باف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com