Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
macroscopic
درشت نمود
Other Matches
close up view
نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
life form
زی نمود
appearances
نمود
performances
نمود
prospect
نمود
appearance
نمود
growth
نمود
performance
نمود
prospecting
نمود
growths
نمود
aspects
نمود
aspect
نمود
phenomenon
نمود
life forms
زی نمود
prospects
نمود
prospected
نمود
phenomenon
نمود تجلی
psychological make up
نمود ذهنی
actescence
نمود شیر
pseudomorphism
نمود کاذب
it had a europeanlook
اروپایی می نمود
pseudomorphous
دارای نمود کاذب
movable bridge
پلی که میشودجابجا نمود
it had a europeanlook
نمود اروپایی داشت
he proceeded to investigate it
بتحقیق ان مبادرت نمود
multiphase
دارای چند نمود
he showed me kindness
ابرازمحبت نسبت به من نمود
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
water exists in three phases
اب درسه نمود وجود دارد
incommutably
بطوریکه نتوان معاوضه نمود
incompressibly
بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
irreversibly
چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
ineradicably
بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
hatchment
صفحهای که نشانهای خانوادگی وسلاح شخص تازه مرده راروی ان نمود
hyperfocal distance
نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
piggyback file
فایلی که بدون اجبار به کپی مجدد ان می توان رکوردهایی را به انتهای ان اضافه نمود
nescience
اعتقاد باینکه حقایق غایی را نمیتوان بوسیله قیاس عقلانی فکر درک نمود
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
he took my words in good part
سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
grained
درشت
macro
درشت
of a coarse fibre
نخ درشت
gruff
درشت
hulking
درشت
macro generator
درشت زا
crass
درشت
macrosomatic
درشت تن
magnifier
درشت کن
rough
درشت
roughest
درشت
rough hewn
درشت
rough-hewn
درشت
coarse fibred
نخ درشت
tibias
درشت نی
tibia
درشت نی
coarse grained
درشت
majuscular
درشت
coarsest
درشت
grossed
درشت
jumbo
درشت
sturdier
درشت
sturdiest
درشت
sturdy
درشت
harsh
درشت
harsher
درشت
harshest
درشت
gross
درشت
grossest
درشت
grosses
درشت
grosser
درشت
grossing
درشت
abrupt
درشت
shank
درشت نی
shin bone
درشت نی
coarse
درشت
coarser
درشت
jumbos
درشت
large
درشت لبریز
macro library
درشت کتابخانه
macro instruction
درشت دستور
macro processor
درشت پردازشگر
grumpish
ترشرو درشت
macrocode
درشت برنامه
megalopsis
درشت بینی
crus
درشت نی ساق
engross
درشت نوشتن
exaggerated stereoscopy
درشت نما
macrocycle
درشت حلقه
macrocode
دستورالعملهای درشت
gaint molecule
درشت مولکول
macromolecule
درشت مولکول
gross
درشت بافت
grossed
درشت بافت
humble bee
زنبور درشت
macro difinition
درشت تعریف
kersey
شال درشت
largeof limb
درشت اندام
macro call
درشت فراخوان
macrography
درشت نویسی
macrograph
خط و تصویر درشت
macro
درشت دستور
macro assembler
درشت همگزار
kerria
برگ درشت
macropsia
درشت بینی
megalopsia
درشت بینی
macroinstruction
درشت دستور
largest
درشت لبریز
macro definition
درشت تعریف
larger
درشت لبریز
chesty
درشت پستان
macro declaration
درشت اعلان
macro instruction
درشت دستورالعمل
macro assembler
درشت همگذار
costard
سیب درشت
magnified
درشت کردن
showers
درشت باران
showering
درشت باران
buckshot
ساچمه درشت
lump
تکه درشت
showered
درشت باران
lumps
تکه درشت
shower
درشت باران
magnification
درشت نمایی
brutish
بی شعور درشت
magnifications
درشت نمایی
hulking
درشت استخوان
text hand
دستخط درشت
snowberry
اقطی گل درشت
magnifies
درشت کردن
magnify
درشت کردن
magnifying
درشت کردن
rudas
درشت گنده
rough spoken
درشت سخن
rappee
انفیه درشت
grained
درشت باف
magnifier
درشت نما
lumped
تکه درشت
grosses
درشت بافت
boldface
حرف درشت
boldfacing
درشت نمایی
bumble bee
زنبور درشت
majuscule
حرف درشت
grosser
درشت بافت
coarse gravel
شن درشت دانه
gritting
ماسه درشت
cobnut
فندق درشت
grossest
درشت بافت
rough
درشت ناهموار
grossing
درشت بافت
grits
ارد درشت
gritted
ماسه درشت
grit
ماسه درشت
roughest
درشت ناهموار
demerara sugar
شکر زرد و درشت
wolf hound
تازی درشت اندام
macrosplanchnic build
هیکل درشت تنه
magnification factor
عامل درشت نمایی
macroprogramming
درشت برنامه نویسی
macromolecular chemistry
شیمی درشت مولکول
macrocyclic musks
مشکهای درشت حلقهای
rip saw
اره دندانه درشت
macroptic hallucination
توهم درشت بینی
positional macro
درشت دستور مرتبهای
vespid
زنبور درشت و سرخ
of a coarse fibre
درشت بافت زمخت
was grinted in large t.
با حروف درشت چاب
macrocyclic effect
اثر درشت حلقهای
crepe paper
کاغذ الیاف درشت
coarse sieve
غربال سوراخ درشت
coarse aggregate
مصالح درشت دانه
boldface
یکنوع حرف درشت
bigaroon
یک جور گیلاس درشت
gritting
درشت ماسه سنگ
gritted
درشت ماسه سنگ
grit
درشت ماسه سنگ
capitalizing
باحروف درشت نوشتن
capitalizes
باحروف درشت نوشتن
capitalized
باحروف درشت نوشتن
capitalize
باحروف درشت نوشتن
capitalising
باحروف درشت نوشتن
capitalises
باحروف درشت نوشتن
capitalised
باحروف درشت نوشتن
capital
حرف درشت پایتخت
jack plane
رنده درشت تراش
macro expansion
بسط درشت دستور
gross motor skills
مهارتهای حرکتی درشت
lateral magnifying power
درشت نمایی جانبی
lunker
نوعی ماهی درشت
macro
کلان درشت دستور
stickup initial
حرف درشت اول پاراگراف
roughhew
درشت بریدن طرح کردن
tortricidae
پروانه بید درشت اندام
tortricid
پروانه بید درشت اندام
runt
کبوتر خانگی درشت کوتوله
rough hew
درشت بریدن طرح کردن
cheesecloth
پارچهی پنبهای درشت باف
keyword macro
درشت دستور کلید واژهای
runts
کبوتر خانگی درشت کوتوله
Do not entrust great affairs to the small.
<proverb>
به خردان مفرماى کار درشت .
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com