English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
macro processor درشت پردازشگر
Other Matches
front end processor پردازشگر جلو و انتها پردازشگر نهایی
processor پردازشگر
client ایستگاه پردازشگر
central processor پردازشگر مرکزی
clients ایستگاه پردازشگر
satellite processor پردازشگر پیرو
array processor پردازشگر ارایه
language processor پردازشگر زبان
peripheral processor پردازشگر جنبی
processor dtate word کمله وضعیت پردازشگر
raster image processor پردازشگر تصویر شبکهای
bit slice processor پردازشگر قطعه بیتی
client based application برنامه کاربردی ایستگاه پردازشگر
close up view نمای درشت نمای نزدیک عکس درشت
globally تابع جستجو و جایگزینی پردازشگر کلمه در یک متن یا فایل کامل
global تابع جستجو و جایگزینی پردازشگر کلمه در یک متن یا فایل کامل
share پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
shared پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
edp پردازشگر کلمه که قادر به انجام توابع پردازش داده مشخص است
shares پردازشگر کلمات موجود برای چندین کاربر سیستم منط قی اشتراکی
cpu time مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
software هر برنامه یا گروه برنامه هایی که نحوه اجرای نرم افزار را مشخص میکند و شامل سیستم عامل , پردازشگر کلمه و برنامههای کاربردی است
tibia درشت نی
shank درشت نی
shin bone درشت نی
coarse درشت
tibias درشت نی
rough hewn درشت
rough-hewn درشت
coarse fibred نخ درشت
coarse grained درشت
roughest درشت
hulking درشت
grained درشت
gruff درشت
rough درشت
coarsest درشت
coarser درشت
macro درشت
majuscular درشت
gross درشت
harshest درشت
harsher درشت
harsh درشت
sturdy درشت
sturdiest درشت
sturdier درشت
macro generator درشت زا
magnifier درشت کن
abrupt درشت
jumbos درشت
jumbo درشت
grossed درشت
of a coarse fibre نخ درشت
grossing درشت
macrosomatic درشت تن
grossest درشت
grosses درشت
grosser درشت
crass درشت
integrated نرم افزار مثل سیستم عامل و پردازشگر کلمه که در سیستم کامپیوتری ذخیره شده است و طبق نیازهای سیستم است
macroscopic درشت نمود
boldfacing درشت نمایی
bumble bee زنبور درشت
macropsia درشت بینی
costard سیب درشت
megalopsia درشت بینی
megalopsis درشت بینی
coarse gravel شن درشت دانه
crus درشت نی ساق
cobnut فندق درشت
engross درشت نوشتن
largeof limb درشت اندام
macrocycle درشت حلقه
macrocode دستورالعملهای درشت
macro درشت دستور
macro assembler درشت همگزار
macro assembler درشت همگذار
macro call درشت فراخوان
macro declaration درشت اعلان
macro definition درشت تعریف
macro difinition درشت تعریف
macro instruction درشت دستور
macro library درشت کتابخانه
kersey شال درشت
rudas درشت گنده
exaggerated stereoscopy درشت نما
gaint molecule درشت مولکول
macromolecule درشت مولکول
grumpish ترشرو درشت
humble bee زنبور درشت
macroinstruction درشت دستور
macrography درشت نویسی
macrograph خط و تصویر درشت
kerria برگ درشت
macrocode درشت برنامه
macro instruction درشت دستورالعمل
boldface حرف درشت
grossed درشت بافت
largest درشت لبریز
grosser درشت بافت
magnified درشت کردن
magnifies درشت کردن
magnify درشت کردن
magnifying درشت کردن
large درشت لبریز
gross درشت بافت
snowberry اقطی گل درشت
showers درشت باران
grosses درشت بافت
grossest درشت بافت
grossing درشت بافت
larger درشت لبریز
text hand دستخط درشت
brutish بی شعور درشت
shower درشت باران
showered درشت باران
showering درشت باران
rough spoken درشت سخن
grit ماسه درشت
gritting ماسه درشت
magnifications درشت نمایی
majuscule حرف درشت
grained درشت باف
rough درشت ناهموار
roughest درشت ناهموار
grits ارد درشت
magnification درشت نمایی
lumps تکه درشت
rappee انفیه درشت
chesty درشت پستان
magnifier درشت نما
hulking درشت استخوان
buckshot ساچمه درشت
lump تکه درشت
lumped تکه درشت
gritted ماسه درشت
macrocyclic effect اثر درشت حلقهای
demerara sugar شکر زرد و درشت
vespid زنبور درشت و سرخ
was grinted in large t. با حروف درشت چاب
wolf hound تازی درشت اندام
macrocyclic musks مشکهای درشت حلقهای
macroptic hallucination توهم درشت بینی
of a coarse fibre درشت بافت زمخت
positional macro درشت دستور مرتبهای
rip saw اره دندانه درشت
macroprogramming درشت برنامه نویسی
macromolecular chemistry شیمی درشت مولکول
magnification factor عامل درشت نمایی
macrosplanchnic build هیکل درشت تنه
capital حرف درشت پایتخت
coarse aggregate مصالح درشت دانه
boldface یکنوع حرف درشت
bigaroon یک جور گیلاس درشت
gritting درشت ماسه سنگ
gritted درشت ماسه سنگ
grit درشت ماسه سنگ
capitalizing باحروف درشت نوشتن
capitalizes باحروف درشت نوشتن
capitalized باحروف درشت نوشتن
capitalize باحروف درشت نوشتن
capitalising باحروف درشت نوشتن
capitalises باحروف درشت نوشتن
capitalised باحروف درشت نوشتن
crepe paper کاغذ الیاف درشت
coarse sieve غربال سوراخ درشت
gross motor skills مهارتهای حرکتی درشت
macro کلان درشت دستور
macro expansion بسط درشت دستور
lunker نوعی ماهی درشت
lateral magnifying power درشت نمایی جانبی
jack plane رنده درشت تراش
power درشت نمایی قدرت دوربین
rough hew درشت بریدن طرح کردن
deep mouthed دارای صدای درشت و کلفت
roughhew درشت بریدن طرح کردن
coarse aggregate مصالح دانه بندی درشت
powering درشت نمایی قدرت دوربین
cottonade پارچه نخی درشت باف
runts کبوتر خانگی درشت کوتوله
runt کبوتر خانگی درشت کوتوله
stickup initial حرف درشت اول پاراگراف
macroprogramming برنامه نویسی با درشت دستورالعمل ها
tortrix پروانه بید درشت اندام
keyword macro درشت دستور کلید واژهای
tortricidae پروانه بید درشت اندام
tortricid پروانه بید درشت اندام
powered درشت نمایی قدرت دوربین
magnifier ذره بین درشت نما
granular snow برف سفت با دانههای درشت
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
marrow bean لوبیای تخم درشت باغی
mixed mode macro درشت دستور امیخته باب
magnifications بزرگ سازی درشت نمایی
magnification بزرگ سازی درشت نمایی
powers درشت نمایی قدرت دوربین
magnifcation درشت سازی ستایش زیاد
cheesecloth پارچهی پنبهای درشت باف
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com