Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
rough
درشت ناهموار
roughest
درشت ناهموار
Other Matches
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
iron bound
ناهموار
bumpiest
ناهموار
bumpy
ناهموار
unfair
ناهموار
scabrous
ناهموار
jagged
ناهموار
out of flat
ناهموار
unfairly
ناهموار
scaly
ناهموار
uneven
ناهموار
knolly
ناهموار
ruder
ناهموار
bumpier
ناهموار
rude
ناهموار
rudest
ناهموار
cragged
ناهموار
ragged left
چپ ناهموار
rugged
ناهموار
hackly
ناهموار
hummocky
ناهموار
craggy
ناهموار
raggelly
بطور ناهموار
raggedly
بطور ناهموار
ragged right
راست ناهموار
rough country
سرزمین ناهموار
rough
زمخت ناهموار
broken ground
زمین ناهموار
ruffs
ناهموار کردن
ragged
ناهموار ژنده
ruff
ناهموار کردن
roughest
زمخت ناهموار
rougher
ناهموار کننده
ruffe
ناهموار کردن
uneven road
جاده ناهموار
ripple
دارای سطح ناهموار
rippled
دارای سطح ناهموار
drafts
کپی ناهموار یا رسم
drafted
کپی ناهموار یا رسم
ruggedly
بطور ناهموار یا ملایم
rippling
دارای سطح ناهموار
draft
کپی ناهموار یا رسم
ripples
دارای سطح ناهموار
warting
ناهموار شدن سطح فلز
section out
شکستن موج بطور ناهموار
jag
چاک زدن ناهموار بریدن
off road racing
مسابقه مخصوص در مسیر وزمینهای ناهموار
over rough and smooth
در زمین ناهموار وهموار در پستی وبلندی
cyclo cross
مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
draft
کپی ناهموار از یک متن پیش از تصحیح خطا
drafts
کپی ناهموار از یک متن پیش از تصحیح خطا
drafted
کپی ناهموار از یک متن پیش از تصحیح خطا
off roader
شرکت کننده در مسابقه مخصوص در مسیر طولانی در زمینهای ناهموار
fracto cumulus
ابرهای ناهموار کومولوس که در انها تکههای مختلف تغییرات پیوستهای را نشان میدهد
pedrail
اسباب خودکار برای اسان کردن حرکت ماشینهای سنگین در جادههای ناهموار
off roader
شرکت کننده درمسابقه موتورسیکلت رانی درزمینهای ناهموار برای چندصد مایل
macro generator
درشت زا
macrosomatic
درشت تن
rough
درشت
coarse grained
درشت
coarse fibred
نخ درشت
macro
درشت
hulking
درشت
tibia
درشت نی
gruff
درشت
rough-hewn
درشت
tibias
درشت نی
rough hewn
درشت
roughest
درشت
grained
درشت
magnifier
درشت کن
grosser
درشت
shank
درشت نی
grossing
درشت
jumbo
درشت
shin bone
درشت نی
of a coarse fibre
نخ درشت
sturdy
درشت
coarse
درشت
sturdier
درشت
grosses
درشت
grossed
درشت
grossest
درشت
harshest
درشت
harsher
درشت
harsh
درشت
sturdiest
درشت
coarser
درشت
majuscular
درشت
gross
درشت
jumbos
درشت
abrupt
درشت
crass
درشت
coarsest
درشت
text hand
دستخط درشت
kersey
شال درشت
crus
درشت نی ساق
humble bee
زنبور درشت
snowberry
اقطی گل درشت
macro
درشت دستور
macromolecule
درشت مولکول
gaint molecule
درشت مولکول
exaggerated stereoscopy
درشت نما
grumpish
ترشرو درشت
kerria
برگ درشت
engross
درشت نوشتن
chesty
درشت پستان
macro assembler
درشت همگزار
macrocode
درشت برنامه
magnifier
درشت نما
majuscule
حرف درشت
macrocode
دستورالعملهای درشت
macrocycle
درشت حلقه
macrograph
خط و تصویر درشت
macrography
درشت نویسی
macroinstruction
درشت دستور
macropsia
درشت بینی
megalopsia
درشت بینی
megalopsis
درشت بینی
macro processor
درشت پردازشگر
macro library
درشت کتابخانه
rudas
درشت گنده
macro assembler
درشت همگذار
macro call
درشت فراخوان
macro declaration
درشت اعلان
macro definition
درشت تعریف
macro difinition
درشت تعریف
rough spoken
درشت سخن
macro instruction
درشت دستور
rappee
انفیه درشت
macro instruction
درشت دستورالعمل
macroscopic
درشت نمود
magnification
درشت نمایی
magnifications
درشت نمایی
grained
درشت باف
grits
ارد درشت
grit
ماسه درشت
showers
درشت باران
showering
درشت باران
gritted
ماسه درشت
showered
درشت باران
shower
درشت باران
magnified
درشت کردن
lumps
تکه درشت
magnifying
درشت کردن
magnify
درشت کردن
hulking
درشت استخوان
magnifies
درشت کردن
buckshot
ساچمه درشت
lump
تکه درشت
lumped
تکه درشت
brutish
بی شعور درشت
grossing
درشت بافت
boldface
حرف درشت
coarse gravel
شن درشت دانه
bumble bee
زنبور درشت
large
درشت لبریز
costard
سیب درشت
boldfacing
درشت نمایی
larger
درشت لبریز
largest
درشت لبریز
gross
درشت بافت
grossed
درشت بافت
grosser
درشت بافت
cobnut
فندق درشت
grosses
درشت بافت
grossest
درشت بافت
gritting
ماسه درشت
largeof limb
درشت اندام
macrosplanchnic build
هیکل درشت تنه
macroptic hallucination
توهم درشت بینی
rip saw
اره دندانه درشت
capitalised
باحروف درشت نوشتن
demerara sugar
شکر زرد و درشت
magnification factor
عامل درشت نمایی
wolf hound
تازی درشت اندام
vespid
زنبور درشت و سرخ
capital
حرف درشت پایتخت
crepe paper
کاغذ الیاف درشت
of a coarse fibre
درشت بافت زمخت
was grinted in large t.
با حروف درشت چاب
positional macro
درشت دستور مرتبهای
macroprogramming
درشت برنامه نویسی
macromolecular chemistry
شیمی درشت مولکول
capitalises
باحروف درشت نوشتن
macro expansion
بسط درشت دستور
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
gross motor skills
مهارتهای حرکتی درشت
grit
درشت ماسه سنگ
macro
کلان درشت دستور
lunker
نوعی ماهی درشت
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
boldface
یکنوع حرف درشت
gritted
درشت ماسه سنگ
jack plane
رنده درشت تراش
bigaroon
یک جور گیلاس درشت
coarse sieve
غربال سوراخ درشت
gritting
درشت ماسه سنگ
capitalizing
باحروف درشت نوشتن
capitalizes
باحروف درشت نوشتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com